الان که اون دوران که هی میرفتم سونو یادم می افته هم دلم تنگ میشه هم میگم چقد به خودم استرس و نگرانی میدادم :)
یادمه اولین روز بعده بدنیا اومدنش با خودم میگفتم چقد استرس که نکشیدم هم با خودم میگفتم یعنی این فسقلی تو شکمم هی تکون میخورد 😂😂

اره دقیقااا منم.من که سونوگرافی سرکوچمون بود فرت و فرت اونجابودم

خدا برات حفظش کنه عزیزم 😍

وای خدایا هزارماشالله توروخدا عکسشو بردار
ماشالله نمک داره

خدایاشکرت
برای من که ۳۳ هفته به دنیا اومد با وضع خیلی خطرناک هم خودم هم بچه حالمون بد بود ۲۳ روز ان آی سی یو بود صبح میرفتم بعدازظهر میومدم خونه دوباره طاقت نمیاوردم میرفتم بیمارستان تو این ۲۳ روز مردم و زنده شده خدا سر دشمنمم نیاره خیلی اذیت شدم خداروشکر الان خوبه با این که ریزه میزه ست ولی آتیش میسوزونه خدایا شکرت

من تا ۷ ماهگی میرفتم سرکار بااتوبوس ولی باکم نبود
تو ۷ ماهگی از ۱۷ تا پله افتادم پایین
یه هفته بعدش یه کتک و کتکاری داشتم
روزی دوبار میرفتم زایشگاه یه بار صبح یه بار شب
یه بار ضربان قلبش بد بود
یه بار تکون نمیخورد
یه بار سفت میشد
اصلا یه وضعی بود ما ساک رو از تو ماشین درنمیاوردیم
۲ ماه اخر ب شدت استرس کشیدم و اذیت سدم
یه بار دردم گرف تا صببح هر یه ساعت میرفتم حموم تو چله زمستون
بعدش یه سرما خوردم ک خدا میدونه
وقتی زاییدم میگفتم تپل هست مو داره
ناخوناش کشیده هست
چشم و ابروش مشکیه الان ک تکون میخوره میگم جدی تو بودی من ایقد حرص خوردم باهات