۱۰ پاسخ

اره منم وحشت سوندو دارم ولی از قبل با دکترم صحبت کردم قراره تو نامه بنویسه که سوند رو بعد بی حسی تو اتاق عمل برام بزارن

وای منم از الان غصه سوند گرفتتم واقعا چندش سوزش اوره

قدم نورسیده مبارک عزیزم یادمه خیلی استرس داشتی خداروشکر ب سلامتی زایمان کردی❤️

به سلامتی عزیزم، خدا حفظش کنه براتون
میشه درخواست منو قبول کنی؟ منم انشالله میخوام گلستان سزارین کنم

ادامه... بعد چندساعت اومدن سوندو کشیدن درد نداشت اصلا راحت شدم زیرنویس تمیز کردن گفتن لباساتو عوض کن باید لباس بخری همونجا ب سختی پوشیدم نوار گذاشتم گفتن چیزی بخور ک باید پاشی راه بری خلاصه خیلی سخت بود بخام پاشم خیلییی ولی گفتم باید بتونم با کمک همراهم پاشدم فقط چند قدم ب سختی رفتم باید میرفتم دستشویی ولی نمیتونستم یه ربع موندم سرپا بعدش با کمک رفتم کم کم بهتر شدم هرچی راه بری دردات کم میشه دیگه مرتب شیاف میزاشتم خودم ب بچم شیر میدادم بعدشم ک مرخص شدم بازم شیاف میزارم اها من یهو تو بیمارستان کتف راستم گرفت که اشکم در اومد سرش از درد سزارین بدتر بود حس میکردم داره خفم میکنه از کتف تا پایین شکمم وصل بود بهم دردش پرستار گفت ماله بی حسیه واسه بعضیا اینجوری میشه خطر نداره

سلام امپول بی حسی ک ردن ب کمرت درد داشت

ادامه ...منو بردن ریکاوری اصلا درد نداشتم بچمون آوردن بهش شیر دادم با کمک ماما دیدمش عاشقش شدم بغل دستیم خیلی درد داشت چون بیهوش شده بود اصلا نمی‌خواست بچشو ببینه خلاصه من رفتم بخش شوهرم بچه رو دید هر دومون خوشحال بودیم بعد 2 ساعت بی حسی کم کم میرفت و دردای من شروع شد خیلی بد بود با وجود پمپ درد و شیاف حس میکردم خون میریزه رو تخت با وجود سوند حس بدی بود

برای من سوند رو بعد از بی حسی تواتاق عمل وصل کردن

خوب بودم ولی می‌شنیدم میگفتن خونریزی چیه روده شو زدیم خودشونم ترسیده بودن میگفتن برید دنبال فلان دکتر من اونجا خیلی ترسیدم حس خفگی داشتم فشار ب سرم میومد گفتم دارم خفه میشم برام اکسیژن گذاشتن بعدش گفتن یه کیسه ترکیده ازم پرسیدن کیست داشتی گفتم اره همون بود نمیدونمم چیشد اصن . اها یهو صدای نینی رو شنیدم وای خدا خیلی لذت بخش بود باورم نمیشد دوستداشتم ببینمش آوردن گذاشتن رو صورتم خیلی نرم و داغ بود 🥲🥲بردنش شروع کرد به جیغ و گریه همه میگفتن چیه از اینکه تو ایران ب دنیا اومدی ناراحتی 😂

ببخشید عزیزم پاها باید تو چه حالت باشه که سوند وصل کنن؟؟

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان فاطمه مامان فاطمه روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانای گل
منم بالاخره زاییدم ولی با کلی درد
یعنی مرگ رو ب چشمم دیدم
نمیخاستم بیام تجربه مو بگم اخه شاید خیلی هاتون استرس بگیرین ولی خیلی باخودم کلنجار رفتم و اخر گفتم بیام بگم
هر کی دوست داشت بخونه
من ۱۴مرداد رفتم بیمارستان میلاد بستری شدم و دوتا ازمایش خون و نوار قلب ازم گرفتن و بهم گفتن از ۱۲ شب ب بعد چیزی نخور ک صبح ساعت شش صبح عمل داری
ساعت پنج و نیم صبح اومد لباس اتاق عمل داد و گفت بپوش میام دنبالت
بهش گفتم عملم بی حسی هست دیگ؟
گفت اره
ساعت شش شد و اومد منو برد اتاق عمل
خیلیییییی استرس داشتم و پرستاری ک داخل اتاق عمل بود منو دید کلی باهام حرف زد ک حواسمو پرت کنه و از استرس هام کم کنه
از امپول بی حسی اگ بگم اصلا درد نداشت هیچی نفهمیدم
سوند رو هم وقتی بی حس شدم بهم زدن ک بازم نفهمیدم
وقتی کمرمو بی حس کردن و خوابیدم دوتا دکتر بالاسرم بودن و دکتر خودم و دوتا پرستار دیگ بالای شکمم بودن
ب دکترم گفتم من بی حس نشدم چون دارم پاهامو تکون میدم
گفت میدونم کم کم بی حس میشی
یه دو دقیقه گذشت دیدم دارم جای بخیه قبلی مو تمیز میکنن ک بخان تیغ بزنه
وقتی تیغ رو کشید دردشو حس کردم و جیغ زدم و کلا تکون خوردم ک دکتر بی هوشیم ب دکترم گفت بی حس نشده که داره پاشو تکون میده
دکترم ب دکتر بی هوشی گفت تو باید بگی ک چرا ب حس نشده
منم اینقدر درد داشتم هی جیغ میزدم ک میخام برم ولم کنین
خیلی درد داشتم و فقط داشتم الماسشون میکردم ک ولم کنن
دکتر بی هوشی گفت عزیزم چرا ترسیدی چیزی نیست الان بی حس میشی گفتم درد دارم رو شکمم گفت چیزی نیست الان خوب میشی
یه دفعه دیدم صورتم و سرم هی داره بزرگ و بزرگتر میشه و میخاد منفجر بشه حالم بد شد و دست و پاهام کرخت
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۲ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.