۱۴ پاسخ

چ قد بد عزیزم
چ قد سخته بچه ت دار ب دنیامیاد اون همه سختیم بکشی بعد شوهرتم رفتارش اونجوری باشه حیف تو واقعا

دنیادارمکافات، ازهردستی بدی ازهمون دست میگیری ووقتی توجوابشونوندی،خدایه جوری جوابشونومیده که نتونن بلندبشن،ایمان داشته باش وبسپاربه خدا وبرای ارامش خودت،توی دلت ببخش وبگذر وهمه چیز روبه خدابسپار،اینجوری قلب پردردت اروم میگیره

چرا زد اون موقع سر چی

اخی عزیزم چقدر ناراحت شدم برات

منم شوهرم تو بارداری وقتی فهمید دختره میزد حتی به لکه بینی افتادم موقع زایمان ولم کرد هزینه اتاق عمل گف داداشت بده بخیه هام باز شد مجدد منو نبرد خواهرش برد باز دوباره باز شد نمیذاشت چیزی بخورم که شیر کنم با همون وضعیت داغون مرغ خورد میکرد مرغا پرت کرد تو آشپزخونه منم با بچه وسایل رفتم سر جاده یک کیلومتر پیاده
خودم رسوندم خونه مادرم بعد دو هفته اومد تو خونه بابام بهم مشت زد به کف پایی که بخیه ها سمتش بود
هر ماه یکی دو بار منو میزنع فوشم میده مادرشم هر جا میشینه چرت و پرت میگه از وقتی رابطمون باهاش کم کردم اوضاعم بهتر ولی میدونم چقد سخت گذشته بهت خدا درست می‌کنه

خدا صبر بده بهت عزیزم خیلی ناراحت شدم خدا لعنت کنه چنین شوهری رو

چقد بد عزیزم .
چرا اخه
دردش چی بود اون موقع اخه

باور کن با دیدن پیامت بغضم ترکید😢
بمیرم
چقدر سخت
بچه اولته؟
چندسالته؟

حتی شوهرت؟
وایی بمیرن همشون که عذابت میدن ایشالله خوب بشن ایشالله بجت بزرگ بشه و همدمت بشه مامان گل

عزیزم .سخته واقعا اون دوران هرکی هرچیزی بگه هیچوقت فراموش آدم نمیشه

اخ عزیز دلم خدا بزرگه نگران نباش

چه حیوونایی پیدا میشن

چرا بزنه ؟

الهییی چه بد
مطمئن باش اگه ازشون راضی نباشی خدا جوابشو میده جوری که خودشون نفهمن چطوری خوردن زمین

سوال های مرتبط

مامان اِل آی🩷 مامان اِل آی🩷 ۷ ماهگی
بازی با نوزاد💖

من همیشه دوست داشتم با نوزادم بازی‌هایی کنم که هم سرگرمش کنه، هم به رشدش کمک کنه. تو خونه با چیزای ساده‌ای که داشتیم، بازی‌های کوچیکی درست کردم که به نظرم خیلی براش مفید بود. مثلاً:
• یه بطری پلاستیکی رو پر کردم با یه کم برنج خشک و درشو محکم بستم، بهش دادم تکونش بده و صدای جغجغه رو گوش کنه. این بازی باعث شد صدای اطراف رو بهتر بشنوه و دستاش هماهنگ‌تر حرکت کنه.
• یه آینه کوچیک گذاشتم روبروش وقتی روی شکمش بود. عاشق این بود که خودش رو تو آینه ببینه و با خودش حرف بزنه. انگار کم کم داشت خودش رو می‌شناخت.
• چند تا پارچه نرم و رنگی جمع کردم که بتونه لمسشون کنه و باهاشون بازی کنه. این کار خیلی آرامش‌بخش بود و حس لامسه‌ش رو تقویت کرد.
• یه قابلمه کوچیک و یه قاشق پلاستیکی بهش دادم که روش بزنه. هم سرگرم شد هم یاد گرفت که وقتی کار خاصی می‌کنه، صدایی ایجاد می‌شه.
• بعضی وقت‌ها یه دستمال روی صورتش می‌نداختم و سریع برمی‌داشتم، یا یه عروسک رو زیرش قایم می‌کردم و دوباره نشونش می‌دادم. این بازی باعث شد بفهمه چیزها حتی وقتی دیده نمیشن، هنوز هستن.

این بازی‌های ساده کلی به رشد ذهن و حواسش کمک کرد و من خیلی خوشحالم که با همین چیزای ساده تونستم بهش کمک کنم
مامان Ayhan🤍💗 مامان Ayhan🤍💗 ۱۱ ماهگی
این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره ...

هیچ وقت برای زایمان آمادگی نداشتم اونروزا .. فقط شب به فکر ناهار فردا بودم تنعا دغدغم همین بود که فردا چی بپزم و بعدش شوهرم که رفت سرکار برم خونه مامانم ...آخه هنوز ۳۷هفتع بودم و دوروز قبلش رفته بودم پیش دکترم گفته بود یک سانتی هنوز چیزی نیست و جا داری تا به دنیا اومدنش ...
خوابیدم و صبح با خیس شدن از خواب پریدم و با همون موهای خراب و لباسای معمولی رفتم بیمارستان .. فهمیدم کیسه آبم پاره شده رفتم بیمارستان و دکترمو دیدم گف عزیزم طبیعی هستی من میرم نیم ساعت قبل از اینکه به دنیا بیاد میام پیشت تا ده سانت نشدی من نیستم .. با کلی استرس رفتم و پذیرش شدم .. رفتم مامانای ک طبیعی زایمان میکردن جیغ میکشیدن وحشتناکککک. خیلی ترسیده بودم و منم کم کم دردام شروع شده بود و تا سه سانت رفتم تا اینکه نوار قلب گرفتن و گفتن سزارین اورژانسی هستی رفتم اتاق عمل ترسیده بودم و ی حس عجیبی داشتم .. اشکام میریخت ... بچم به دنیا اومد و از بیمارستان ک مرخص شدم گفتع بودن باید پیش متخصص ببری بچع رو .. بردم تا اینکه فهمیدم زردی زیاد داره .. واسه زردی آیهان ده میلیون خرج کردیم .. تا چهل روزگی زیر دستگاه بود و من با شکم پاره و بخیه شده نگران بچم بودم ... شیرخودمو بهش میدادم بچم با وزن سه کیلو به دنیا اومد و بیست روزه شده بود بردیمش ۳۱۰۰بود و دکتر گفت باید فقط شیرخشک بدی .. من مونده بودم برای زردی زیادش غصه بخورم یا اینکه وزن کم کرده و توی بیست روز صد گرم بیشتر شده غصه بخورم ... خلاصه روزای سختی بود برام خیلی غصه خوردم .. همش گذشت همش ... اما خیلی غصه میخوردم...🥺