۸ پاسخ

بگم مسافرت نرفتم باورت نمیشه همش میگم بیا با سه تایی بریم میگه نه باید خانواده ام هم بیاد اصلا هیچ جایی تا باحال دوتایی نرفتیم

هی منم مثل تو 💔

سلام خانما من گروه تلگرام دارم یه دورهمی دوست داشتید لینک بدم بهتون

میفهمم چی میگی
ولی رابطه ها بعد از بچه واقعا مشکل میشه، خیلیا نمیتونن زود وفق بدن خودشونو، شاید بهتره باهاشون صحبت کنی

دقیقا برعکس منی من شوهرم التماس میکنه بریم مسافرت قبول نمیکنم بچه زیر یکسال بنظرم واقعا عذابه مسافرت رفتن من که اصلا نمیتونم

عزیزم واقعا درکت میکنم انگار رابطه زن و شوهر بعد بچه دچار اختلال میشه ، منم همش خسته ام اصلا حوصله صحبت هم ندارم به خاطر بی خوابی هم هست ، بیشتر مراقب خودت باش

بری سر کار پسرتو میخوای بزاری پیش مامانت

میفهممت ولی مسافرت شهریور فقط خسته ترت میکنه..
ما از مشهد تازه اومدیم به حددددی شلوغ بود که اونجور که دلم میخواست دل چسبم نبود

سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۷ ماهگی
سلام مامانا
من خانواده شوهرم زیاد نیستن ی خواهر داره ک مجرده و تهران دانشجوعه هر چند ماه ی بار میاد خونه کلا شوهرم اینا با دایی و خاله هاش زیاد رفت و آمد ندارن شاید عید ب عید بیان خونمون منم ک ۳ تا خواهر دارم یکیش ازدواج کرده ۲ تا مجرد عمو و عمه هم کلا رفت و آمد نداریم میخوام بگم فقط خونه مامانم میریم میایم اونجا هر چند هفته ی بار چون من دانشجوعم دانشگاه هم میرم ۲ روز تو هفته مرکز استان زیاد وقت نمیشه ولی هر دفعه میرم کوفتم میشه دخترم خیلی بی قراری میکنه دفعه پیش رفتم گهوارشو نبرده بودم گفتم شاید ب خاطر اونه ب زور رو پام خوابوندم ی نیم ساعت خوابید بیدار شد دیگ انقد گریه کرد اومدیم خونه امشبم رفتم ی نیم ساعتی با ماشین راهه تا خونه مامانم تو ماشین خوابید نیم یکمم تو شهر کار داشتیم دیگ ی ساعتی تو ماشین بودیم رسیدیم ی ساعتی بازی کرد بعد خوابش گرفت اومدم شیرش دادم جاشو عوض کردم گذاشتم تو گهواره بخوابه خوابش هم میومد آ حالا مگ میخوابه یکم شام خوردیم کلا گریه کرد ب خاطر اینکه خواب داشت
ن پستونک می‌خورد نه سینمو می‌خورد دیگ مجبور شدیم پاشیم بیایم خونه
منم کلا عصبی شدم احساس میکنم آمادگی مادر شدن نداشتم باید یکم سنم میرفت بالا بعد از طرفی هم زود ازدواج کردم ۱۷ سالگی دیگ هی میگفتن بچه بیارین خیلی زود اعصابم میریزه به هم درس دانشگاه هست خونه هست ناهار هست شام هست بچه هست از طرفی هم پدرشوهرم سرطان داره شوهرم کلا درگیر اونه تو آپارتمان پدر شوهرم زندگی می‌کنیم طبقه بالاشونیم شوهرم یدونه پسره کلا باباشو میبره بیرون تهران
نمیدونم چیکار کنم خیلی ذهنم روحم بدنم به هم ریخته😭😭😭
مامان آقا پسر🩵 مامان آقا پسر🩵 ۹ ماهگی
همه تلاشمو کردم شوهرجان مثل خودم بشه
به خودم اومدم دیدم من دارم مثل اون میشم!
🔞..
ببخشید رک تر از دفعات قبلم صحبت میکنم
چون واقعا بی حوصله ام..
من بشدت آدم گرمی هستم و اوشون سردتر از من بود از همون اوایل..
قبل بارداری همه تلاشمو کردم توی هفته چندین مرتبه ..داشته باشیم
تا اومد یکم بهتر بشه، باردار شدم ، و توی بارداری هم اوایل من خیلیی سرد شدم و نسبت به اینکار حساس‌تر شدم و بدم میومد، اما از همون موقع انگار دوباره برگشت به حالت اصلیش، ماه های بعدش ک بهتر شدم و ویارام رفت ، اون دیگ میل چندانی نداشت، منم حسابی فکر و خیال اینکه آی چقد زشت شدم و فلان شدم اینا همش تو کلم میچرخید..
بعد زایمانم برعکس همه کسایی ک میگن آی شوهرم خیلی گرم تر بود و منتطر این بود زایمان کنم تا فلان کنه و بهمان کنه😂، من هیچ خبری نبود از سمتم..
بعد زایمان حساابی کلافه تر شدم از این شرایط، چندین بار میرفتم نزدیکش بخاطر کارش و خستگی اینا فاصله میگرفت، منم که بعد از چله پریودام شروع شد و همش تو حالت بعد پریود و قبل پریود بودم و بی اعصابیاش

خلاصه اش کنم که، یه روزی اینقد فکر و خیال اذیتم کرد نشوندمش بهش گفتم که چقد اینکارش اذیتم میکنه و سختمه..
گفت سعیمو میکنم و تو حق داری و این حرفا
اما ..
باورتون میشه از بعد اون موقع انگار همه میلم از بین رفت🥲😂
دیگ هیچ حسی بهش ندارم
حوصله اش هم ندارم
نشستم حساب کردم دیدم، دقیق از بعد زایمانم با زور ، ماهی یبار ...داریم
اونم نه نمیگه و بیخیال تر شده، با اینکه منم سردتر شدم، اما این بی تفاوتیش و اینکه نمیبینه منو آزارم میده، دیگ انگیزه اینکه بخوام خیلی کارا کنم رو ندارم..
امیدوارم هیچکس مثل من اینطوری نباشه💔