۹ پاسخ

خدا هر چی مادرشوهر بدع رو انقد درگیر بدبختیاش کنه ک دختر مردمو نتونه بچزونه

کار مادر شوهرت که واقعا اشتباه بوده ولی بچه ات کوچیکه الان خیلی درکی از از این چیزا نداره شاید جایی خیلی بهش خوش بگذره بگه مامان نیاد ...من خودم پسرمو میبرم خونه مامانم گاهی منو از اتاق میکنه بیرون میگه برو میخام با مامان جون بازی کنم .مسئله مادر شوهرت رو هم یا با خودش حل کن یا اگه شوهرت روشون حساس نیست بگو اون به مادر شوهرت بگه که دیگه تکرار نکنه

دفعه بعد بگو واقعا پدر و پسر کپی همن مامان جان پسرتم تا پیشه منه یادی ازت نمیکنه

اون زن نفهم بوده حرفی نیست فقط تعجبم توکارخودت هست یعنی چی که گفته توبروتوام رفتی 😠میگفتی من مادرشم اگه ناراحتیدازحضورمن ایرادی نداره برم به پسرتون بگم پاشیم بچمون وبرداریم وبریم خونمون شماهم بادامادودخترت خوش بگذرون
بعدشم اون بچه اس هنوزدرکی نداره

میگفتی هرچی بگه بچست من مادرشم
بزار یک ساعت بیرون از خونه باشم ببین واسه نبودنم چ کارا ک نمیکنه..

وااا یعنی اون هرچی گفت توم انجام دادی.اگه من بودم ک ی جوری نگاش میکردم زهر از چشام بباره بترسه ی کم پسرمم برمیداشتم میبردم

همه آدم هامردوزن ندارع یکی میینن جوگیرمیشن ی حرف بیهوده میگن مشکلشون اعتمادبع نقس پایین هست که میخان خودشو جلوهمه ثابت کنند و بقیع وروکوچیک

وااااا این چ کاریه؟ پس این وسط شوهرت کجا بودددد؟؟؟

این چه کاری بوده کرده اخه زنیکه😐😐 عجبا
کاش به جای اینکه پاشی بری تو اتاق یه جواب کوبنده تر بهش میدادی

سوال های مرتبط

مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
مامانا
ما یه همسایه ای داریم که قبلاً رفت آمد داشتیم همیشه دخترشو می‌فرستاد خونه ما پیش دخترم تا بازی کنن (دخترش پنج سالشه)
وقتی میومد خونه ما من یه عالمه اسباب بازی میاوردم بازی کنن با همه ی اسباب بازی های دختر من بازی میکرد بعد می‌رفت خونشون بیشتر اون میومد خیلی کم پیش میومد ما بریم
یه روز منو دخترم رفتیم خونشون دختر من هر چیزی که بر می‌داشت ازش می‌گرفت (اون موقع دختر من یک سالش بود )
حتی کوچیک ترین چیزی که تو خونشون افتاد بود از دست دخترم می‌گرفت تا جیغش رو در بیاره اون روز اهمیت ندادم گفتم بچس دیگه
تا مامانش براش یه سه چرخه خرید بعد هر سری تو کوچه میدیدم همو حتی نمی‌گذاشت دختر من دست بزنه بهش چندین بار همین کارش رو تکرار کرد تا یه روز خیلی حوصله ام سر رفته بود دخترمو سوار کالسکه کردم بردمش تو کوچه اینام بیرون بودن مامانش گفت بیا پیش ما رفتم پیششون دخترم دخترمم گذاشتم پایین بازی کنه دختر این خانوم سوار کالسکه دختر من شده بود داشت بازی میکرد دختر منم رفت سوار سه چرخه ش شد تا دید دختر من سوار شده جیغ داد که پیاده بشه مامانشم اصلا نگفت که مامان مثلاً نی نیه بزار یکم سوار بشه توام داری با کالسکه اون بازی می‌کنی اصلا هیچی نگفت منم دخترمو گرفتم زوری پیاده اش کردم بچم غش کرده بود از گریه بغلش کردم بیارمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در خونه وایستاده که بیاد خونمون
بهش گفتم برو پیش مامانت بی ادب دختر من با تو بازی نمیکنه
بعد مامانش قهر کرده که چرا بچمو از خونه بیرون کرده
به جاریم گفته بود من نمی تونستم چیزی بگم به بچم اعتماد به نفس بچم میاد پایین
مامان نینی مامان نینی ۲ سالگی
مامان هایی که جای خواب بچه تونو جدا کردید می‌آید لطفا
سخته؟ اذیت نمیشید؟ وابسته بچه نبودید که حتما پیش خودتون باشه؟
من یه مشکل جدی دارم اونم اینه
از وقتی پسرمو از شیر گرفتم دیگه تو اتاق و رو تختش نمیخوابه، یعنی شب تو حال خوابش میبره میبرش رو تخت نزدیک صبح بیدار میشه شروع میکنه به گریه کردن مجبور میشم بیارمش تو حال بخوابونم
قبلا بیدار میشد شیر می‌خورد می‌خوابید الان اذیت میکنه
تا یک ماه همه مون تو حال میخوابیدیم ولی رو زمین خوابیدنی کمرم خشک میشه تو اتاق بخوابیم هم تا صبح هی باید بریم و بیایم چند وقته خواب راحت نداشتم هلاکم
الان میگم بچه تو حال بخوابه من تو اتاق اگه بیدار بشه فوری میام پیشش چند شب همینجوری گذشته دیگه خودش هم فهمیده من تو اتاقم صدام میکنه یا میاد تو اتاق ، درحال هم قفل و چیز خطرناکی وسط نیست
ولی از شرفی عذاب وجدان میگیریم میگم هنوز کوچیکه باید پیشش باشم شوهرم از من بدتر ، ۳ شب پیش بچه خوابید که تنها نمونه همش بهم میگه چطور دلت میاد تنهاش بذاری🥲
واقعا چه کاری درسته
تو این سن میتونه تنها بخوابه خطری نداره مشکلی پیش نمیاد؟
یا بازم ببرمش تو اتاق شاید به مرور عادت کنه به تختش 😥
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید
مامان شاهیار مامان شاهیار ۲ سالگی
خانوم‌ها که تجربه از پوشک گرفتن دارید لطفا راهنمایی کنید من الان تقریبا ۴ ماه دارم آماده میکنم مثلا میگفتم بیا بریم دستشویی کتاب خریدم بردمش خودش شرت انتخاب کرد با هم رفتیم لگن خریدیم باز خودش انتخاب کرد اولا که خوب من دستشوییم یه پله بزرگ از سطح خونه پایین من میخواستم به خاطره اون لگن و بزارم دم در دستشویی که آقا قبول نکردن گفت نه جا جیش دستشویی😐الان چند روز بود باز میزاشتمش ولی خودش میومد میگفت شورت نه پوشک منم اجبار نمیکردم‌پوشک میپوشوندم دیروز از صبح باز بود یه بار خطا داشت اونم یه کوچولو تا کرده بود آمد گفت بدوووو جیشم ریخت بقیه و رفت دستشوی داشتم میبردمش پارک پوشک پوشید بعد تو پارک گفت من و ببر دستشویی سه ساعت پارک بودیم تو پوشک جیش نکرد شب هم از خواب بیدار شد گفت مامان پوشک دارم گفتم اره گفت جیش کنم توش بغلش کردم بردمش دستشویی الان میخوام ببینم باز بیرون میرم و تو خواب همین کار و انجام بدم؟ بعد چقدر زمان میبره یاد بگیره