۶ پاسخ

مبارک باشه عزیزم
دکتر کی بود ،کدوم بیمارستان ،و اگه اختیاری بودی چقدر هزینه کردی ؟

طبیعی بودی عزیزم ؟

چند هفته بودین؟

خب بعدش چقدر درد داشتی؟؟

بسلامتی عزیزم
اره بابیحسی حس میکنی ولی درد نداری

قدم نو رسیدت مبارک باشه عزیزم،خدا برات حفظش کنه،ایشالا ما هم به زودی فارغ بشیم و سالمو سلامت این عمل رو پشت سر بزاریم

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
با کلی معاینه و درد و زور زدن ها بچه وارد لگن شده بود حس میکردم قشنگ ی چیز گرد توی لگنم با هر انقباض باید زور میزدم قشنگ حسش میکردم فشار میاد به اون جسم گرد که انگار گیر کرده بود ذره ذره حرکتشو می‌فهمیدم ماماها میگفتن داریم موهاشو می‌بینیم انگار بیشتر انرژی گرفتم برای زور زدن با اینکه بی حسی هم بودم ولی حس میکردم لگنم داره از هم متلاشی میشه
دیگه از شدت دردا فقط التماس خدا رو میکردم بچم زودتر به دنیا بیاد و فقط بزای اینکه ازین دردا راحت بشم بیشتر زور میزدم و حرف های ماما همراهم دقیق اجرا میکردم میگفت بین انقباض ها نفس بکش و موقع انقباض ها تا 10 بشمار و زور بزن و تا وقتی درد داری این کارو ادامه بده
دیگه دقیقه های آخر دردم وحشتناک شده بود که تمام بدنم انگار باهم گرفته بود دکترم که برش زد ی لحظه حس کردم مثل اینکه روحم از بدنم کنده بشه بی حس شدم برای ی دقیقه ی حالتی مثل اینکه ی ماهی لیز بخوره از دستت با سرعت حس کردم لیز خورد بچه اومد بیرون حتی بند نافش هم حس کردم دیگه انگار سبک شدم و ی نفسی کشیدم ولی دردام دوباره شروع شد دکترم داشت بخیه میزد که فکرکنم بی حسی ام داشت کم کم از بین می‌رفت می‌فهمیدم سوزنو فرو میکنه و میکشه که دوم سومی بود که داد زدم دارم درد و سوزش بخیه زدن حس میکنم همین جور که داشتم داد میزدم دارم حس میکنم بیهوشم کردم 😅
مامان بچه قشنگمون💞 مامان بچه قشنگمون💞 روزهای ابتدایی تولد
#پارت_سه_زایمان
خلاصه من رو برانکارد بودم و پرسنل اتاق عمل میومدن خودشون رو بهم معرفی میکردن و آشنا میشدیم. یه ربع به ۷ متخصص بیهوشی اومد اسپاینال کنه، اینطوری بود که گفتن بدنمو شل کنم، ولی به محض اینکه سوزن رو پشتم زد یهو غیرارادی صاف شدم ولی سریع شل کردم. ازم پرسید پاهات گرم شد یا نه و یک دیقه هم نشد که نوک پاهام گرما حس کردم، این گرما سریع اومد بالا تا کمرم رسید ، خودم سعی کردم پاهامو تکون بدم ولی نتونستم، خیالم راحت شد ک سر شدم، ده دیقه به ۷ دکترم اومد و حالمو پرسید و رفت، جلوم یه پارچه سبز کشیدن، پنج دیقه بعد دکترم برگشت، تقریبا ساعت ۷ حس کردم عمل شروع شده، چیز خاصی حس نمیکردم اما یکباره فهمیدم که دارن بالای شکمم رو فشار میدن ویکجایی یجوری فشار دادن که سرشونه‌ی چپم تیر کشید انگار که داره خورد میشه و همه‌ی اینا توی یک دیقه اتفاق افتاد، یهو حس کردم صدای بچم از یه عمقی داره میاد ولی هی قطع میشد تا اینکه صداش باز شد و من مطمئن شدم که به دنیا اومده و دکترم آوردش جلو چشمم و من یه موجود کوچولوی پرمو دیدم که قرمز و کبوده🥹 بهم گفتن می‌بریم تمیزش میکنیم میاریم کنارت، منم تو حال و هوای خودم بودم که آوردنش کنار گوشم، بوسش کردم، تندتند نفس می‌کشید و داغ بود، چند دیقه‌ای زیر گلوم نگهش داشتن و بردنش، یسری کشش و فشار حس میکردم ، زیر شکمم کم کم دردهایی شبیه پریود حس میکردم، به متخصص بیهوشی گفتم، دکتر هم فهمید درد دارم بلند گفت خواب آور بزن بیمار درد داره و این آخرین چیزی بود ک از اتاق عمل یادمه:)
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن
مامان میراث🩵🧸 مامان میراث🩵🧸 ۲ ماهگی
خانوما تجربه سزارينم رو ميگم شايد به درد يكسري خورد مخصوصا دوستاي اينجا ك ميدونن چقدر ترس داشتم از اتاق عمل
من شب قبل بستري شدم صبح ساعت ٨ رفتم اتاق عمل وحشتناك ميترسيدم داشتم سكته ميكردم اما چيزي ك فكر ميكردم نبود اينقدر همه مهربون بودن ديدن ترسيدم برام موزيك گذاشتن دوتاشون كلي رقصيدن اينقدر ازم سوال پرسيدن به خودم اومدم ديدم من تو تخت اتاق عمل دراز كشيدم بدون ذره اي ترس دارم همجارو نگاه ميكنم
امپول بي حسي واسه من دردناك بود شايد خيليا متوجه نشن سوند رو همونجور ك دكترم قول داد تو اتاق عمل گذاشتن فقط حس داشتم درد نداشت
برش زد شكمم رو حس كردم دكترمم توضيح ميداد ميگفت شكمت رو باز كردم اسم بچه رو ميپرسيد و اين چيزا
موقع بيرون كشيدنش دل و رودم انگار داشت ميومد بيرون هيچ دردي نبود اما از اينكه حس ميكردم وحشت كردم و نفسم يكمي تنگ شد ك سريع امپول زدن خوابيدم بيدار شدم تو ريكاوري بودم و دكترم گفت شكمت رو هم ماساژ داديم فقط مي مونه يكيار ك خودم ميام واقعا اون يكبار هم ك حس داشتم اصلا درد نداشت البته دكترمم گفت رحمت تميزه و نياز به فشار زياد نداره
پمپ درد حتما حتما بگيرين اوناييكه ميگن جواب نميده تنظيماتش متفاوته بعضيا بايد يك ثانيه فشار بدي بعضي رو ٣٠ ثانيه من كه فقط يكبار فشار دادم و تا فردا راحت بودم
راه رفتن اول سخت بود واقعا كشيدن سوند هم اصلا هيچي نبود خيلي گنده كرده بودم واسه خودم
بيشترين اذيتي ك اين مدت شدم بيشتر روحي بوده بچم سينمو نميگيره و زردي داره دردا همه سر ٤ روز قطع شد البته كمردرداي ريز و نفخ و دل درد يكمي ادامه داره
در كل ارزش داشت اونهمه بجنگم واسه سزارين شدن
مامان رایان مامان رایان ۱ ماهگی
مامان آقا فرهان🧸⚽️ مامان آقا فرهان🧸⚽️ روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
ساعت ۱۱زنگ زدن که منو ببرن اتاق عمل و با ویلچر منو بردن اونجا چندتا سئوال پرسیدن و باهام حرف زدن تا استرس اگه دارم برطرف بشه تا نوبت من شد رفتم داخل اتاق که بنظرم خیلی جالب بود دکتر بیهوشی اومد و بهم اطمینان داد که آزارم نمیکنه و ازم خواست که همراهیش کنم با کمک پرستار خم شدم و آمپول بی‌حسی زده شد و باید بگم مثل زدن سروم بود آمپولش فقط یه لحظه تو نخاع حس تیر کشیدن میده و به دقیقه نمی‌کشه که بی حس بی حس میشی درازم دادن و ماما شکممو ماساژ داد تا کامل عصب شکمم بی حس بشه بعد جلومو پارچه گذاشتنو دکتر اومد و شروع شد اون تایم یه ماما کنارم بود تا من نترسم و چک می‌کرد تا حالم بد نشه
سر ساعت ۱۱و۲۵دقیقه موقع ساکشن کردن کیسه آب شکمم یهو رفت پایین و صدای بچم در اومد🥹
و بهم نشونش دادن و گذاشتن رو تخت و اومدن سراغ من تا جفت خارج بشه بعد اون یه لحظه تهوع گرفتم که سریع آمپول زدن که خوب خوب شدم بعد انجام کارا پسرمو آوردن و گذاشتن رو صورتم یعنی بهترین حال جهان بود برام بوی بهشت صورت نرم و گرمش اصلا نمیتونم خوب بودن اون لحظه رو با کلمات توصیف کنم