۱۱ پاسخ

عزیزم خدا مادرتو برات حفظ کنه دور از جون همه مادرا من چهارساله مادرم فوت کرده منم تک دخترم یه داداش دارم فقط من تک تک شبای مهم زندگیم تنها بودم عروسی، حاملگی، درد داشتن، حتی زایمان، بیمارستان، دوران بعد زایمان و... هر روز تنها حتی بدون امید اینکه میتونم برگردم پیشش... حتی به پنج دقیقه تلفنی حرف زدنم راضی‌ام...

امیدوارم شما تا آخر عمر بیشتر و بیشتر مادرتو ببینی خدا واسه هم نگهتون داره😊

عزیزم .حق داری واقعا.من راهم زیاد دور نیس .
مادرشوهرمم پیشمه . دلم ب این خوشه ک یکی هس اگ مشکلی بود سریع بیاد کمکم تنهایی واقعا سخته.
منم مث شما بودم اخرا دیگ کارای خونه مامانمو میکردیم با هم بچه رو هم با هم نگه میداشتیم خیلی خوب بود
یکم ک بمونی کم کم عادت میکنی.
اگ میخای برگردی هم ب نظرم ی وقتی ک شوهرت ارومه حالش خوبه درست مطرح کن.
شاید یکم ک بگذره سختیای بچه داری رو ببینه نظر خودشم عوض شه

الانم از بی خوابی بی کسی اینجا خسته ام شوهرم میگه بزار پول جمع کنیم بر میگردیم ولی کو...الان ۵ ساله اینجام تک و تنها

گلم منم کرج میشینم خانوادم کرمانشاه از یه ماه قبل زایمان تا ۲ماه نیم شدن دخترم اونجا بودم روزی که اومدم خونه خودم خیلی خیلی گریه کردم ولی چاره چیه سرکار شوهرم اینجاس باید عادت کنیم من که به غیر خدا اینجا کسی و ندارم بعضی وقتا کم میارم میشینم واسه غربتم گریه میکنم😌

یه بار باهاش منطقی و محترمانه و آروم صحبت کن ببین واکنشش چیه

شماها با حرفاتون ارومم کنید شاید یه تلنگر باشه برام منم تک دخترم یه کوچه بامادرم فاصله دارم تو بچه داری خیلی کمکن ولی باز خیلی کم میارمو گریه می کنم با کوچکترین ناله بچه دنیا رو سرم اوار میشه چرا اینطوریم چراا😭

بله من خودم از خانوادم ۱۸۰۰ کیلومتر دورم به شوهرم ک میگم قبول نمیکنه بریم پیش خانوادم زندگی کنیم مخصوصا مادرشوهرم

عزیزم منم خانواده ام ازم دورن ، شاید در سال ۳ /۴ بار بیان بهم سر بزنن و من فعلا با بچه کوچیک نمیتونم پیششون برم
چون شغل شوهرم مازندرانه ، امکان این که تهران زندگی کنیم نیست ، من خودمم اینجا زندگی کردن و دوست دارم
تو کاملا حق داری دوری خیلی بده
نمیشه مادرت بیاد نزدیک شما خونه بگیره زندگی کنه

منم ازخونوادم دورم بچه ام که به دنیااومدمن روزهفدهمم اومدم خونه تازه تنهاعم هستم کل کارای خونه هم رودوشمه پدروشوهرم بایه خواهرشوهرمم بامن زندگی میکنن که اصلن دست به سیاه وسفیدنمیزنه خواهرشوهرم دیگه رسیدگی بچموشوهرمم هم یه طرف امروزصبح مامانم اومدنبالم که منوببره خونه خودش چون حالم خیلی بده بازم بخاطرشوهرم نرفتم چون کارش اینجاست نمیتونه بامن بیادبازم ازسرکارکه میادهم خسته است بایدکسی باشه که بهش برسه🥺ولی دلم خیلی میخاست برم چون به یه استراحت خیلی نیازدارم🥺💔🙂

یه چیزی بگم امیدوارم بخونی و منطقی راجع بهش فکر کنی
هر جای این دنیا هم که باشی عزیزم بازم تنهایی اینکه یه مدتی پیش مادرت بودی بی‌دغدغه چون مادرت بوده که البته اونم بعد از یه مدتی باز خودت معذب میشی و باید بری خونت
همه ی کسایی هم که دور و برشون شلوغه واسه یه مدت کوتاهه وگرنه همه درگیر زندگی خودشونن پس محکم باش خودت مادر خودت شو و زندگیتو شاد و سرپا نگهدار
سرخوشی تو روزای خوشی که شاهکار نیست تو ناخوشی سرزنده باش

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
پارت سوم ....
روز موندم بیمارستان همراه واسه دخترم،هیچکس نبود من تنها بودم ،فقط همسرم میومد بهم سر میزد، مامانم دیسک کمرش شدید اذیتش میکرد نتونست بیاد خواهرمم پیش اون بود ، از طرف شوهر هم که شانس نیاوردیم کلا 🙃
من خیلی اون سه روز سختی کشیدم نه خوابیدم نه چیزی خوردم ،خونریزی داشتم فقط همسرم میومد پیشم
بعد از سه روز مرخص شدیم فرداش دیدم بچم بیحاله و شیر نمیخوره استرس گرفتم رفتیم دکتر گف چیزی نیس برید بیمارستان سرم وصل میکنن
رفتیم گفتن باید ازمایش بگیریم ،من نگران شدم ، گفتن باید بستری بشید گفتم برا چی
گفتن بچت عفونت داره 🥺🥺 الان که دارم تعریف میکنم بغضی میشم که چقدر سختی کشیدم
۶ روز هم بخاطر عفونت بستری شدیم و دوباره تک و تنها 😪🙃 همش سر پا بودم،بچم مدام گریه میکرد اصلا آروم و قرار نداشت،بعدشم که درگیر کولیک و شب بیداری و سرپا بودنه مداوم ، فقط همسرم هوامو داشت و کنارم بود دیگه هیچکس نبود جز خدا
الان که ۱۰۳ روز از زایمانم میگذره بدنم داغونه ،کمر درد ،زانو درد ، درد شکم،روده درد
اگه برگردم عقب هیچوقتتتت نمیرم سمت زایمان طبیعی، واقعا سخت ترین و بدترین چیزی بود که تجربه کردم تو زندگیم
این بود داستان زایمانم 😢
مرسی که وقت میزارین و میخونین ❤️❤️
مامان فسقلی ها مامان فسقلی ها ۴ ماهگی