۸ پاسخ

انقدر دوست داشتم شوهرم بعضی شبا نباشه نمیدونم چرا😂

من شوهرم کلا شبکاره ساعت ۶صبح میاد خونه تا بخوابه ساعتای ۹میشه دیکه تا بعدازظهر می‌خوابه یه ساعت قبل رفتن سرکار بلند میشه همون یه ساعت فقط پیشمونه خیلی سخته با دوتا بچه

من که ۵ ماهه خونه مامانمم ماهی یک هفته شوهرم میاد میرم خونمون.راه دور کار میکنه منم تا قبل جنگ وقتی شوهرم کارش تهران بود شبا تنها بودم ولی از بعد جنگ شب که میشه میترسم.حتی اگه شوهرمم باشه بخوام برم تو اتاق خواب بخوابم باید بیاد کنارم

منم شوهرم همینطوره کارش دیگ از وقتی اسرا ب دنیا اومد تنها میخابیم‌من میرفتم خونه مادرشوهرم سختم بود۲سال دیگ حاملگیم سخت بود میومدن پیشم و‌الان تنها میخابیم

خوب دیگه با وجود مادرشوهر که دیگه اصلا تنها نیستی🤣🤣

شوهرت چکارن کجا کار میکنه

نترس خیلی حال میده
من دوسال شوهرم شب کار بود با دخترم تنها میخوابیدیم

خب ديگه تنها نيستي😂❤️

سوال های مرتبط

مامان دلوین کوچولو مامان دلوین کوچولو ۷ ماهگی
خب بریم تجربه یه مامان اولی رو بخونیم☺️
درست آخرای فروردین بود که کم کم درد اومد سراغم تقریباً یک هفته مونده بود که 35هفته تموم بشه یه شب که خوابیده بودم یهو توی خواب دردم گرفت همسرم رو بیدار کردم گفتم درد دارم همسرم بهم گفت صبح میریم زایشگاه 😐😅اون شب من تا صبح نتونستم بخواب تاصبح زود من و همسرم و دوتا خواهراش رفتیم زایشگاه بهم گفتن ماه درده دورباره برگشتیم خونه ولی بازم خیلی درد داشتم شب منو مامانم و مادر شوهرم و بابام رفتیم پیش یه دایه محلی شکمم رو با روغن مالید گفت پای بچت گیر کرده داخل لگنت اومدیم خونه چند روزی دیگه درد نداشتم تا اینکه 3اردیبهشت بود رفتم خونه مامانم اونجا بمونم چند روزی تمام وسایل دخترم رو هم بردم اونجا تا اینکه نصف شب بود دردام دوباره شروع شد مامانم زنگ به همسرم اومد دوباره با خواهر شوهرم و مادرم و همسرم رفتیم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن 1سانت باز شدی برو داخل حیاط بیمارستان دور بزن و کیک آبمیوه بخور تقریباً بعد یک ساعت صدام زدن رفتم داخل منو بستری کردن یک روز کامل داخل زایشگاه بودم همه زایمان میکردن فقط من مونده بودم اونجا بهم سرم زدن و سوزن ریه منو بردن بخش
این داستان ادامه دارد.....😅