۱۵ پاسخ

🟢 ۱. مرز ملایم ولی محکم

بچه باید بفهمه قوانین خونه رو مامان تعیین می‌کنه.
وقتی کاری رو منع می‌کنی و مادرشوهر خلافش می‌گه، تو همچنان با آرامش ولی قاطع حرفت رو تکرار کن. مثلا:
«می‌دونم مامانی فلان چیز رو گفت، ولی اینجا قانون خونه‌ی ما اینه که نباید دست بزنی.»

این کار رو بدون عصبانیت بگو، چون بچه زود متوجه لحن میشه.



---

🟢 ۲. زمان‌بندی دیدار با مادرشوهر

به جای اینکه بچه هر وقت دلش خواست بره، تو زمان مشخص بذار. مثلا بگو:
«بعد از ناهار می‌ریم پیش مامانی» یا «یک ساعت دیگه می‌ریم».

اینطوری کم‌کم یاد می‌گیره همه چیز طبق برنامه‌ی مامانش پیش میره، نه گریه و زاری خودش.



---

🟢 ۳. سرگرمی جایگزین

وقتی بچه بهونه‌ی رفتن پیش مادرشوهر رو می‌گیره، سریع یه فعالیت جذاب پیشنهاد کن: بازی، نقاشی، کاردستی، حتی کمک کوچیک تو آشپزی.

بچه‌ها وقتی سرگرم میشن، دلشون کمتر دنبال محیط دیگه میره.



---

🟢 ۴. حرف زدن با شوهرت

خیلی مهمه شوهرت در جریان باشه. بهش بگو:
«من احترام مامانت رو دارم، ولی این وضعیت داره بچه رو سردرگم می‌کنه و آرامش خونه رو از بین می‌بره. لازمه تو هم کنارم باشی تا یه مرز سالم ایجاد بشه.»



---

🟢 ۵. آرامش خودت

بچه‌ها مثل آینه‌ان. هرچی تو آرام‌تر باشی، او هم راحت‌تر با شرایط کنار میاد.

می‌تونی تو دلت بگی: «این وضعیت موقتیه، سال دیگه می‌ریم» تا فشارش کمتر بشه.

چقد سخت،تربیت فرزند سخته باز این چیزا سختتترش میکنه

چندتا راهکار براتون میذارم که هم خودتون در آرامش باشین هم حرمت نگه دارین مادرهای عزیز و صبور

«عزیزم، خیلی شرایطت رو درک می‌کنم، واقعاً سخته وقتی آدم حتی تو خونه‌ی خودش احساس آرامش نداره. مخصوصاً وقتی پای بچه وسط باشه و بچه بین حرف تو و مادرشوهر دو دل بشه، آدم کلافه میشه.
فعلاً که گفتی سال بعد می‌خوای جابجا بشی، شاید بهترین راه این باشه که این مدت رو تا حد ممکن با آرامش بگذرونی و سعی کنی قوانین خونه‌ات رو با مهربونی ولی محکم برای بچه‌ت نگه داری، حتی اگه مادرشوهرت چیز دیگه‌ای گفت. بچه‌ها کم‌کم یاد می‌گیرن مرز بین مامان و بقیه رو بفهمن، فقط نیاز به تکرار و صبر داره.
با شوهرت هم بهتره خیلی جدی و در آرامش حرف بزنی که حضور نزدیک مامانش داره روی تربیت و آرامش بچه و زندگی‌تون اثر منفی می‌ذاره، تا اونم حداقل کنارت باشه.

می‌دونم آسون نیست، ولی باور کن توی این ماجرا تنها نیستی. خیلی از زن‌ها با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کنن، فقط باید خودت رو قوی نگه داری و بذاری بچه بفهمه مامانش همیشه مرجع اصلیشه.»

هی خواهر من چی بگم یکساله آومدم خونه مامانم اینا بچه هام از کوره در رفتن برا کار اشتباهشون دعواشون میکنم بابام و مامانم سرشون درمیان میگن اشکال نداره باز قند بده دندوناشون خراب شده بابام یکسره شربت و چایی شرین بهشون میده هرچی میگم نده گوش نمیده روانی شدم خواهر😭

اول که باید خود مادرشوهرت فهمیده باشه
دوم شوهرت باید بهشون تذکر بده
سوم هم خودت حرفت و قاطع به اطرافیانت بزنی
من هیچ وقت اجازه نمی‌دادم پسرم خونه مادرشوهرم بخوابه یه شب تو ماشین خوابید شوهرم آوردش تو دیگه گفت کمرم درو میکنه نمیتونم ببرم بالا منم به خودم نزدم برش دارم دیگه مونده دیگه روش باز شد الان ۴ شبه هر شب هرشب میره پایین حتی مادرشوهرمم بهش میگه پاشو برو خونه تون ولی گوش نمیده منم حال جیغ و داد و گریه شو ندارم یه شب رفتم آوردمش تو راه‌پله شروع کرده به گریه که نمیخوام بیام

ماهم خونه هامون پیش همه ودقیقا این مشکلو داریم .یعنی اونقده ارزو میکنم بریم جایی که هیچ کسو نبینم ولی چاره نداریم اینجا خونه ساختیم هیچا نمیتونیم بریم

عزیز میدونم سخته اونم خیلی زیاد ،منم با دوتا بچه ده سال تو همین شرایط زندگی کردم ،با این تفاوت بچه هام از یک سالگیشون بدون اجازه من پیش اونا نمیرفتن.به صورتم نگاه میکردن اگه لبخند میزدم میرفتن.سعی کن به راهنمایی هایی که یکی از دوستان کرده عمل کنی که خیلی سازگاره

منم مث توام دیگه جابجال پایانیش اینه نومو سرد کرده میگم مگه دوستش نداری بیا ببر باهاش بازی کن مریض فقط اذیتم میکنه دخالتاش پایانی نداره دید دارم کنترل میکنم نمیزارم دخالت کنه تو تربیت بچه تهمت وجنجال به پا انداخت منم ازخدا خوایته گفتم نمیمونم دیگه خرابه مادربزرگم با موشا زندگی میکنم تواین کاخ مادرت زندگی نمیکنم فردا داریم خونه اجاره میکنیم از زندان هارون ارشید خانم دارم فرار میکنم احترام کردم حرف نزدم حدومرز گذاشتم دیدم نمیشه بدتر میکنه دارم میرم

جدی باهاش صحبت کن مادر شوهر و مامان خودت نداره اونا هم بودن همین اتفاق می‌افتاد
دوستانه بی جنگ و جدال بدون جبهه صحبت کن
الان منم با خانواده خودمم حالا خودشون به شرش موندن حالا دارن حرف منو گوش میدن

اوففف‌ منکه دارم بالا سرشون زندگی میکنم و روانی شدم بخاطر همین چیزا🥲

چقدر سخته چقدر بعضیا بی شعور هستن

وای مادرشوهرمنم همینه همش میگه ولش کن جلوی خودش خدا لعنتشون کنه😑😑
حالا خداروشکر من ازش دور شدم

در کمتر باز کن

چاره ای نداری جز با محبت زیاد ب پسرت نگهش داری خونه
بیشتر برین بیرون با هم خرید یا خونه مامانت یا پارک یا کلاس ،ببرش بیرون فعلا

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
من دیگه رد دادم
دیشب اینقدر گریه کردم اینقدر گریه کردم که حد نداره
نمیدونم به کدامین گناه پسرم اینقدر اذیتم میکنه
میگن برای بچه وقت بذار والا من روزی یک تا چهارساعت براش وقت میذارم روز به روز بدتر میشه
جونمو به لب رسونده
کاش خودکشی گناه نبود خودمو از دستش خلاص میکردم
انگار روانی بچه
میگه تشنمه آب بده آب بش میدم نمیخوره جلو روم خالیش میکنه تو سینک
میگه سیب میخوام براش درست میکنم تو بشقاب میذارم نمیخوره نگام میکنه میریزه تو سطل بعد میگه ببین خوردم .گوشی دستم میگیرم میگه ببین گوشی بذار کنار تا برم وگرنه اذیتت میکنم واقعا هم اذیت میکنه
رد دادم رد دیگه از دستش عصبی شدم واقعا این بچه بیماره مشکل داره
یا من مشکل دارم باید برم بستری بشم
خونه به این بزرگی میاد رو کمر من ماشین بازی اگر تی وی نگاه کنم میپره روم میگه نگاه نکن
براش هر شب کتاب داستان میخونم هر روز باش بازی میکنم قایم موشک سایه بازی بازی فکری نقاشی بدو بدو رقصیدن دوچرخه سواری گاهی پارک بی نتیجه اس بگید چه خاکی از دستش تو سر بریزم دیگه خیلی پرخاشگر شدم از دستش عصبی شدم
مامان رایان مامان رایان ۴ سالگی
دلم خیلی گرفته بخاطر لکنت پسرم دوازده روزه شوهرم رفته ماموریت حالا رفت نزدیک بیست روزه دیکه بیاد از ساعت ۱۲ تا الانا پاب پای پسرم بودم بعنی هر روز هر روز با همیم دیگه باباش نیس ک ی ساعت با اون باشه دغم میده ولی از درد اینکه لکنتش بدتر نشه هیچی نمیگم باز با اون وضع لج بازی میکنه اصلا گیر نمیدم خونه زندکی رو ب چه وضعی درآورده هیچی نمیگم باز با اون حال شبا ساعت ۱۲ ک میشه دنبال گریه اس دنیال بهانه است ک بشینه گریه کنه ب زبون میگیرم هر کاری میکنم نمیشه از ساعت ۵ بد از ظهر تا ۱۱ ام می‌گردونمش مغازه هارو پارکارو روانی شدم دیگه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
کاش منو این بچه صب رو نبینیم خیلی روزا برام سخت میگذره غصه لکنتش ک دیگه داغونم کرده ب زور جوری رفتار میکنم ک‌بچم ی وقت ناراحت نشه از ناراحتی من وگرنه از درون داغونم قلبم درد میکنه از غصه😭الان خوابیده همینجور نشستم‌دارم گریه میکنم
ی مادر شوهر خرفت دارم دیروز تو پارک دیده ما رو ن حالی ن احوالی ن ی دست بچمو بگیره سمت خودش ک چی میکنی عین احمق ها بد ی ساعت گذاشته رفته خونش
ولی بگی بیا ی خروار غذا گذاشتم بیا بخور با سر میاد عین گاوم میخوره
ی زنگ نزده تا ب حال ب ما تو این دو سال ک شوهرم ماموریته چی میکنید