🎉تولد یکسالگی پسرم مختصر و مفید برگزار شد تا اینجای کار💚
چقدرم ذوق کردن پدروپسری☺️
🤦🏻‍♀️اون همه فکروبرنامه داشتن بااین نی نی توراهیمون به دلمون میموند،خوب شد بابایی وسط شلوغی هاش اومد و دوتاییمونو سورپرایز کرد دوروز جلوتر با هدیه قشنگش و کیک و... ،وگرنه چقدر بد میشد و تو ذوقمون میخورد
فکرم نکنم به سفروبرناممون برسیم چون پسرم مریض شده و به اجبار فعلا توی سفریم با مامانی اینا و دوراز بابا ،بخاطر توراهیمون و اوج کار اجباری بابا و بازیگوشی های شدید پسرکوچولوی بغلی و باهوش و پرتحرکم.
و اما نی نی منم با همه شیرینی ها و سختی هایی که تصور نمی‌کردم گذشت و یکساله شد و نشد ما طبق برنامه بریم آتلیه وبعد شمال و جشن تولد و تعیین جنسیت نی نی رو بگیریم
واقعا اگه ذوق بابا نبود ما چجوری ذوق و امید به زندگی داشتیم توی این روزهای خیلی خیلی سخت
منِ کمالگرا و ریز بین که باید از قبل برای همه چیز برنامه می داشتم منظم و مرتب، وگرنه واویلا... ،
بالاخره زندگی داره یادم میده همه چی به شرایطی که پیش میاد بستگی داره باید در لحظه بهترین تصمیم رو گرفت بجای حرص و غر و لج و واقعاً یه جاهایی خواست ما نیست پس بسه حرص خوردن, ادامه بده طبق شرایط .
خدا کنه زود به خوبی و خوشی بگذرونیم این دوران رو 💚💚💚💚

تصویر
۸ پاسخ

مبارکه❤️‍🔥

به‌به مبارکه تولدشو کادوش وتوراهی

دمش گرم👏👏👏
به این میگن یه بابای خوب و یه همسر نمونه👌⚘
خدا واسه هم حفظتون کنه
انشاءالله با ورود نینی جدید هر روز بهتر و عشقولانه تر بشین

تولد گل پسرت مبااااارک

مبارکه...شرمنده میپرسم موتور چند گرفتین

تولدش مبارک. عزیزم

مبارکش باشه ای جان چه کادوی قشنگی منم چقدر ذوق کردم ایشالا همیشه به خوشی عزیزم 🌺❤️

الهی این قاب به زودی ۴نفره تا ابد پایدار باشه😍موتورشم خیلی فشنگه🥰

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۱۵ ماهگی
اینم از تولد یکسالگی گل پسر! دردونه مامان و بابا🥰
همینقدر ساده و صمیمی. یک کیک و یه بادکنک و چندتا عکس یادگاری.
بچه ها تو این سن درکی از تولد ندارند و شلوغی و جمعیت جدای از اینکه باعث تشدید اضطراب جدایی شون میشه بالث کلافگی و خستگی بی دلیلشون هم میشه. اولین تولد بچه ها باید از ۴ سالگی به بعد باشه اونم تو جمع دوستاشون نه بزرگترها.
ما از شب قبلش اتاق رو تزیین کردیم و میخواستیم صبح بعد از بیدار شدنش کیک بیاریم ولی از صیح که بیدار شد اخلاقش طر جاش نبود و همینطور عقب افتاد تا دم غروب. بعد از اینکه همه چی آماده بود و کیک رو آوردیم در اولین حرکت شمع وسط کیک رو به دونیم تقسیم کرد و بعدشم انگشت انداخت دورتا دور کیک😂😂😅 کلاهشم سر نکرد و به سختی تونستیم ازش چندتا عکس بگیریم.
همسرم تا قبلش مخالف این کار بود و معتقد بود اولین بچه و تک بچه و اولین تولدش باید خیلی لاکچری برگزار بشه و حداقل پدربزرگها مادربزرگها و بقیه باشن. ولی من میدونستم که نمیشه رو همکاری یه بچه یه ساله حساب باز کرد. به همه اعلام کرده بودم نمیخوام تولد بگیرم و همه هم کادو رو نقدی به حسابش ریختن. بعد از تجربه اون روز هم همسر از تصمیم من راضی بود. چون برای هردومون مهم این بود که به پسرم خوش بگذره و بابت مهمونی و چندتا عکس اذیت نشه. شاید بعدا برای بقیه هم شیرینی بخریم و ببریم. ولی الویت اول همیشه با گل پسره🥳
وقتی داشتم ازش فیلم میگرفتم گریه ام گرفت. تمام صحنه های این یکسالش برام مرور شد. دیدن بزرگ شدنش قشنگ ترین و دلتنگ کننده ترین اتفاقیه که شاهدشم. اشکها و لبخندها...
مامان shina مامان shina ۱۲ ماهگی
سلااام از یه مامان خسته😮‍💨

از قرار معلوم جوجه رنگی ما تازه یادش افتاده که ااع نی نی ها یه چیز دیگه هم دارن به اسم اضطراب جدایی که من هنوز بروز ندادم😈

ایشون با این همه کمالات و وجنات و زیبایی یادشون افتاده که تو سن یک سالگی اضطراب جدایی داشته باشن و دهن این جانب رو صاف کنن🤦‍♀️

یه لحظه نمیتونم از جلو چشمش تکون بخورم
فقط میگه من باید تو بغلت باشم وگرنه مثل ابر بهار اشک میریزم

کلی کار نکرده دارم هم تو خونه هم گلخونه
کلی برنامه ریزی داشتم که همشون به هم خوردن. واقعا به هیچ کاری نمیرسم

۴ تا دندون بالا داره دو تا پایین
به جای اینکه دندونای پایینو در بیاره در کمال ناباوری داره دندون آسیاب در میاره😐
و به شدت بهانه گیری میکنه
شوهر گرام هم دیروز مامانمو گیر آورده شروع کرده به غر زدن که از وقتی گلخونه زدیم دیگه به هیچ کاری نمیرسه😤
به خودم که جرات نداره بگه چون در جریان عواقبش هست 😂
نمیدونم نمیبینه که جوجه رنگی یه لحظه ازم جدا نمیشه یا خودشو زده به نفهمی

موقعی که شیفته خونه نیست، وقتی هم که
خونه اس یه لحظه تو خونه بند نمیشه همش سرشو با کارای خورده کاری گلخونه بند میکنه
بعد شاکی میشه چرا به هیچ کاری نمیرسم
خب دو دقه اون مبارکو بزار تو خونه بچه رو هندل کن تا من بتونم تکون بخورم

به همه ایناها نخوابیدن شب هم اضافه میشه
خسته خسته ام واقعا