۷ پاسخ

عزیزم‌کجا بردی؟ چ روشی انجام دادی؟

عجب😅🥲

منم نوبت زدم برا دوشنبه خدا بخیر کنه

۱۰ساله؟؟؟؟!!!وااای

چقدر زود بردی بچه رو گناه داشت

😂😂😂
کجا بردیش

قیمتش چقد شد؟

سوال های مرتبط

مامان جانان و ژوان مامان جانان و ژوان ۱ ماهگی
بعدم رفتم بخش و گان پوشیدم و با همسرم و مادرا خداحافظی کردم رفتم اتاق عمل
ساعت حدود هشت و ربع بود که رفتم داخل اتاق عمل خانم دکتر مهربونم هم بودن کلی خوش و بش کردن بعدم پروسه بی حسی انجام شد و ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه دخترم به دنیا اومد که همسرم رو پیج کردن اومد بالا ناف رو برید و نی نی رو دید بعدم خون بند ناف رو گرفت و برد داد به نماینده رویان
بعد منو بردن ریکاوری تا اینجا همه چی تو بی درد ترین حالت ممکنه بود ولی تو ریکاوری که بی حسی رفت و ماساژ رحم دادن رفتم اون دنیا و اومدم از درد🥲🥲 بعد رفتیم بخش من اتاق خصوصی میخواستم که پر بود ولی از شانسم اتاقم دو تخته بود که اون شب کسی بستری نشد .
از،ساعت حدود ده تا سه دو سه بار باز اومدن ماساژ رحم که من هربار وفات پیدا میکردم😂 ساعت سه ساعت ملاقات بود که جانان اومد دیدن خواهرش😍 تو اون تایم یه خانمی اومد گفت من پزشک فیزیوتراپیم و در حد ۴_۵ دقیقه چهارتا ورزش گفت انجام بده تو دوران شیردهی و رفت بعد باز یکی دیگه اومد گفت من روانشناسم و پنج دقیقه در مورد افسردگی بعد از زایمان و برخورد با بچه اول و ... حرف زد رفت و در اخر هم متخصص داخلی همون دم در اومد گفت ازمایشا خوب بوده و رفت
مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۴ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....
مامان اقاکیان و ماهان مامان اقاکیان و ماهان ۳ ماهگی
پارت هفت#
دستگاه نوار قلب بهم وصل بود منم فقط با تکنیک های تنفس میتونستم دردامو یه کمی قابل تحمل کنم تاجایی که دیگه نتونستم تحمل کنم و فشار عصبی اینکه ماماهمراه نیومده و ماماهای بخش هم بی توجه هستن خیلی ازارم میداد دیگه دردام هم خیلی خیلی شدید بود انگاری استخوان هام یکی یکی میشکست زدم سیم اخر کلی سرصدا کردم مامانم هم باداد بیدار رفت ایستگاه پرستاری یه ماما رو صدا زد وقتی ماما اومد داخل اتاق حالمو دید گفت بزار معاینه ات کنم گفتم خیلی درد دارم نمیتونم کمکم کرد به پشت بخوابم تا معاینه کرد گفت فولی خانم چرا چیزی نگفتی بلندشو باید بریم اتاق زایمان خودش سریع از اتاق رفت بیرون یه ماما دیگه اومد منو از تخت اورد پایین وسط راه رو دیگه کم اورده بودم میخواستم همونجا بشینم بازور منو کشون کشون برد اتاق زایمان تو اتاق زایمان کلا سه نفر بالا سرم بودن امالحظه ای که ماهان دنیا اومد اون دوتا نبودن که ماهان رو بگیرن منم انگاری زده بودن ب برق فقط میلزیدم ماهان رو گزاشت رو شکمم گفت محکم بگیرش تا نافش جداکنم گفتم نه من نمیتونم اگه بچم افتاد چی دیگه چقد صدا زده یکیشون اومد ماهان رو برداشت دهانش روتمیزکرد بدون هیچ دورپیچی گذاشت روی میز بغل و رفت
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۵ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان سوفی و دیا مامان سوفی و دیا ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین نیکان غرب پارت ۳
ولی حس خوبی بود که نزدیک هستن) تو اتاق عمل هم همسر اجازه نداره بیاد.
بعد رفتیم داخل و من استرس داشتم، هی اشکم میومد، یکی از پرسنل آقا اومد سمتم و ازم چندتا سوال کرد چندسالته و دارو چی مصرف میکنی، و انقد برخوردش با آرامش و مهربون بود ۶۰ درصد استرسم دود هوا شد 😅 نوبتم شد و وارد اتاق عمل اصلی شدم و دکترم اومد و کلی ازش انرژی گرفتم.. سوزن بی حسی رو زدن تو کمرم، برعکس زایمان قبلیم این اصلا درد نداشت فقط نباید خودتو جمع کنی موقع زدنش و باید رها باشی، بعد یکی دوبار تلاش بالاخره رفت داخل نخاعم و پاهام گرم شد و بی حس شدم
هنوز استرس داشتم و گفتم برام آرامبخش تزریق شد و کمی بهتر شدم. دیگه پروسه زایمان شروع شد و هی تکون تکونای بدنمو احساس میکردم که دارن بچه رو میکشن بیرون اما چیزی حس نمیکردم، یهو صدای گریه ی بلند بچمو شنیدم و منم باهاش گریه کردم..
بچمو بردن اونور و تمیزش کردن و من از دور داشتم میدیدمش و سرگرم نگاه کردنش بودم ک اینور بخیه هامو زدن. یه ربع بیست دقیقه فکر کنم بخیه زدن طول کشید امیدوارم خیلی خوب زده باشه دکترم🙃
بعد بچه رو آوردن دیدم، لپش گرم بود و کلی بوسش کردم و بردنش که به باباش نشون بدن. منم کارای بعد عملم انجام شد و منتقل شدم به یه تخت دیگه و رفتم ریکاوری. اونجا بچمو آوردن کنارم و مامای اتاق عمل که اونم خیلی مهربون بود بچه رو گذاشت رو سینم و بچه سینمو گرفت شیر خورد!