بعدم رفتم بخش و گان پوشیدم و با همسرم و مادرا خداحافظی کردم رفتم اتاق عمل
ساعت حدود هشت و ربع بود که رفتم داخل اتاق عمل خانم دکتر مهربونم هم بودن کلی خوش و بش کردن بعدم پروسه بی حسی انجام شد و ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه دخترم به دنیا اومد که همسرم رو پیج کردن اومد بالا ناف رو برید و نی نی رو دید بعدم خون بند ناف رو گرفت و برد داد به نماینده رویان
بعد منو بردن ریکاوری تا اینجا همه چی تو بی درد ترین حالت ممکنه بود ولی تو ریکاوری که بی حسی رفت و ماساژ رحم دادن رفتم اون دنیا و اومدم از درد🥲🥲 بعد رفتیم بخش من اتاق خصوصی میخواستم که پر بود ولی از شانسم اتاقم دو تخته بود که اون شب کسی بستری نشد .
از،ساعت حدود ده تا سه دو سه بار باز اومدن ماساژ رحم که من هربار وفات پیدا میکردم😂 ساعت سه ساعت ملاقات بود که جانان اومد دیدن خواهرش😍 تو اون تایم یه خانمی اومد گفت من پزشک فیزیوتراپیم و در حد ۴_۵ دقیقه چهارتا ورزش گفت انجام بده تو دوران شیردهی و رفت بعد باز یکی دیگه اومد گفت من روانشناسم و پنج دقیقه در مورد افسردگی بعد از زایمان و برخورد با بچه اول و ... حرف زد رفت و در اخر هم متخصص داخلی همون دم در اومد گفت ازمایشا خوب بوده و رفت

۳ پاسخ

عزيزم اسم دخترتون رو چی گذاشتید؟

من فوبیای دکتر دارم خیلی برام دعا کنید زایمانم به خیر بگذره

عزیزم پمپ درد هم گرفته بودی؟

سوال های مرتبط

مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۴ ماهگی
منم چشامو بستم و اجازه دادم که کارشونو بکنن و دیگه سقفو نگاه نکردم😵‍💫😮 بعد دکتر گفت که میخوام بچه رو دربیارم ،دلمو یه فشار دادن و بعد صدای گریه پسرم پیچید تو اتاق عمل❤️ ساعت ۱۱/۳۰ محمدرضای من به دنیا اومد❤️ بعد اون تاپی که بالا گفتم پوشیدم از زیر لباس یکبارمصرف، پسرمو آوردن گذاشتن داخل تاپم و گفتن تماس پوستی باید برقرار شه و پسرم حدودا ۲ ساعت موند داخل تاپم😁 حدود ۱۲ عملم تموم شد و بردنم ریکاوری ، اونجا یه بار اومدن دور نافمو یه ماساژ دادن که درد داشت، ساعت ۱/۴۵ از ریکاوری درومدم و همسرم جلو در اتاق عمل بود❤️ بعدشم ۶ ساعت رو تخت بودم ، دوباره تو اتاق یه بار اومدن و دور نافمو یه ماساژ دادن که باز درد داشت! بعدش یه چیز سنگینی گذاشتن رو شکمم که اونم درد داشت و یادم‌نمیاد که چقدر موند رو شکمم، بعد ۶ ساعت اومدن سوندمو دراوردن و کمک کردن راه برم ، یکم سخت بود ولی عجله داشتم که راه برم و از رو تخت پاشم ، چون درازکش هم شیردهی سختم بود و هم کثیف کاری شده بود و عجله داشتم پاشم لباسامو عوض کنم. هرچقدر که تند تند پاشید راه برید براتون آسونتره ، انگار هرچی رو تخت میمونی بدنت خشک میشه😑 عصر به مامانم و خواهرم و خواهرشوهرم گفتم برن استراحت کنن ، من و همسرم موندیم بیمارستان ، پسرم شیرشو خورد و خوابید ، ما هم باهاش خوابیدیم کلی حال داد😁 بعد ساعت ۱۰ مامانم اومد همسرم رفت ، تا صبح پروسه شیردهی و آروغ گیری و خواب ، دو سه بار تکرار شد، فرداش ساعت ۱۱ همسرم اومد ، ترخیصم کردن اومدیم خونه و ادامه ماجرا😁
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۲ ماهگی
مامان محمد پارسا مامان محمد پارسا ۴ ماهگی
سلام مامانا من دیروز صبح اومدم برای چکاب چون قند داشتم بستریم کردن ساعت ده تا ساعت دو وضعیت مو چک کردن نرمال بود بعد از ساعت دو تا هشت شب صد دفعه معاینه داخلی کردن که دهانه رحم کاملا بسته بود بعد از اون شد یک سانت معاینه ها ادامه داشت و دردی که ثانیه به ثانیه بیشتر میشد ساعت دوازده یا یک بود که شدم سه سانت تا امروز ساعت هشت استپ روی سه سانت بود درد های شدید آمپول فشاری که فقط دردام سه برابر کرده بود وباز نشدم آنقدر ناله کردم بردنم سزارین تو بیست دقیقه همچی تموم شد راحت شدم انگار رو ابرا بودم کمرمو به پایین حس نمی‌کردم بچم رو گذاشتن رو سینم بوسیدمش دکتر گفت وزنش سه کیلو و هشتصد و پنجاه بود آوردم بخش با کمک شوهرم گذاشتنم روی تخت بی حس بودم بچمو دادن آبجیم بزاره زیر سینه (راستی بچم هم نه و پنج دقیقه به دنیا اومد) ساعت دوازده بود که کم کم پاهامو حس کردم و درد بخیه ها و از روی ابرا اومدم پایین و فهمیدم چه خبره و زندگی جدید مادرانه با پارسای گلم آغاز شد🌹💋
مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من🌸🤍
#پارت سوم
بعد از حدود دو ساعت فشار زیاد و زور زیاد و شکنجه ماما و دکتر ها دیدن اصلا من پیشروی نمیکنم و دکتر قبول کرد اشتباه میکرده ولی بازم بهم میگفت زور بزن حالت سجده و حالت دستشویی ایرانی (اینو باور کنید دکتر گفت)ولی بازم بی نتیجه بود
از اون ور هم شوهرم واقعا نگران من بود چون ۱۹ساعت خیلی زیاده و رفته بود با منشی دعوا کرده بود که دارین چیکار میکنید شکنجه میکنید حتی زنگ زده بود به دکتر خودم دکترم هم گفته بود باید طبیعی بیاره دیگه شوهرم دعوا کرده بود و بهشون گفته بود هرچقدر پول بخواید میدم فقط ببرید سزارین اونا ام گفته بودن که دارن مدارک رو تکمیل میکنن و بفرستند
دکتر دوباره اومد معاینه کرد و دید بله من اصلا پیشرفت ندارم و با اون زور های شدید که دست خودم نبود منو سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل
واقعا دکتر جراح خوبی بود خیلی ارومم کردن و با اپیدورال منو سزارین کردن
یکم حس میکردم که دارن چیکار میکنن ولی درد نمی‌فهمیدم حتی بهشون گفتم برای اینکه نترسم بهم گفتن که هنوز شروع نکرد کمتر از ده دقیقه طول کشید صدای پسرم اومد انگار دنیارو دادن بهم و کل اون عذاب رو فراموش کردم بعد بخیه منو نیستم ساعت بردن ریکاوری تا بی حسی از بین بره
سه بار هم شکمم رو فشار دادن یکبار تو اتاق عمل یکبار تو ریکاوری با بی حسی یکبار هم بی حسی تقریباً از بین رفته بود(این سومی یکم شدتش بیشتر از قبلیا بود)ولی درد آنچنانی نداشت و خیلی خیلی قابل تحمل بود
یکبارم دیشب پرستا اومد یکم ماساژ رحمی داد و واقعا چیز وحشتناکی نبود
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۲ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان رادین💙🐥 مامان رادین💙🐥 ۳ ماهگی
(پارت دوم)🤍✨

اومدن و من خوابیدم روی تختی ک اومده بود دنبالم
جلوی در با همسرم خداحافظی کردیم و رفتیم داخل اتاق عمل 🙃
یه خانوم خوشگل پیشم بود و بهم مشاوره های لازم رو داد و گفت تا زمانی که برم ریکاوری کنار من هستن!
گفت نترس اصلا هیچی نمی‌فهمی فقط آمپول بی حسیته که اونم بهترین پزشک بیهوشیه یکم خیالم راحت شد 🫠💜
دکترم اومد بالا سرم یکم دعوام کرد بابت دیر رفتنم و یکم باهم عکس انداختیم

پزشک بی حسی اومد و اول باهام حرف زد تمام مراحلی که قرار بود انجام بده رو برام گفت بعدش شروع کرد به انجام دادن و من دست پرستارم رو گرفته بودم
اول کمرمو با یه مایع خیلی خنک ماساژ داد و بعد آمپول رو زد
دردش از آمپول های عضلانی خیلی کمتره خیالتون راحت..
پرده رو کشیدن و بعد از دو دقیقه کلا بی حس و داغ شدم و بعد از پنج دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم 🥹🥹🥹💙💙
بهترین لحظه دنیا
برای همتووووون دعا کردم برای همه ی چشم انتظارا
خلاصه پسرمو آوردن تماس پوستی باهم انجام دادیم و گریه ش قطع شد 😍🫠🥹💙
۳۲۵۰ وزنش بود !
مامان حبه قند🫀 مامان حبه قند🫀 ۲ ماهگی
اومدم اینجا تا تجربه مو از زایمان سزارین بگم واقعااااا خیلی خوشحالم که سزارین کردم برگردم عقب بازم انتخابم همینه
من روز ۵خرداد زایمانم بود از ساعت ۱۲شب به بعد هیچی نخوردم صب ساعت هفت باید بیمارستان میبودم رفتم اونجا اول پروندم و کامل کردن بعد یه نمونه ازم گرفتن و رفتم توی اتاق برای آماده شدن اومدن دستگاه nst وصل کردن و با یه سروم قندی بعد از نیم ساعت اومدن سوند وصل کردن که‌من مثل سگگگگ ازش میترسیدم ولی واقعا هیچی نداشت خیلی راحت بود بعد دونه دونه میبردنمون اتاق عمل که من و ساعت ده بردن اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد تا بی حسی بزنه برام من استرس گرفتم ولی اونم چیزی نبود یکم کمرم سوخت بعد کم کم پاهام داغ شد حس بدی بود ولی دیگه پاهامو حس نمیکردم 🥲
بعد بی حسی یکم حالمو بد کرد که چون استرس داشتم بالا آوردم بعد که داشتن شکممو بتادین میزدن حس میکردم تا دیگه کلا چیزی نفهمیدم تا اون آقا پسری که بالا سرم وایساده بود تا حواسش به من باشه گف مبارک باشه دیدم سلن گریه کرد🥹😭😍
همون لحظه اشک چشمم ریخت و از خدا خاستم به همه بچه بده تا این حسو تجربه کنن خیلی خیلی حس قشنگیه😍
بعد آوردن چسبوندش به صورتم و اون قیافه ماهش و دیدم😭🧿😍
بعد من کم کم نفسم سنگین شد که خواب مصنوعی دادن بهم و چشم باز کردم دیدم ریکاوری ام هنوزم بی حس ام خلاصه اتاقی ام که من رزرو کرده بودم خالی نشده بود من چهار ساعت موندم تو ریکاوری و بعد چهل ساعت رفتم تو اتاقم و دخترم اومد پیشم چون من تو اتاق عمل بالا آورده بودم دکترم گفته بود چیزی ندین بخوره که بالا نیاره چون فشار میاد بخیه هاش باز میشه من و ۲۴ساعت گشنه نگه داشته بودن و من اصلااااااا درد نداشتم اصلاااااا
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت دوم
شب قبل یه سوپ ماهیچه خوردم سر شب، و آخر شب هم حمام حسابی رفتم، و به هر زوری بود خوبیدم ۴ ساعتی، و ۶ذصبح رفتیم بیمارستان. اونجا کلی معطل شدیم و یه سری آزمایش خون دادم، و توی قسمت قبل از اتاق عمل لباس هام و عوض کردم و سرم زدن و آماده میشدم برم اتاق عمل.
دیگه بردنم داخل، اولش تنها بودم تا بی حسی و زدن، اول یه مایع سرد انگار وارد بدنم شد، بعدش هم بی حسی، دیگه دراز کشیدم دکتر اومد و انگار شروع کردن، کل مدت هم موزیک روشن بود که خیلی باعث کاهش استرس من شد. چند دقیقه بعد شوهرم هم با لباس اتاق عمل صدا کردن اومد تو و خیلی زود بعدش دکتر شوهرم و صدا کرد و نی نی و نشونش داد ساعت ۱۰:۱۰ به دنیا اومد و منم اشک شوق میریختم و بچه رو میدیدم بچه رو دادن به باباش، بعدم آوردن پیش من گرم بود و نرم و بوی بهشت میداد عجیب‌ترین زیبا ترین و قشنگ ترین حس دنیا و داشتم.
کل جراحی حدود شاید ۴۰ دقیقه طول کشید، بعدش به ریکاوری بردنم، بچه رو آوردن بغل کنم زیر سینه بزارم وای که دلم تنگ شد برای اون لحظه، نرمیش گرمیش. به باباش گفتم مثل بربری تازه از تنور دراومده اس🥹🤭 خلاصه که ۲ ساعتی هم اینجوری گذشت و بعد بردنم توبخش.
بعد از ظهرش هم گفتن زردی داره پسرم و گذاشتن تو دستگاه تا ۴۸ ساعت.
حالا نظر من در مورد سزارین پارت بعدی...