زایمان قسمت هفتم
اما تزریق سولفات که قرار بود ۱۲ ساعت به صورت سرم تزریق بشه و باعث میشه اعصاب و مغز جنین بهتر رشد کنه و مهمترین کارش اثر شل کنندگی هستش که داره و با شل کردن عضلات و بالخص عضلات رحم باعث میشه انقباض و درد کمتر بشه و احتمال زایمان زودرس رو کاهش بده ولی مصیبت اینحا بود که باید سوند وصل بشه چون حجم ادرار باید کنترل بشه و همچنین شدید باعث گرگرفتگی میشه، اول کار که آوردن به من سوند وصل کنن خیلی ترسیدم و نزاشتم ولی بعد که توضیح دادن چی به چیه مجبورشدم قبول کنم ، با وصل کردن سوند دردشدیدی تو واژن و مجرای ادرام حس کردم ولی چیزی نگفتم و تحمل کردم تا نگن داری زایمان میکنی، اون روز از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۰ شب زیر سرم بودم و نباید حرکت میکردم کمی درد تو کمرم داشتم ولی حس میکردم عضلات شکمم شل شدن و یه حس راحتی تو شکمم داشتم تا اینکه ظهر بود دیدم تو سوندم خون وجود داره ، مامانم خیلی ترسید و رنگش پرید بیچاره،  ولی پیش من چیزی نگفت تا آروم باشم بیچاره مامانم فک کرد دچار خونریزی شدم ولی من که خودمو با دستمال چک کردم خونی تو واژنم نبود و خیالم راحت شد پرستار هم اومد و گفت احتمالا لوله سوند مجرای ادرار رو زخمی کرد و نگران نباشم.
اما چند ساعت بعد کل کیسه ادرار به رنگ خون بود ولی بازم گفتن چیزی نیست اما من با خودم یه حدس هایی میزدم که کسی خبر نداشت.

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت هشتم
حدسی که من میزدم وجود سنگ کلیه بود چون کلیه های من سنگ ساز بودن و با اینکه قبل از انتقال جنین از نبود سنگ تو کلیه هام مطمئن شده بودم ولی دکتر کلیه ام گفته بود که استراحت مطلق و داروهای بارداری باعث میشه تو بارداری سنگ به وجود بیاد مخصوصا مصرف کلسیم، اما من به جای پهلوهام و کلیه هام کمرم درد میکرد چون قبلا چندتا سنگ دفع کرده بودم و درد اون رو میشناختم،  به پرستار گفتم و ازش خواهش کردم سوندمو دربیاره تا برم سرویس چون درد شدیدی تو مجراری ادرارم حس میکردم ولی قبول نکرد تا اینکه بعدازظهر که دردم زیاد شد به دکترم زنگ زد و دکتر به شرطی اجازه داد که دوباره بعد سرویس باید بهم سوند وصل بشه و من مجبور بودم قبول کنم چون دردخیلی شدیدی از پایین داشتم، رفتم سرویس ولی حتی نتونستم از درد،  مثانه ام رو تخلیه کنم، دوباره اومدم رو تخت و سوند بهم وصل شد و مجبور بودم تا ۱۰ شب سوند رو تحمل کنم، زمان به سختی جلو میرفت ولی بازم باید تحمل میکردم درد کمرم اذیت میکرد ولی نباید صداشو درمیاوردم چون همه فک میکردن درد زایمانه و من نمیخواستم زود زایمان کنم، بالاخره سوند و سرم تموم شد... ادامه پایین
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۱ ماهگی
تحربه زایمان پارت ۶ :


تیغ زدن هاش و حس میکردم ولی دردی نداشت تا اینکه انگار یه چیزی تو شکمم تزریق کرد که دردم گرفت و گفتم من درد دارم ، من دارم حس میکنم
متخصص بیهوشی اومد و یه آرام بخش تو رگم تزریق کرد و اینجا بود که من بعد دوروز بی خوابی خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی از خواب بیدار شدم تو سالن قبل از اتاق ریکاوری بودم و گیج و منگ بودم و خیلی لرز داشتم و برام پتو آوردن
اونجا از دور دخترم و بهم نشون دادن و من شروع کردم به گریه کردن ازشون خواستم بچه رو بیارن تا از نزدیک ببینمش
آوردنش کنار صورتم و من بوسش کردم و قربون صدقش رفتم
بعدش رفتم تو سالن ریکاوری که حدود ۱۵ تا تخت اونجا بود ، بهم سرم وصل کردن و چون لرز شدید داشتم برام وارمر گذاشتن که حسابی گرم شدم و لرزم از بین رفت
حدود ۲ ساعت تو سالن ریکاوری بودم و همونجا آوردن بچه رو شیر هم دادم و بعدش اومدن من و ببرن بخش ، قبل از بردن به بخش پرستار اومد ماساژ رحمی بده و دردی نداشت چون هنوز اثرات بی حسی بود
من و بردن بخش و تو راهرو مامان و شوهرم اومدن بالاسرم و هی حالم و میپرسیدن و از بچه خبر میگرفتن چون هنوز ندیده بودنش
من و بردن تو اتاق و دو تا بهیار اومدن لباس هام و عوض کنن و هی من و ازین پهلو به اون پهلو میکردن و اینجاش یکم برام دردناک بود و ازم خواستن خودم و بکشم رو تخت اتاق و تا ۱۲ ساعت ناشتایی کامل داشتم تا ۲ ساعت نباید بالشت زیر سرم میذاشتم و در کل خیلی حرف نزدم و سرم و تکون ندادم همینکار ها باعث شد سردرد نشم
مامان عشق مامان عشق ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت دوم)

شب دکتر چک کرد و گفت حدود ۴ سانت باز شدم و منو به بخش زایمان انتقال دادن که اونجا اتاق تک نفره بود و میتونستم با همسرم تنها باشم. دکتر شیفت شب بهم گفت چون پیشرفت زایمانم خیلی طول کشیده و هنوزم انقباضاتم شروع نشده، اگه موافقم کیسه آب رو پاره کنند تا روند سریعتر اتفاق بیفته. من ترسیده بودم و از طرفی هم چون ساعت حدود ۱۲ شب بود خسته بودم و فکر میکردم اگه الان با پاره شدن کیسه آب دردام شروع بشه، خب خیلی خسته هستم وتوان زایمان ندارم. فکرامو بهشون گفتم و اونا هم گفتن هر طور که من میخوام و میتونن فردا اینکارو بکنن تا منم کمی استراحت کنم.
روز پنجشنبه (روز سال تحویل) صبح باز دکتر منو معاینه کرد ولی خبر جدیدی نبود، خلاصه کیسه آب رو پاره کردن، هیچ دردی نداشت و فقط حس کردم که آب گرمی داره ازم خارج میشه، البته نه با شدت. سال تحویل شد و ما تو بیمارستان بودیم و در انتظار اومدن پسر قشنگمون. حدود ۵ ساعت از پاره کردن کیسه آب گذشته بود ولی انقباضات من منظم نشد، کمی درد داشتم ولی درد زایمان نبودن چون نظم نداشتن و شدتشون هم کم بود. در این بین من ورزش میکردم، روغن تراپی کردم و یک سری کارهای دیگه که ماما پیشنهاد میداد ولی خبری از درد زایمان نبود.
طرفای ساعت ۳ ظهر به پیشنهاد دکتر، القای زایمان از طریق تزریق هورمون اوکسی توسین رو شروع کردن، از دوز پایین شروع کردن و هر نیم ساعت دوزش رو بیشتر کردن. یک ربع از تزریق نگذشته بود که انقباضات من شروع شد. به طور منظم هر ۶ دقیقه یکبار، درد خیلی شدیدی زیر دلم و بالای شکمم شروع می‌شد که توی کل شکمم میپیچید. حدود ۳۰ تا ۴۰ ثانیه طول می‌کشید و ول میکرد و دوباره ۶ دقیقه بعد باز شروع می‌شد.
مامان عشق مامان عشق ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (قسمت اول)
تاریخی که دکتر برای زایمان به من داده بود ۲۱ اسفند بود، نه قبلش و نه اون روز علائمی از زایمان نداشتم. هر روز پیاده روی و ورزش میکردم ولی خبری نبود.
روز دوشنبه در حالی که ۴۰ هفته و ۶ روز بودم، ترشح قهوه ای رنگ دیدم، یکبار صبح و یکبارم ظهر، به همین دلیل نگران شدم و رفتیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد و همه چیز خداروشکر خوب بود ولی دهانه رحمم همچنان بسته بود‌‌. دکتر بهم گفت که بهتره اونشب بیمارستان بمونم تا تحت نظر باشم. در طول شب چند بار هم شرایط من و هم بچه رو چک کردن. فردا صبح دکتر بهم گفت اگه موافقم القا زایمان رو کم کم شروع کنن، بهش گفتم بهتر نیس که صبر کنیم تا چند روز دیگه شاید به طور طبیعی دردام شروع بشه، که گفت بعید میدونه البته میتونن صبر کنن ولی من باید بیمارستان میموندم تا تحت نظر باشم. راستش منم نمیخواستم ریسک کنم که یکوقت خدای نکرده شرایط بچه وخیم بشه و به حرف دکتر اعتماد کردم و با توکل به خدا القا زایمان رو صبح سه شنبه شروع کردند. روشی که استفاده کردن، یک وسیله ای که سرش بالون طور بود رو وارد واژن و رحم کردن و اونجا بازش کردن تا به صورت مکانیکی دهانه رحم باز بشه. یکساعت بعد از به کار گذاشتن بالون، انقباضات من شروع شد، شدتش از ۱۰، حدود ۷ بود، منظم بودن ولی طولانی نبودن‌‌. حدود ۶ ساعت این انقباضات رو داشتم ولی یکباره قطع شد،دکتر معاینه کرد و گفت که حدود سه سانت باز شدم و تا فردا منتظر میمونیم که ببینیم چطور پیش میره. تا فرداش من انقباضی نداشتم و وقتی دکتر معاینه کرد همون سه سانت بودم، دکتر بالون رو در آورد و قرص تجویز کرد که دردام شروع بشه، که هر دوساعت باید میخوردم، از صبح تا غروب ۵ باری قرص خوردم ولی بازم دردی نداشتم.
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت دوازدهم
میدونم خیلی طولانی شد وخیلیا میگن حوصله داری ها راستش نه اصلا حوصله هیچی و هیچ کسی رو ندارم فقط دارم با نوشتن، خودمو خالی میکنم چون انگار همه چی مثل یه خواب بود که اومد و رفت ، یه جورایی درد ودل با شماست و اونایی که شاید الان تو شرایط منن و فک میکنن فقط این اتفاقات برا اوناست و همه تو خوشی زندگی میکنن، ده سال پیش که داشتم ازدواج میکردم حتی تو خوابم نمیدیدم که تو شرایط الانم باشم و این زندگیه که همیشه برات سورپرایز داره و تو باید براش تلاش کنی و صبورباشی.
خب من بستری شدم کیسه آب دخترم ترکیده بود و چون هر روز انکسوپارین میزدم برام هپارین زدن چون قرار بود سزارین بشم من هیچ دردی نداشتم تا ساعت ۱۲ ظهر که همون دردی که قبلا با زدن سولفات داشتم سراغم اومد و فهمیدم بازم سنگ کلیه است و درد اونه دوباره باید تحمل میکردم چون باید برا عمل حداقل ۱۲ساعت از زدن آمپول هپارین میگذشت اما حدودای ساعت ۲ظهر بود که انقباضام شروع شدن یک ساعت اول هر یه ربع انقباضم میگرفت و ول میکرد ولی از یه ساعتی به بعد هی مدت بین انقباضام کمتر میشد و زمان خود انقباض بیشتر حالا من دوتا از بدترین دردای دنیا رو باهم داشتم تجربه میکردم هم دردزایمان و هم درد سنگ کلیه دیگه داشتم با ناخونام به میله های تختم چنگ مینداختم و پرستاروماما و دکتر میگفتن باید لاقل تا ۱۰شب تحمل کنی که اثرهپارین بره چون خون رو رقیق میکنه و تو عمل باعث خونریزی میشه.
مامان سید احسان مامان سید احسان ۶ ماهگی
تجربه سزارین (پارت ۱)
خب مختصر و مفید سعی میکنم تعریف کنم. من ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که بخاطر فشارم که بالا رفته بود و دفع پروتئین داشتم خیلی یهویی دکتر ختم بارداری داد و من رفتم بستری شدم برای عمل.
قبل از اینکه برم برای عمل بهم آنژیوکت زدن و سوند وصل کردن که سوند سوزش داشت ولی انقدرا هم بد نبود. بعد دیگه با ویلچر بردنم اتاق عمل. اونجا دکتر بیهوشی یه آمپول زد پایین کمرم که اونم دردش قابل تحمل بود. بعد دراز کشیدم و پاهام گرم شد که دیگه یعنی بیحس شده بودم. جلوم پرده کشیدن و شروع کردن. من دردی حس نمیکردم ولی تکون ها و کارایی که با شکمم میکردن میفهمیدم. بعد یه مدت کمی صدای گریه نی نی رو شنیدم که آوردن گذاشتن کنار صورتم و انگار آروم شد و دیگه گریه نکرد. بهترین حس دنیا بود ایشالا قسمت همه چشم انتظارا🥺
بعد حدود یه ربع که بخیه زدن و تموم شد بردنم تو ریکاوری که از اونحا تا دو ساعت بعد لرز شدید داشتم که خیلی بد بود.
بعد از تقریبا نیم ساعت هم رفتم تو بخش.
من ساعت ۷ شب عمل شدم تا ۶ صبح دیگه هیچی مایعات و غذا نباید میخوردم و همینجوری روی کمرم خوابیده بودم. اینجا برام خیلی سخت بود و حاضر بودم اون درد پاشدن بعد از سزارین رو که شنیده بودم تحمل کنم ولی فقط ازون وضعیت ثابت و تکراری خلاص بشم. تا صبح هم هیچی نتونسم بخابم و خیلی زمان کند میگذشت.

ادامه در پارت بعدی
مامان پناه مامان پناه ۶ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین
خوب قبلش دکتر گفت یه چیز مقوی‌بخور من حلیم خوردم لباسای پناه رو جمع کردیم راهی بیمارستان شدم
تا رسیدم بردنم داخل nstازم گرفتن چند بار خوب نبود راه رفتم یه چیز شیرین خوردم دوباره راه رفتم بعد از دو ساعت گفت اوکیه
بردنم قسمت زایمان انژوکت وصل کردن برام دوبار پرستار وصل کرد رگم پاره میشد و خیلی درد داشت از این بزرگا
بعد زد توی یه رگ کوچیک تر خیلی درد کشیدم و سرم میومد درد‌داشت هرچی هم میگفتم عوض کن عوض نمیکرد
دیگه بهم گفت برو بخواب صبح میبریمت اتاق عمل
رفتم دراز کشیدم ولی خیلی استرس داشتم از سوند میترسیدم
پرستار هم سوند گذاشته بود جلو چشم تا قبل عمل وصل کنه
چون میگفتن درد داره و توی اینستا دیده بودم یه چیز بزرگیه
خلاصه سرم بهم زدن میخواستم بخوابم ولی نمیتونستم دل تو دلم نبود پناه بیاد ببینمش
دم دمای صبح بود که داشت خوابم میبرد
بیمارستان خاتم از نظر تمیزی و این که زایمان طبیعی و سزارین یه جا هست
بده برای بندریای عزیز
یه دختری رو آورده بودن درد‌داشت برای طبیعی اونقدر داد میزد که قلبم می‌لرزید کلی دعاش کردم زایمان کنه زودتر و خیلی بد بود درد داشت
خلاصه خواب کلا از سرم پرید
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت سیزدهم
دردام اونقد زیاد شده بودن که هم اتاقیم بیچاره درد خودشم فراموش کرده بود وداشت به من دلداری میداد مامانم با من گریه میکرد و چون نمیتونست برام کاری بکنه حدودای ساعت ۷ بعدازظهر بود که دیگه انقباضام مداوم شد و اصلا دیگه فاصله ای بینشون نبود دیگه شروع کردم به داد زدن و اینجا بود که زنگ زدن به دکترم که از مطب بیاد ولی تا دکتر تو ترافیک بعدازظهر برسه به بیمارستان شد ساعت هشت ونیم شب و من فقط گریه میکردم و دادمیزدم و هیچ کسی کاری نمیکرد اینبار میگفتن صب کن دکتر برسه ببریمت اتاق عمل و بالاخره منو با ویلچر بردن به اتاق عمل که رسیدیم حتی نمیتونستم از ویلچر بلند بشم و روتخت دراز بکشم دکتر بیهوشی میگفت الان که بی حس بشی دیگه دردات تموم میشه ولی من اونقد دردام وحشتناک بود که نای بلندشدن از ویلچر رو نداشتم تا اینکه با کمک پرستارا خوابیدم و بی حس شدم بعداز اون تنها چیزایی که یادمه لرزش شدید دستهام و دندونام بود که نمیتونستم کنترلشون کنم و صدای ضعیف دکترم که میگفت حال دختره ازپسره بهتره و آخرین جمله ای که گفت این بود یه کیسه خون بیارین ... ساعت هشت و۴۵ دیقه بچه هام به دنیا اومدن ولی من رو ساعت ۱۲شب تحویل دادن چون هپارین باعث رقیق شدن خون و خونریزیم حین عمل شده بود و من به حالت بیهوشی قرار گرفته بودم. و بااینکه عملم با بی حسی بود ولی چیز زیادی یادم نیست.
مامان عشق مامان عشق ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت سوم
در عرض ۳۰ ثانیه بدنم گرم شد و بی حس شدم و کارشون رو شروع کردن من ساعت ده و ربع وارد اتاق عمل شدم و ده و بیست و دو دقیقه بچم به دنیا اومد و ساعت ده و چهل و پنج دقیقه بردن ریکاوری و تو ریکاوری متخصص بیهوشی برام پمپ درد وصل کرد و همون تایم بی حسی ماساژ رحمی دادن که من دردی حس نکردم و تا ۲۴ ساعت بعد عمل سوند بهم وصل بود و اولین راه رفتنم خیلی سخت نبود و خدارو شکر از زایمانم خیلی راضی بودم و اینکه فسقلی من تو ۳۷ هفته و ۶ روز به دنیا اومد و چون آمپول ریه نزده بودم و روز زایمان زدم احتمال میدادن که بچه بره تو دستگاه اما خدارو شکر احتیاج به دستگاه نشد و بچم کامل بود
پیشنهادم اینه که حتما پمپ درد بگیرید دردتون رو به صفر می‌رسونه
اینم از تجربه سزارین من🙃 هر کسی حق انتخاب داره و به نظرم با توجه به شرایط باید انتخاب کنی‌
من اگر بازم برگردم به عقب قطعا زایمان سزارین رو انتخاب می کنم برای همه آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم زایمان راحتی داشته باشید و کوچولو هاتون رو صحیح و سالم بغل بگیرید 🫂❤️
حانیه حانیه قصد بارداری
تجربه زایمانم پارت اول

۴ اردیبهشت ساعت نه صبح درد پریودی داشتم می‌گرفت ول میکرد ولی کم بود منم بیخیال شدم چون ماه آخر ماه درده منم ۳۸ هفته و ۶ روز بودم وقتش نبود که بخوام نگران بشم بیخیال شدم خوابیدم تا ۱۱ بیدار شدم صبحونه خوردم دیدم نه دردام داره بیشتر میشه فاصلش هم ۲ دقیقه بود دیگه مطمئن شدم پاشدم گفتم ورزش کنم که زودتر دهانه رحمم باز بشه البته چند روز پیشش معاینه شدم گفتن یک سانتی خلاصه یه نیم ساعتی ورزش کردمو گفتم برم حموم به مامانمم زنگ زدم اومد پیشم
ترشح غلیظ همراه با خون قهوه‌ای هم دیدم که گفتم یا اباالفضللللل دیگه وقت رفتنه😂😂
تا ساعت ۴ تونستم تو خونه تحمل کنم بعدش با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ سانتی انقباض شدید هم داری بستری میشی
تا بستری شدم ساعت پنج شد رفتم تو یه اتاقی شانس من اون ساعت همه دانشجو بودن
۴ تا دانشجو بالاسرمن بودن با مثلاً استادشون
دوباره معاینه کردن بعدش زنه بجای اینکه خودش انجام بده به این دانشجوها میگفت اومد برای من آنژیو وصل کنه بلد نبود دیگه اینو هی میزد درمی‌آورد تا بعد از اینکه رگ منو پاره کرد تونست اومد سرم وصل کنه بهش پیچ آنژیو رو باز کرد هرچی خون بود اومد حالا هول کرده بود نمیدونست چکار کنه😂😂
خلااااصه
اینا هی میومدن معاینه میکردن با درد یعنی درد معاینه برای من بیشتر از درد خود زایمان بود
کیسه آبم هنوز سالم بود تا ساعت ۷:۳۰ گفتن ۵ سانتی
دکتر شیفت اومد بالاسرم گفت ضربان قلب جنین نامنظمه چند نفر اومدن بالاسرم یکی پاهامو جم میکرد تو شکمم فشار میداد دکتر هم تو دردی که میگرفتم معاینه میکرد که بزور دهانه رحمو باز کنه بعدش کیسه آبمو سوراخ کرد و درد واقعی تازه شروع شددد
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۱ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت یازدهم
اومدم خونه ولی بعد از معاینه ها و نشستن تو مطب احساس فشار تو واژن و مقعدم بیشتر شده بود، فرداش تازه وارد ۳۲ هفته شده بودم و خدا خدا میکردم این چند هفته هم بگذره همسرم شیفت بود و خونه نبود مامانم صبح زود اومده بود پیشم و من پاشدم که برم سرویس و دست وصورتم رو بشورم اومدم و روتختم دراز کشیدم مامانم داشتم برام تخم مرغ آبپز میکرد که یهو همونجا رو تختم حس کردم کامل خیس شدم دیگه آبریزش نبود کیسه آبم پاره شده بود و خیس آب شد مامانم وقتی دید پاشدم و از شلولرم همینجوری آب داره میریزه از استرس زبونش بند اومده بود زود زنگ زد به بابام و همسرم که یکیشون خودشو زود برسونه دیگه همه چی تموم شد و پاره شدن کیسه آب یعنی به دنیا اومدن بچه ها ، سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم چون خونده بودم که با پاره شدن کیسه آب تا ۲۴ ساعت برا جنین اتفاقی نمیفته و جای نگرانی نیست بلافاصله رفتیم همون بیمارستانی که دو هفته پیش بستری بودم پرستاراش منو میشناختن و زود زنگ زدن به دکترم و دکتر گفت پساری رو دربیارن و سرم سولفات و آمپول بتا بزنن و تا زمانی که دردام شروع نشده منو بستری نگه دارن و اینجوری بود که دوباره با سوند و سرم و آمپول بازم بستری شدم.
ادامه دارد...