زایمان قسمت سیزدهم
دردام اونقد زیاد شده بودن که هم اتاقیم بیچاره درد خودشم فراموش کرده بود وداشت به من دلداری میداد مامانم با من گریه میکرد و چون نمیتونست برام کاری بکنه حدودای ساعت ۷ بعدازظهر بود که دیگه انقباضام مداوم شد و اصلا دیگه فاصله ای بینشون نبود دیگه شروع کردم به داد زدن و اینجا بود که زنگ زدن به دکترم که از مطب بیاد ولی تا دکتر تو ترافیک بعدازظهر برسه به بیمارستان شد ساعت هشت ونیم شب و من فقط گریه میکردم و دادمیزدم و هیچ کسی کاری نمیکرد اینبار میگفتن صب کن دکتر برسه ببریمت اتاق عمل و بالاخره منو با ویلچر بردن به اتاق عمل که رسیدیم حتی نمیتونستم از ویلچر بلند بشم و روتخت دراز بکشم دکتر بیهوشی میگفت الان که بی حس بشی دیگه دردات تموم میشه ولی من اونقد دردام وحشتناک بود که نای بلندشدن از ویلچر رو نداشتم تا اینکه با کمک پرستارا خوابیدم و بی حس شدم بعداز اون تنها چیزایی که یادمه لرزش شدید دستهام و دندونام بود که نمیتونستم کنترلشون کنم و صدای ضعیف دکترم که میگفت حال دختره ازپسره بهتره و آخرین جمله ای که گفت این بود یه کیسه خون بیارین ... ساعت هشت و۴۵ دیقه بچه هام به دنیا اومدن ولی من رو ساعت ۱۲شب تحویل دادن چون هپارین باعث رقیق شدن خون و خونریزیم حین عمل شده بود و من به حالت بیهوشی قرار گرفته بودم. و بااینکه عملم با بی حسی بود ولی چیز زیادی یادم نیست.

۴ پاسخ

قسمت ۴/۵/۹ نداشت چراا

سمانه جون خدارو شکر که این مسیر سختی که داشتی تونستی بچتو بغل کنی خدا حفظش کنه برات

اخی عزیزم چقد ادیت شدی

مبارکت باشه

سوال های مرتبط

مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۱ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.
مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۴ ماهگی
پارت ۳
ولی من اصلا زیربار نرفتم ساعت ۷ رسیدیم بیمارستان تا ساعت ۷ و نیم بستری شدم و بعدش فشارمو گرفتن که شکر خدا ۱۰ بود😂
معاینه کردند که کلا بسته بودم تو ۳۹ هفته کامل بسته بودم😂 اس تی گرفتن که از همشون عالی تر بود 😂یعنی اون روز صبح پسرم
شکم منو با زمین فوتبال یا تالار عروسی اشتباه گرفته بود🤣 تو کل بارداری اونجوری تحرک نداشت که داشت شکممو پاره میکردن فکر کنم از به دنیا اومدنش خوشحال بود 2
دکتر ساعت ۸ و ربع اینا اومد با دیدن دکتر آرامش گرفتم دکتر با چک کردن وضعیت ام گفت من چیکارت کنم تو همه چیزت اوکیه تازه من حرکات و تو نوار قلب نمیزدم که نفهمن بعد نگو خود دستگاه حرکات و ثبت میکرد دکتر گفت پسرت هم که اون تو عروسی گرفته بعد یکم دستگاه ان اس تی رو دستکاری کرد و ضربان قلب جنین
و دیگه نشون نداد و از اون پرینت گرفت برای روی پرونده و به دلیل افت ضربان قلب جنین آماده سزارین شدم استرس داشتم ولی اونقدر همه چی زود اتفاق میافتاد به حالت انگار تماشاگر بودم اومدن سوند
وصل کنن گفتم بعد بی حسی که دکترم گفت دردی نداره بزار وصل کن و واقعا هم راست میگفت دردی نداری سوند ولی یکم حالت بدی به آدم دست میده یه شلنگ به آدم وصله منو روی ویلچر بردند پایین برای سزارین مامانمو و شوهرمو و دخترمو برای آخرین بار دیدم و وارد
اتاق عمل شدم چون اولین بار بود به ترسی تو دلم اومد ولی کادر اتاق عمل خیلی خیلی خوب و مهربون بودند راستی یادم رفت دکترم تو بلوک زایمان گفت که فیلمبرداری اتاق عمل دارند اینجا ولی هزینه اضافی من خودم میدم با گوشیم برات فیلم بگیرن برات میفرستم واقعا دکترم فرشته بود بعد گفت پمپ درد هم چیز اضافیه نگیر من برات مخدر تجویز میکنم به مقداری که درد و حس نکنی بعد عمل اصلا
مامان سید احسان مامان سید احسان ۶ ماهگی
تجربه سزارین (پارت ۱)
خب مختصر و مفید سعی میکنم تعریف کنم. من ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که بخاطر فشارم که بالا رفته بود و دفع پروتئین داشتم خیلی یهویی دکتر ختم بارداری داد و من رفتم بستری شدم برای عمل.
قبل از اینکه برم برای عمل بهم آنژیوکت زدن و سوند وصل کردن که سوند سوزش داشت ولی انقدرا هم بد نبود. بعد دیگه با ویلچر بردنم اتاق عمل. اونجا دکتر بیهوشی یه آمپول زد پایین کمرم که اونم دردش قابل تحمل بود. بعد دراز کشیدم و پاهام گرم شد که دیگه یعنی بیحس شده بودم. جلوم پرده کشیدن و شروع کردن. من دردی حس نمیکردم ولی تکون ها و کارایی که با شکمم میکردن میفهمیدم. بعد یه مدت کمی صدای گریه نی نی رو شنیدم که آوردن گذاشتن کنار صورتم و انگار آروم شد و دیگه گریه نکرد. بهترین حس دنیا بود ایشالا قسمت همه چشم انتظارا🥺
بعد حدود یه ربع که بخیه زدن و تموم شد بردنم تو ریکاوری که از اونحا تا دو ساعت بعد لرز شدید داشتم که خیلی بد بود.
بعد از تقریبا نیم ساعت هم رفتم تو بخش.
من ساعت ۷ شب عمل شدم تا ۶ صبح دیگه هیچی مایعات و غذا نباید میخوردم و همینجوری روی کمرم خوابیده بودم. اینجا برام خیلی سخت بود و حاضر بودم اون درد پاشدن بعد از سزارین رو که شنیده بودم تحمل کنم ولی فقط ازون وضعیت ثابت و تکراری خلاص بشم. تا صبح هم هیچی نتونسم بخابم و خیلی زمان کند میگذشت.

ادامه در پارت بعدی
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت دوازدهم
میدونم خیلی طولانی شد وخیلیا میگن حوصله داری ها راستش نه اصلا حوصله هیچی و هیچ کسی رو ندارم فقط دارم با نوشتن، خودمو خالی میکنم چون انگار همه چی مثل یه خواب بود که اومد و رفت ، یه جورایی درد ودل با شماست و اونایی که شاید الان تو شرایط منن و فک میکنن فقط این اتفاقات برا اوناست و همه تو خوشی زندگی میکنن، ده سال پیش که داشتم ازدواج میکردم حتی تو خوابم نمیدیدم که تو شرایط الانم باشم و این زندگیه که همیشه برات سورپرایز داره و تو باید براش تلاش کنی و صبورباشی.
خب من بستری شدم کیسه آب دخترم ترکیده بود و چون هر روز انکسوپارین میزدم برام هپارین زدن چون قرار بود سزارین بشم من هیچ دردی نداشتم تا ساعت ۱۲ ظهر که همون دردی که قبلا با زدن سولفات داشتم سراغم اومد و فهمیدم بازم سنگ کلیه است و درد اونه دوباره باید تحمل میکردم چون باید برا عمل حداقل ۱۲ساعت از زدن آمپول هپارین میگذشت اما حدودای ساعت ۲ظهر بود که انقباضام شروع شدن یک ساعت اول هر یه ربع انقباضم میگرفت و ول میکرد ولی از یه ساعتی به بعد هی مدت بین انقباضام کمتر میشد و زمان خود انقباض بیشتر حالا من دوتا از بدترین دردای دنیا رو باهم داشتم تجربه میکردم هم دردزایمان و هم درد سنگ کلیه دیگه داشتم با ناخونام به میله های تختم چنگ مینداختم و پرستاروماما و دکتر میگفتن باید لاقل تا ۱۰شب تحمل کنی که اثرهپارین بره چون خون رو رقیق میکنه و تو عمل باعث خونریزی میشه.
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت اخر
و بله یهو گفتن رحم شل شد و خونریزی سه تا امپول پشت سرهم از شونم زدن و سه تا قرص زیر زبانی که با اون تهوع بهم دادن پسرم رو سینم بود گفتم بردارید برداشتن
کلی شکمم قفسه سینمو فشار میدادن و من جیغ میزدم تا جایی که میدونم عمل نیم ساعت نمیشه عمل من دو ساعت شد و دکترم رفت من از رو دیوار میدیدم یه اقا داره ادامه میده عملو و اینکه خیلی بد عذاب میکشیدم حالم خوب نبود دکترم که میخاست بره گفت پمپ درد براش یادتون نره الان وصل کنید و همونجا اتاق عمل پمپ درد رو برام زدن عمل تموم شد و منو جا به جا کردن و بردن ریکاوری من از شروع عمل خیلی شدید حس سرما داشتم بعد عملم در حد یخ زدن بودم و جیغ میزدم پتو میخام تا رسیدم ریکاوری دوتا پتو کشیدن و دوتا بخاری روم که گرم بشم و یه امپول زدن برام حس کردم خیلی خوابم میاد یه خانم کنارم بود گفت درد داری گفتم خیلی و چون عملم طول کشیده بود من تو ریکاوری بی حسیم رفته بود و دردام شرو شده بود اون گفت من هیچ حسی ندارم نه درد نه چیز دیگ بچشم رو سینش شیر میداد به من گفتن توام میخای بیاریم گفتم نه من خوب نیستم خودشون همونجا نگه داشتن جیگرمنو و من خابیدم و یه ساعت بعد دادن بخش و دردام کم شده بود و حالم خوب بود با پمپ و مسکن و شیافی که پشت سر هم میزاشتن خیلی اوکی بودم عصر اومدن گفتن میتونم مایعات رو شرو کنم که تلف میشدم از تشنگی پشت سرم هم نسکافه و اب خوردم پاشدم راه رفتم راه رفتنم خیلی راحت بود با کمک همسر راحت پاشدم اصلا درد زیادی نکشیدم کلا درد سزارین در حد یه پریودی گذشت برام خداروشکر از انتخابم راضیم و صدبار برگردم عقب سزارین میشم🤌🏻🙂
مامان آیلین ودوقلو ها مامان آیلین ودوقلو ها ۱ ماهگی
می‌خوام از تجربه زایمانم که هم سزارین شدم هم طبیعی بهتون بگم من تقریبا ساعت هشت صبح بود که کیسه آبم پاره شد تا رفتم بیمارستان ده دقیقه بیشتر طول نکشید چون نزدیک خونه بود خلاصه اصلا درد نداشتم رفتم بعد ماما معاینه کرد گفت هشت سانت رحمت باز شده وقتی معاینه کرد کم کم دردام شروع شد اینقدر دعوا کرد کیسه آبت پاره شد چرا اینقدر دیر آمدی اونم دوقلو داری گفتم همین الان کیسه آبم پاره شد خلاصه سریع منو بردن اتاق زایمان منتظر بودم که منو ببرن‌اتاق عمل چون دکتر دستش بند بود یکی دیگه رو جراحی میکرد تا کارش تمام شد اولی رو طبیعی آوردم بعد دومی بریچ بود هرچی به دکترم گفتم چهار روز قبل سنو دادم بریچه اصلا حرفم رو قبول نمی‌کرد بعد معاینه میکرد میگف نه بریچ نیست خلاصه خیلی شکمم رو فشار دادن که از خود زایمان دردش بیشتر بود هرکاری میکردن تا به سر بشه ولی نشد ولی به من نمیگفتن که ما این کار رو میکنیم ولی متوجه می‌شدم تا آخرش بچه چرخید وعرضی شد بعد هنوز تو اون شرایط دکتر قبول نمی‌کرد نزدیک به چند ساعت گذشت حالم بد شد هرچی میگفتم سزارین کنید نکردن بعد آخر دید که وضعیتمون بده گفت اجازه میدی سزارین گفتم آره تورو خدا منو ببرین بچه ام در خطره بعد اورژانسی بردن منو سزارین کردن البته با بی هوشی بچه ام رو از اتاق عمل برده بودن ان آیسو چون گفته بودن از ترشحات کیسه آبم رفته تو ریه اش تا 9روز بستری بود چه روز های سختی بود تا چهار روز خودم بستری بودم بالاخره بعد نه روزاون قل که با سزارین به دنیا آمده بود رومه ان آیسو بود مرخص کردن
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۲ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۴ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان لیانا|رایان مامان لیانا|رایان ۲ ماهگی
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۳ ماهگی
تو اتاقی که داخل سالن زایشگاه بود و کنار تخت من یک خانم منتظر اومدن کوچولو نازش منتظر شدم تا آماده بشم واسه عمل پرستار برام آنژیوکت گذاشت سوند وصل کرد بهم وسایلی که همسرم از داروخونه گرفته بود داد یک دست گان با دمپایی و آب معدنی و آبمیوه و پوشک لباسامو پوشیدم به کمک یک خانم خدماتی نشستم روی ویلچر و راهی اتاق عمل شدم اتاق زایشگاه دقیق رو به روی اتاق عمل بود خواهرم پشت در با چشمای اشکی منتظرم بود ازش سراغ پوریا همسرمو گرفتم گفتم چرا نیست گفت راه ندادن بیاد سرمو بوسید فقط تونستم بگم آبجی دعا کن با پناه از این این در بیام بیرون خواهرمم بدتر از من احساساتی هیچی نگفت فقط سرشو تکون داد و منو با چشمای اشکیش راهی اتاق عمل کرد.
با ورودم به اونجا انقدررررر سردم شد و سرد بود که ناخودآگاه تن و بدنم میلریزد اون خانم منو اونجا رها کرد و رفت تو دلم فقط دعا میکردم واسه اونایی که ازم خواسته بودن یا شون باشم همینجوری تو حال خودم بودم که یک مرد میانسال اومد ویلچرمو به سمت داخل برد پرستار همراهم پروندمو تحویل داد و ازم خداحافظی کرد وارد اتاق جراحی شدم همه جا تمیز و بزرگ و سرد سرد سرد آنقدری که من دیگه کنترل بدنمو نداشتم از طرفی استرس از طرفی سرما همه جامو تو دست خودش گرفته بود و من حسابی میلرزیدم جوری که اگه اون آقا میانسال نبود تا کمکم کنه نمیتونستم بشینم رو تخت.....
مامان دلاراخانم مامان دلاراخانم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت 2
اره دکتر گفت باید بستری بشی و منم رفتم بخش زایشگاه تا بستریم کنن،
دیگه خلاصه کارای بستریمو انجام دادن و منم هییییچ دردی نداشتم حتی یه کمردرد ملایمم نداشتم
اومدن برام سوزن فشار زدن
اولاش هنوز درد نداشتم اما کم کم دردم شروع شد...اخ‌نگم براتون که چه دردی بود🥲
همینطوری انقباض داشتم و درد میکشیدم که یهو کیسه ابمم پاره شد و دردام و انقباضام بیشتر از قبل شد هرچی میومدن معاینه میکردن من دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نکرده بود از 2 سانت بیشتر نمیشد
دیگه دردام داشت بدتر میشد جوری که تو هر انقباض احساس میکردم الانه که بیهوش بشم، نفسم بالا نمیومد از درد سرگیجه گرفته بودم، واقعا دردش بد بود من اگه برگردم عقب حتی یک ثانیه درد زایمان طبیعی رو نمیکشم.
خلاصه من چندین ساعت باد میخوردم‌ولی نه دهانه رحمم باز میشد نه بچه میومد پایین، و منم دیگه تحملم‌تموم شده بود و تو هر انقباض حس میکردم الانه که بمیرم
تو همین حین چون من از سرجام بلند شده بودم و رفته بودم سرویس و ... سوزن فشاری که بهم زده بودن خراب شده بود و دوباره یه سوزن فشار دیگه بهم زدن، دوتا سوزن فشار خوردم ولی همچنان دهانه رحمم 2 سانت بود و بچه هم پایین نمیومد
خلاااصهههه به پرستارا التماااس کردم که گوشیمو از همراهام‌بگیرن برام بیارن اونام اوردن و من‌زنگ زدم به شوهرم و و با گریه التماااس میکردم دکترمو راضی کنه پول بگیره و سزارینم کنه.
ولی دکترم لج‌کرده بود میگفت اگه سزارین میخواستی باید همون موقع که میومدی پیشم‌بهم میگفتی که شماره کارت میدادمت 20‌تومن میزدی به حسابم تا الان ببرمت سزارین.
منم ک چیزی نمونده بود از درد بیهوش شم به هرکی جلوم بود التماس میکردم دکترو راضی کنه و...
ادامه ماجرا پارت بعدی🥲
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت هشتم
حدسی که من میزدم وجود سنگ کلیه بود چون کلیه های من سنگ ساز بودن و با اینکه قبل از انتقال جنین از نبود سنگ تو کلیه هام مطمئن شده بودم ولی دکتر کلیه ام گفته بود که استراحت مطلق و داروهای بارداری باعث میشه تو بارداری سنگ به وجود بیاد مخصوصا مصرف کلسیم، اما من به جای پهلوهام و کلیه هام کمرم درد میکرد چون قبلا چندتا سنگ دفع کرده بودم و درد اون رو میشناختم،  به پرستار گفتم و ازش خواهش کردم سوندمو دربیاره تا برم سرویس چون درد شدیدی تو مجراری ادرارم حس میکردم ولی قبول نکرد تا اینکه بعدازظهر که دردم زیاد شد به دکترم زنگ زد و دکتر به شرطی اجازه داد که دوباره بعد سرویس باید بهم سوند وصل بشه و من مجبور بودم قبول کنم چون دردخیلی شدیدی از پایین داشتم، رفتم سرویس ولی حتی نتونستم از درد،  مثانه ام رو تخلیه کنم، دوباره اومدم رو تخت و سوند بهم وصل شد و مجبور بودم تا ۱۰ شب سوند رو تحمل کنم، زمان به سختی جلو میرفت ولی بازم باید تحمل میکردم درد کمرم اذیت میکرد ولی نباید صداشو درمیاوردم چون همه فک میکردن درد زایمانه و من نمیخواستم زود زایمان کنم، بالاخره سوند و سرم تموم شد... ادامه پایین
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت یازدهم
اومدم خونه ولی بعد از معاینه ها و نشستن تو مطب احساس فشار تو واژن و مقعدم بیشتر شده بود، فرداش تازه وارد ۳۲ هفته شده بودم و خدا خدا میکردم این چند هفته هم بگذره همسرم شیفت بود و خونه نبود مامانم صبح زود اومده بود پیشم و من پاشدم که برم سرویس و دست وصورتم رو بشورم اومدم و روتختم دراز کشیدم مامانم داشتم برام تخم مرغ آبپز میکرد که یهو همونجا رو تختم حس کردم کامل خیس شدم دیگه آبریزش نبود کیسه آبم پاره شده بود و خیس آب شد مامانم وقتی دید پاشدم و از شلولرم همینجوری آب داره میریزه از استرس زبونش بند اومده بود زود زنگ زد به بابام و همسرم که یکیشون خودشو زود برسونه دیگه همه چی تموم شد و پاره شدن کیسه آب یعنی به دنیا اومدن بچه ها ، سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم چون خونده بودم که با پاره شدن کیسه آب تا ۲۴ ساعت برا جنین اتفاقی نمیفته و جای نگرانی نیست بلافاصله رفتیم همون بیمارستانی که دو هفته پیش بستری بودم پرستاراش منو میشناختن و زود زنگ زدن به دکترم و دکتر گفت پساری رو دربیارن و سرم سولفات و آمپول بتا بزنن و تا زمانی که دردام شروع نشده منو بستری نگه دارن و اینجوری بود که دوباره با سوند و سرم و آمپول بازم بستری شدم.
ادامه دارد...
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۱ ماهگی
قسمت ۷
۱۰ ربع کم گفت دکتر زنگ زده گفته من نزدیکم اگه سزارین قرارع بشه بیام .
دوباره معاینم کرد گفت به زور ۳ سانتی و چون هیچ پیشرفتی نداری بریم سزارین همونجا مامانم پیشم بود گفتم وای اخه سزاریت اینجا خیلی گرونه پرولشو چیکار کنیم مامانم داد زد سرم که فدای سرت به فکر پولی داری میمیری خلاصه قرار شد من برم سزارین ساعت ۱۰ و ربع دکتر اومد دوباره معاینم کرد گفت چرا حال نداری و اینا زنگ زدن دکتر بیهوشی بیاد تازه بیمارستان .دردام واقعا زیاد و وحشتناک بود سعی داشتم خودمو بگیرم جلوی باردارای اونجا که اون بیچاره ها نترسن ولی واقعا کار سختی بود ۱۰ونیم دکتر و ماما هی پیله کردن که بزار دوباره معاینت کنیم دردت زیاده شاید پیشرفت کردی .هرچی گفتن گفتم من دیگه اجازه نمیدم .وقتی تو ۷ ساعت پیشرفت نکردم تو یه ربع پیشرفت کنم! اصلا نمیزارم دیگه معاینم کنید .۱۱ بردنم اتاق عمل و همچنان دکتر اصرار میکرد منم گفتم عمرا نیمزارم ۱۱ونیم دکتر بیهوشی اومد بیحسی از کمر شدم چون چیز خورده بودم درحد خرما و اب سیب و اصلاااا هیچ استرسی نداشتم فقط داشتم میمردم از درد و التماس میکردم تروخدا منو زود عمل کنید دارم میمیرم