زایمان قسمت یازدهم
اومدم خونه ولی بعد از معاینه ها و نشستن تو مطب احساس فشار تو واژن و مقعدم بیشتر شده بود، فرداش تازه وارد ۳۲ هفته شده بودم و خدا خدا میکردم این چند هفته هم بگذره همسرم شیفت بود و خونه نبود مامانم صبح زود اومده بود پیشم و من پاشدم که برم سرویس و دست وصورتم رو بشورم اومدم و روتختم دراز کشیدم مامانم داشتم برام تخم مرغ آبپز میکرد که یهو همونجا رو تختم حس کردم کامل خیس شدم دیگه آبریزش نبود کیسه آبم پاره شده بود و خیس آب شد مامانم وقتی دید پاشدم و از شلولرم همینجوری آب داره میریزه از استرس زبونش بند اومده بود زود زنگ زد به بابام و همسرم که یکیشون خودشو زود برسونه دیگه همه چی تموم شد و پاره شدن کیسه آب یعنی به دنیا اومدن بچه ها ، سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم چون خونده بودم که با پاره شدن کیسه آب تا ۲۴ ساعت برا جنین اتفاقی نمیفته و جای نگرانی نیست بلافاصله رفتیم همون بیمارستانی که دو هفته پیش بستری بودم پرستاراش منو میشناختن و زود زنگ زدن به دکترم و دکتر گفت پساری رو دربیارن و سرم سولفات و آمپول بتا بزنن و تا زمانی که دردام شروع نشده منو بستری نگه دارن و اینجوری بود که دوباره با سوند و سرم و آمپول بازم بستری شدم.
ادامه دارد...

۳ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

الهی عزیزم کدوم بیمارستان خصوصی رفته بودی

عزیزم بهشت واقعی زیر پای توعه ما اداتو در میاریم 😞

سوال های مرتبط

مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت دهم
باورم نمیشد وارد ماه هشتم شده بودم استرسام خیلی کمتر شده بود خیلی خوشحال بودم با وجود پساری احساس بهتری داشتم و فک میکردم تا آخر هشت ماه رو به راحتی میتونم برم تا اینکه با ورود به هفته ۳۱ دکتر گفت جنین پایینتر بهش خونرسانی کمتری شده و این یه هفته وزن نگرفته دخترم ۳۰۰ گرم وزنش کمتر از پسرم بود و دوباره یه استرس جدید، انگار قرار نبود من رنگ آرامش ببینم ، دکتر گفت هفته دیگه بازم بیا باید هرهفته سونوی داپلار انجام بدیم و اگه همینطور پیش بره باید زودتر بچه ها رو دربیاریم تا لاقل قل دیگه که وزنش خوبه سالم به دنیا بیاد، من این یه هفته رو شروع کردم به خوردن چیزای مقوی که باعث وزن دهی میشد و با تموم شدن ۳۱ هفته باید میرفتم پیش دکترم ، مطب که بودیم یهو حس کردم لباس زیرم خیس شد وقتی که معاینه میشدم به دکتر گفتم و دکتر گفت به آبریزش کیسه آب مشکوکی و باید تست آمینوشور بدی همسرم رفت و تست رو گرفت و بعد از انجام تست دکتر گفت که منفیه و نگران نباش ، دخترم هم وزن گرفته بود ولی اون وزن نگرفتن یه هفته پیش باعث شده بود یه ۳۰۰ گرمی وزنش از داداشش کمتر باشه همه سونوها انجام شد و دکتر گفت برو و دوهفته دیگه بیا مشکلی نیست و من با خیال راحت اومدم خونه.
مامان آیلین ودوقلو ها مامان آیلین ودوقلو ها ۱ ماهگی
می‌خوام از تجربه زایمانم که هم سزارین شدم هم طبیعی بهتون بگم من تقریبا ساعت هشت صبح بود که کیسه آبم پاره شد تا رفتم بیمارستان ده دقیقه بیشتر طول نکشید چون نزدیک خونه بود خلاصه اصلا درد نداشتم رفتم بعد ماما معاینه کرد گفت هشت سانت رحمت باز شده وقتی معاینه کرد کم کم دردام شروع شد اینقدر دعوا کرد کیسه آبت پاره شد چرا اینقدر دیر آمدی اونم دوقلو داری گفتم همین الان کیسه آبم پاره شد خلاصه سریع منو بردن اتاق زایمان منتظر بودم که منو ببرن‌اتاق عمل چون دکتر دستش بند بود یکی دیگه رو جراحی میکرد تا کارش تمام شد اولی رو طبیعی آوردم بعد دومی بریچ بود هرچی به دکترم گفتم چهار روز قبل سنو دادم بریچه اصلا حرفم رو قبول نمی‌کرد بعد معاینه میکرد میگف نه بریچ نیست خلاصه خیلی شکمم رو فشار دادن که از خود زایمان دردش بیشتر بود هرکاری میکردن تا به سر بشه ولی نشد ولی به من نمیگفتن که ما این کار رو میکنیم ولی متوجه می‌شدم تا آخرش بچه چرخید وعرضی شد بعد هنوز تو اون شرایط دکتر قبول نمی‌کرد نزدیک به چند ساعت گذشت حالم بد شد هرچی میگفتم سزارین کنید نکردن بعد آخر دید که وضعیتمون بده گفت اجازه میدی سزارین گفتم آره تورو خدا منو ببرین بچه ام در خطره بعد اورژانسی بردن منو سزارین کردن البته با بی هوشی بچه ام رو از اتاق عمل برده بودن ان آیسو چون گفته بودن از ترشحات کیسه آبم رفته تو ریه اش تا 9روز بستری بود چه روز های سختی بود تا چهار روز خودم بستری بودم بالاخره بعد نه روزاون قل که با سزارین به دنیا آمده بود رومه ان آیسو بود مرخص کردن
مامان عشق مامان عشق ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت دوم)

شب دکتر چک کرد و گفت حدود ۴ سانت باز شدم و منو به بخش زایمان انتقال دادن که اونجا اتاق تک نفره بود و میتونستم با همسرم تنها باشم. دکتر شیفت شب بهم گفت چون پیشرفت زایمانم خیلی طول کشیده و هنوزم انقباضاتم شروع نشده، اگه موافقم کیسه آب رو پاره کنند تا روند سریعتر اتفاق بیفته. من ترسیده بودم و از طرفی هم چون ساعت حدود ۱۲ شب بود خسته بودم و فکر میکردم اگه الان با پاره شدن کیسه آب دردام شروع بشه، خب خیلی خسته هستم وتوان زایمان ندارم. فکرامو بهشون گفتم و اونا هم گفتن هر طور که من میخوام و میتونن فردا اینکارو بکنن تا منم کمی استراحت کنم.
روز پنجشنبه (روز سال تحویل) صبح باز دکتر منو معاینه کرد ولی خبر جدیدی نبود، خلاصه کیسه آب رو پاره کردن، هیچ دردی نداشت و فقط حس کردم که آب گرمی داره ازم خارج میشه، البته نه با شدت. سال تحویل شد و ما تو بیمارستان بودیم و در انتظار اومدن پسر قشنگمون. حدود ۵ ساعت از پاره کردن کیسه آب گذشته بود ولی انقباضات من منظم نشد، کمی درد داشتم ولی درد زایمان نبودن چون نظم نداشتن و شدتشون هم کم بود. در این بین من ورزش میکردم، روغن تراپی کردم و یک سری کارهای دیگه که ماما پیشنهاد میداد ولی خبری از درد زایمان نبود.
طرفای ساعت ۳ ظهر به پیشنهاد دکتر، القای زایمان از طریق تزریق هورمون اوکسی توسین رو شروع کردن، از دوز پایین شروع کردن و هر نیم ساعت دوزش رو بیشتر کردن. یک ربع از تزریق نگذشته بود که انقباضات من شروع شد. به طور منظم هر ۶ دقیقه یکبار، درد خیلی شدیدی زیر دلم و بالای شکمم شروع می‌شد که توی کل شکمم میپیچید. حدود ۳۰ تا ۴۰ ثانیه طول می‌کشید و ول میکرد و دوباره ۶ دقیقه بعد باز شروع می‌شد.
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت سیزدهم
دردام اونقد زیاد شده بودن که هم اتاقیم بیچاره درد خودشم فراموش کرده بود وداشت به من دلداری میداد مامانم با من گریه میکرد و چون نمیتونست برام کاری بکنه حدودای ساعت ۷ بعدازظهر بود که دیگه انقباضام مداوم شد و اصلا دیگه فاصله ای بینشون نبود دیگه شروع کردم به داد زدن و اینجا بود که زنگ زدن به دکترم که از مطب بیاد ولی تا دکتر تو ترافیک بعدازظهر برسه به بیمارستان شد ساعت هشت ونیم شب و من فقط گریه میکردم و دادمیزدم و هیچ کسی کاری نمیکرد اینبار میگفتن صب کن دکتر برسه ببریمت اتاق عمل و بالاخره منو با ویلچر بردن به اتاق عمل که رسیدیم حتی نمیتونستم از ویلچر بلند بشم و روتخت دراز بکشم دکتر بیهوشی میگفت الان که بی حس بشی دیگه دردات تموم میشه ولی من اونقد دردام وحشتناک بود که نای بلندشدن از ویلچر رو نداشتم تا اینکه با کمک پرستارا خوابیدم و بی حس شدم بعداز اون تنها چیزایی که یادمه لرزش شدید دستهام و دندونام بود که نمیتونستم کنترلشون کنم و صدای ضعیف دکترم که میگفت حال دختره ازپسره بهتره و آخرین جمله ای که گفت این بود یه کیسه خون بیارین ... ساعت هشت و۴۵ دیقه بچه هام به دنیا اومدن ولی من رو ساعت ۱۲شب تحویل دادن چون هپارین باعث رقیق شدن خون و خونریزیم حین عمل شده بود و من به حالت بیهوشی قرار گرفته بودم. و بااینکه عملم با بی حسی بود ولی چیز زیادی یادم نیست.
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت هشتم
حدسی که من میزدم وجود سنگ کلیه بود چون کلیه های من سنگ ساز بودن و با اینکه قبل از انتقال جنین از نبود سنگ تو کلیه هام مطمئن شده بودم ولی دکتر کلیه ام گفته بود که استراحت مطلق و داروهای بارداری باعث میشه تو بارداری سنگ به وجود بیاد مخصوصا مصرف کلسیم، اما من به جای پهلوهام و کلیه هام کمرم درد میکرد چون قبلا چندتا سنگ دفع کرده بودم و درد اون رو میشناختم،  به پرستار گفتم و ازش خواهش کردم سوندمو دربیاره تا برم سرویس چون درد شدیدی تو مجراری ادرارم حس میکردم ولی قبول نکرد تا اینکه بعدازظهر که دردم زیاد شد به دکترم زنگ زد و دکتر به شرطی اجازه داد که دوباره بعد سرویس باید بهم سوند وصل بشه و من مجبور بودم قبول کنم چون دردخیلی شدیدی از پایین داشتم، رفتم سرویس ولی حتی نتونستم از درد،  مثانه ام رو تخلیه کنم، دوباره اومدم رو تخت و سوند بهم وصل شد و مجبور بودم تا ۱۰ شب سوند رو تحمل کنم، زمان به سختی جلو میرفت ولی بازم باید تحمل میکردم درد کمرم اذیت میکرد ولی نباید صداشو درمیاوردم چون همه فک میکردن درد زایمانه و من نمیخواستم زود زایمان کنم، بالاخره سوند و سرم تموم شد... ادامه پایین
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۴ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۱ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت۲

خلاصه من اصلا دردی نداشتم و کلی هم ورزش سنگین انجام میدادم هر روز تقریبا دوساعت پیاده روی رو داشتم خونمون هم طبقه پنجم هست هر روز سه بار اینا میرفتم بالا میومدم پایین شاید باورتون نشه حتی پتو هامم انداختم زیر پام لگد کردم و شستم خلاصه من هفته ۳۹بودم که دیگه گفتم برم یه ان اس تی بدم ببینم وضعیت بچه چطوریه و تو ان اس تی درد دیده شد و من خودم درد رو حس نمیکردم و تو دستگاه نشون میداد ولی دردی نبود که باعث زایمان باشه معاینه هم شدم و گفتن که دوفینگر سه سانت هستم یعنی دهانه رحمم سه سانت باز بود و من هیچ دردی نداشتم خلاصه گذشت و من پاشدم اومدم خونه و بازم کلی ورزش و پیاده روی دو روز گذشت و من فقط دوروز مونده بود به ۴۰هفته و تاریخی که ان تی بهم داده بود به ماما همراه زنگ زدم و گفتم وضیعتم رو اونم گفت فردا صبح دیگه برو بستری شو چون دهانه رحم ات هم بازه منم اومدم خونه کلی استرس داشتم ساک خودمو هم جمع کردم و دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش خود به خود بیدار شدم دیگه بچه هم خودشو خیلی سفت کرده بود آماده شدم و راهی شدیم سمت بیمارستان و بعد کارای بستری دیگه بستری شدم و تنهایی رفتم تو اتاق زایمان جایی که چندتا از باردارا با ماما همراهشان ورزش انجام میدادن و به منم تخت دادن و دراز کشیدم و سرم رو ورصل کردن دکتر بخش اومد معاینه کرد و گفت که کیسه آب رو بترکونن و زدن کیسه رو ترکوندن و بعد از اونم به داخل سرمم آمپول فشار رو با دوز کم شروع کردن اونم یجوریه که قطره قطره به داخل سرم تزریق میشه…
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۱ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳

اوایل که کم کم میرفت اصلا درد نداشتم و با ترکیدن کیسه هم کلی آب گرم ازم رفت و بعد از اینکه دوز آمپول فشار بیشتر کردن دیگه من دردام شروع شد و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار تا هفت سانت هستم و ماما همراهم همون لحظه رسید و روزشان شروع شد اول رفتم زیر دوش و خیلی خوب بود آرومم کرد و رفته رفته دردام زیاد شد کیسه آب گرم هم استفاده کردم و خیلی خوب بود بعد اونم رو توپ رفتم و ماما همراهم تو دستام و پاهام یه نقطه های رو بهم گفت که وقتی دردام میومدن اونجا رو فشار میدادم و تکنیک تنفسی رو انجام میدادم خلاصه بعد از توپ معاینه شدم و گفتن که هشت سانتم و دیگه دردام نفسمو میگرفت بعدش ورزش گربه رو انجام دادم خیلی دردمو کم می‌کرد خیلی برام خوب بود اونو کلی انجام دادم و دراز کشیدم برای معاینه و ماما همراهم کفت که فول شدی هر وقت حس زور اومد بهت پاهاتو بکش تو شکمت و زور بده سه یا چهار بار اینکارو کردم و گفتش که دیگه سر بچه دیده میشه پاشدم رفتم سرویس و خودمو شستم و از سرویس تا تخت زایمان به زور رفتم و یعنی تا اونجا مردمو زنده شدم….