زایمان قسمت دهم
باورم نمیشد وارد ماه هشتم شده بودم استرسام خیلی کمتر شده بود خیلی خوشحال بودم با وجود پساری احساس بهتری داشتم و فک میکردم تا آخر هشت ماه رو به راحتی میتونم برم تا اینکه با ورود به هفته ۳۱ دکتر گفت جنین پایینتر بهش خونرسانی کمتری شده و این یه هفته وزن نگرفته دخترم ۳۰۰ گرم وزنش کمتر از پسرم بود و دوباره یه استرس جدید، انگار قرار نبود من رنگ آرامش ببینم ، دکتر گفت هفته دیگه بازم بیا باید هرهفته سونوی داپلار انجام بدیم و اگه همینطور پیش بره باید زودتر بچه ها رو دربیاریم تا لاقل قل دیگه که وزنش خوبه سالم به دنیا بیاد، من این یه هفته رو شروع کردم به خوردن چیزای مقوی که باعث وزن دهی میشد و با تموم شدن ۳۱ هفته باید میرفتم پیش دکترم ، مطب که بودیم یهو حس کردم لباس زیرم خیس شد وقتی که معاینه میشدم به دکتر گفتم و دکتر گفت به آبریزش کیسه آب مشکوکی و باید تست آمینوشور بدی همسرم رفت و تست رو گرفت و بعد از انجام تست دکتر گفت که منفیه و نگران نباش ، دخترم هم وزن گرفته بود ولی اون وزن نگرفتن یه هفته پیش باعث شده بود یه ۳۰۰ گرمی وزنش از داداشش کمتر باشه همه سونوها انجام شد و دکتر گفت برو و دوهفته دیگه بیا مشکلی نیست و من با خیال راحت اومدم خونه.

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت یازدهم
اومدم خونه ولی بعد از معاینه ها و نشستن تو مطب احساس فشار تو واژن و مقعدم بیشتر شده بود، فرداش تازه وارد ۳۲ هفته شده بودم و خدا خدا میکردم این چند هفته هم بگذره همسرم شیفت بود و خونه نبود مامانم صبح زود اومده بود پیشم و من پاشدم که برم سرویس و دست وصورتم رو بشورم اومدم و روتختم دراز کشیدم مامانم داشتم برام تخم مرغ آبپز میکرد که یهو همونجا رو تختم حس کردم کامل خیس شدم دیگه آبریزش نبود کیسه آبم پاره شده بود و خیس آب شد مامانم وقتی دید پاشدم و از شلولرم همینجوری آب داره میریزه از استرس زبونش بند اومده بود زود زنگ زد به بابام و همسرم که یکیشون خودشو زود برسونه دیگه همه چی تموم شد و پاره شدن کیسه آب یعنی به دنیا اومدن بچه ها ، سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم چون خونده بودم که با پاره شدن کیسه آب تا ۲۴ ساعت برا جنین اتفاقی نمیفته و جای نگرانی نیست بلافاصله رفتیم همون بیمارستانی که دو هفته پیش بستری بودم پرستاراش منو میشناختن و زود زنگ زدن به دکترم و دکتر گفت پساری رو دربیارن و سرم سولفات و آمپول بتا بزنن و تا زمانی که دردام شروع نشده منو بستری نگه دارن و اینجوری بود که دوباره با سوند و سرم و آمپول بازم بستری شدم.
ادامه دارد...
مامان نلین💕✨ مامان نلین💕✨ ۵ ماهگی
سلام تا دخترم خوابیده دلم خاست بیام از تجربه زایمان طبیعیم بگم..
پارت ۱

۳۹ هفته و دو سه روز بودم که با شوهرم رفتیم بیرون خرید نزدیک مطب دکترم بودم شوهرم گفت تا اومدیم اینجا زنگ بزن دکتر یه سر بریم پیشش(چون هفته آخر بود نوبت نزد برام گفت اگه به دنیا نیومد خودت بیا)
رفتیم مطب و نوار قلب اینا گرفتیم بعد دکتر اومد معاینه کنه تا دست زد کیسه آبم پاره شدددد🥲
گفت کیسه آبت به مو بند بوده و من خیلی وقتا برای بقیه مجبورم با سوزن سوراخ کنم کیسه آبو…
یه ترسی تمام وجودمو گرفت از اینکه دیگه قراره زایمان کنم
دستام شروع به لرزیدن کردن
دکتر باهام حرف زد و یه کم آرومم کرد
راستش بیمارستان تا اون لحظه هم باز تصمیم نگرفته بودیم کجا بریم
دکترم پیروزی بود گفت کجا میری بیمارستان گفتم احتمالا بریم قلهک
گفت من خودم بیمارستان تهرانپارسم هزینه دستمزد و خود بیمارستان ۱۱ تومنه
گفتم دوتاش؟ گفت بله
دیگه گفتم دکتر خودمه خب خوبه گفتم پس باشه میرم اونجا
زنگ زد سفارشمم کرد و بهش گفتم میتونم برم خونه پردیس وسایلمو بیارم؟
گفت نه باید بری بیمارستان همسرت میره وسایلت و بیاره
خلاصه راه افتادیم بیمارستان تهرانپارس
مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۴ ماهگی
بخش دوم🫄🩵
چون نگران بودم که زایمانم سخت نباشه و تهدیدی برای سلامت پسرکوچولوم نباشه تصمیم گرفتم ۳۹ هفته هم سونو بدم
حتی برای همون روز پیش یکی ،دو دکتر دیگه هم وقت گرفتم که اگر وزن بچه ام بیشتر از ۴ باشه زیر بار زایمان طبیعی نرم
اما سونوی ۳۹ هفته رو که دادم وزن بچه ام ۳۸۰۰بود و من که دیگه استرس وزنش رو نداشتم مجدد پیش دکترم رفتم
دوباره باید معاینه می شدم ،خانم دکتر گفتند ۴ سانت هستی،همین الان میتونی بیمارستان بستری بشی ،کیسه آبت رو پاره کنیم دو ساعته زایمان می کنی من که خیالم تقریباً راحت شده بود که زایمانم زمان کوتاهی طول می کشه به دکترم گفتم الان آمادگیش رو ندارم ولی زمانی میام که خودتون حتما بیمارستان حضور داشته باشید
دکترم بخاطر معاینه ای که انجام داده بود حتی احتمال داد که همون شب زایمان می کنم اما گفت اگه زایمان نکردی فردا ساعت ۲ بیا خودم هم میام
مجدد مشابه سری قبل ترشحات همراه خونریزی داشتم و دل دردی که از چندین هفته قبل نامنظم شروع شده بود خیلی شدیدتر شد
رفتم خونه،دوش گرفتم و منتظر فردا بودم،دوست داشتم خودم با حال خوب و مرتب بیمارستان برم و حس غریبی هم داشتم قرار بود فردا انتظارم به سر بیادو پسر کوچولوم رو در آغوش بگیرم لبریز از عشق دیدنش بودم🥹❤️
البته خیلی استرس زایمان هم داشتم، اما حس قشنگم به همه ی حس های دیگه غلبه داشت🫣☹️🥺❤️
مامان آریا مامان آریا روزهای ابتدایی تولد
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت سوم
بعد از تلاشهای بسیار برا آی وی اف بالاخره تو ششمین آی وی افم تو سال۱۴۰۳ دوباره به جواب مثبت رسیدم پارسال این موقعها بود که اشک میریختم چون پنجمین انتقال جنینم منفی شده بود ولی بازم ادامه دادم و اولین سالی بود که اون سال دوبار برا انتقال رفتم و پاییز بود که تو ششمین انتقالم جواب مثبت گرفتم بازم آزمایش بتام بالا بود و احتمال چندقلوزایی، از طرفی خوشحال بودم و از طرفی دیگه نگران ، چون دوقلویی برا بدن من یه کم سخت بود چون جثه ی خیلی بزرگی نداشتم اونایی که انتقال جنین داشتن میدونن بعد انتقال جنین باید ۱۵ روز صبر کنین برا آزمایش و اون ۱۵ روز هر ساعتش یه عمر میگذره بعدم دوباره باید ۱۵ روز دیگه صبر میکردم که برم برا اولین سونوگرافی ، تا اینکه دکتر بعد معاینه تو سونو گفت که بازم دوقلو بارداری و قلب هر دو سالم میزنه و من دوباره داشتم بهترین صدای دنیا رو میشنیدم بعد از معاینه دکتر بهم گفت که به خاطر زایمان زودرسی که قبلا داشتی میتونی یکی رو ریجکت کنی تا اون یکی به موقع و سروقت دنیا بیاد و این جملات دوباره استرس و نگرانی رو به دلم مینداخت و من نگران و باچشم گریان از مطب خارج شدم چون دکتر گفت باید خودت تصمیم بگیری چون هم نگه داشتنشون ریسکه هم ریجکت کردن یکیش و من باید تصمیم میگرفتم.
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺 قسمت دوم
به دکترم گفتم و اون هم گفت برم سونو اول بعد جوابشو بیارم پیش خودش
رفتم سونو همینجور که داشتم آب می‌خوردم تا نوبتم بشه
درد پیچید بهم انگار یه مار تو پهلوم باشه و بالا و پایین بشه
از ناله هام بیمار های مطب‌ گفت من زودتر برم برای سونو
دکتر سونوگرافی هم گفت بچه سالمه و کلیه هم چیزی مشاهده نمیشه
.
با همون حالم رفتم پیش دکتر خودم و جوابو نشونش دادم و منو ارجاع داد به متخصص کلیه که اورژانسی ویزیتم کنه
رفتم اونجا دکتر کلیه گفت این دردی که میگی سنگ هست ولی تو حالب گیر کرده و باید عمل شم و سریع نامه نوشت که همین الان برو بستری شو
من و همسرم خیلی نگران شدیم
دوباره برگشتم پیش دکتر زنان بهش گفتم
گفت نگران نباش عمل سختی نیست برو انجام بده الان تو مهم تر هستی
گفتم خانوم دکتر من الان ۹ ماهه هستم میترسم برای بچم
گفت اگه نری کلیه تو از دست میدی
با یه حالت ناامیدی و ترس و نگرانی برگشتیم خونه
ترسیدم گفتم بچم چیزیش بشه چی
بزار نظر یه دکتر دیگه هم بپرسیم
همین فاصله من بیشتر آب می‌خوردم که اون سنگ بیوفته
ولی امان از اینکه تا آب می‌خوردم درد می‌پیچید تو تنم
انگار یه چیزی حرکت میکرد تو پهلوم و نفسمو میخواست بگیره
.
چند روزی گذشت و من شبانه روز درد کشیدم
رفتم پیش دکتر زنان
گفتم بیاین منو عمل کنین بعد زایمان به کلیه ام بعداً میرسم
گفت نمیشه پرسه سزارین خودش دردناک هست بعد به مشکل می‌خوریم
....