زایمان قسمت هشتم
حدسی که من میزدم وجود سنگ کلیه بود چون کلیه های من سنگ ساز بودن و با اینکه قبل از انتقال جنین از نبود سنگ تو کلیه هام مطمئن شده بودم ولی دکتر کلیه ام گفته بود که استراحت مطلق و داروهای بارداری باعث میشه تو بارداری سنگ به وجود بیاد مخصوصا مصرف کلسیم، اما من به جای پهلوهام و کلیه هام کمرم درد میکرد چون قبلا چندتا سنگ دفع کرده بودم و درد اون رو میشناختم،  به پرستار گفتم و ازش خواهش کردم سوندمو دربیاره تا برم سرویس چون درد شدیدی تو مجراری ادرارم حس میکردم ولی قبول نکرد تا اینکه بعدازظهر که دردم زیاد شد به دکترم زنگ زد و دکتر به شرطی اجازه داد که دوباره بعد سرویس باید بهم سوند وصل بشه و من مجبور بودم قبول کنم چون دردخیلی شدیدی از پایین داشتم، رفتم سرویس ولی حتی نتونستم از درد،  مثانه ام رو تخلیه کنم، دوباره اومدم رو تخت و سوند بهم وصل شد و مجبور بودم تا ۱۰ شب سوند رو تحمل کنم، زمان به سختی جلو میرفت ولی بازم باید تحمل میکردم درد کمرم اذیت میکرد ولی نباید صداشو درمیاوردم چون همه فک میکردن درد زایمانه و من نمیخواستم زود زایمان کنم، بالاخره سوند و سرم تموم شد... ادامه پایین

۳ پاسخ

قسمت ۴ و ۵ رو نذاشتی ...
خب بعدش چی شد ؟

ادامه اش رو نمیزاری

ادامه بالا....
پرستار شیفت شب یه پرستار مهربون بود و وقتی بهش ماجرا رو تعریف کردم گفت بزار برات یه سرم شستشو هم بزنم که اگه خونی تو مجراری ادرارت باشه پاکسازی بشه تا فک نکنی دچار خونریزی واژینال شدی بعد از تموم شدن سرم کمی قدم زدم دردم زیادتر شده بود ولی صداشو درنمیاوردم بالاخره میتونستم خودم برم سرویس و این خیلی حس خوبی بود که از سوند خلاص شدم و رفتن به سرویس همانا و دفع سنگ کلیه به چه بزرگی همان، اومدم بیرون و با خنده به مامانم نگاه کردم بیچاره همینجوری مونده بود که تو تا چند دیقه پیش داشتی درد میکشیدی الان میخندی ، تا اینکه رفتم و به پرستار گفتم و اونم به پزشکم اطلاع داد که درد زایمان و انقباض نبوده و درد سنگ کلیه بوده و با شل شدن عضلات و لوله حالب به خاطر تزریق سولفات سنگ حرکت کرده و دفع شده و چون باردار بودم کلیه ها از پهلو ها به کمر حرکت کردن و همین باعث دردکمرم شده بود و با دفع سنگ دردای کمرم تموم شد و خیال منم راحت شد و خداروشکر فرداش مرخص شدم.

سوال های مرتبط

مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت هفتم
اما تزریق سولفات که قرار بود ۱۲ ساعت به صورت سرم تزریق بشه و باعث میشه اعصاب و مغز جنین بهتر رشد کنه و مهمترین کارش اثر شل کنندگی هستش که داره و با شل کردن عضلات و بالخص عضلات رحم باعث میشه انقباض و درد کمتر بشه و احتمال زایمان زودرس رو کاهش بده ولی مصیبت اینحا بود که باید سوند وصل بشه چون حجم ادرار باید کنترل بشه و همچنین شدید باعث گرگرفتگی میشه، اول کار که آوردن به من سوند وصل کنن خیلی ترسیدم و نزاشتم ولی بعد که توضیح دادن چی به چیه مجبورشدم قبول کنم ، با وصل کردن سوند دردشدیدی تو واژن و مجرای ادرام حس کردم ولی چیزی نگفتم و تحمل کردم تا نگن داری زایمان میکنی، اون روز از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۰ شب زیر سرم بودم و نباید حرکت میکردم کمی درد تو کمرم داشتم ولی حس میکردم عضلات شکمم شل شدن و یه حس راحتی تو شکمم داشتم تا اینکه ظهر بود دیدم تو سوندم خون وجود داره ، مامانم خیلی ترسید و رنگش پرید بیچاره،  ولی پیش من چیزی نگفت تا آروم باشم بیچاره مامانم فک کرد دچار خونریزی شدم ولی من که خودمو با دستمال چک کردم خونی تو واژنم نبود و خیالم راحت شد پرستار هم اومد و گفت احتمالا لوله سوند مجرای ادرار رو زخمی کرد و نگران نباشم.
اما چند ساعت بعد کل کیسه ادرار به رنگ خون بود ولی بازم گفتن چیزی نیست اما من با خودم یه حدس هایی میزدم که کسی خبر نداشت.
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺قسمت اول
وارد هفته ۳۴ که شدم مثل همه خانوم های باردار کمر درد داشتم و زیر شکمم درد می‌گرفت و حسابی هم سنگین شدم
که یهو شب با درد عجیبی از خواب پریدم
درد پهلو چپ
اولش حس کردم سرما خورده پهلوم با یه شال پشمی بستم و سعی کردم بخوابم
صبح شد و همینجوری که بیدار شدم و رفتم تو آشپزخونه ، بازم پهلوم گرفت
دردش بدنمو بی جون میکرد و نمیزاشت هیچ غذایی بخورم
افتاده بودم روی مبل و ناله میکردم 😭
همسرم زنگ زد به مادر شوهرم که رضوان داره درد می‌کشه
مارشوهرمم که اومد گفت‌ ممکنه درد زایمان باشه بریم دکتر
از اونجایی که بعدازظهر پنجشنبه بود نه دکتر خودم نه دکترای دیگه بودن و مجبور شدم برم بیمارستان تامین اجتماعی
اونجا هم آزمایش گرفتن ازم و nst گرفتن و گفتن نه درد زایمان نیست
و هیچ کاری نمی‌تونیم کنیم و فقط یه سرم ساده نوشتن
.
وسطای سرم بود که باز درد اومد برام میپیچیدم به خودم و با خواهش و گریه گفتم سرم رو دربیارن
دوباره رفتم پیش دکتر بخش گفتم تورو خدا یه مسکن بهم بدید
گفت ممنوعه تو بارداری 😭
گفت اگر دردت بیشتر شد برو بیمارستان فاطمیه
چون بچت نارس هست و می‌ره تو دستگاه ماهم دستگاه نداریم 💔
.
از اونجایی که تجربه خوبی از بیمارستان فاطمیه نداشتم
گفتم برم خونه نهایتا تا شنبه تحمل میکنم بعد میرم پیش دکتر خودم
و من ساعتی نتونستم بخوابم و غذا بخورم
و درد همه وجودمو گرفته بود
انگار اسیر شده بودم تو چیزی که نمی‌دونستم چیه و چطور درمونش کنم 🥲💔
..
همینجوری که می‌گذشت همسرم گفت من سنگ کلیه داشتم قبلاً این دردی که میکشی احتمالا از کلیه باشه
ترسیده بودم ، شنیده بودم خیلی دردناکه پروسه سنگ کلیه و از اونجایی که خواهرم و پدرمم این دردو کشیدن بیشتر مطمن شدم
....
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت دوازدهم
میدونم خیلی طولانی شد وخیلیا میگن حوصله داری ها راستش نه اصلا حوصله هیچی و هیچ کسی رو ندارم فقط دارم با نوشتن، خودمو خالی میکنم چون انگار همه چی مثل یه خواب بود که اومد و رفت ، یه جورایی درد ودل با شماست و اونایی که شاید الان تو شرایط منن و فک میکنن فقط این اتفاقات برا اوناست و همه تو خوشی زندگی میکنن، ده سال پیش که داشتم ازدواج میکردم حتی تو خوابم نمیدیدم که تو شرایط الانم باشم و این زندگیه که همیشه برات سورپرایز داره و تو باید براش تلاش کنی و صبورباشی.
خب من بستری شدم کیسه آب دخترم ترکیده بود و چون هر روز انکسوپارین میزدم برام هپارین زدن چون قرار بود سزارین بشم من هیچ دردی نداشتم تا ساعت ۱۲ ظهر که همون دردی که قبلا با زدن سولفات داشتم سراغم اومد و فهمیدم بازم سنگ کلیه است و درد اونه دوباره باید تحمل میکردم چون باید برا عمل حداقل ۱۲ساعت از زدن آمپول هپارین میگذشت اما حدودای ساعت ۲ظهر بود که انقباضام شروع شدن یک ساعت اول هر یه ربع انقباضم میگرفت و ول میکرد ولی از یه ساعتی به بعد هی مدت بین انقباضام کمتر میشد و زمان خود انقباض بیشتر حالا من دوتا از بدترین دردای دنیا رو باهم داشتم تجربه میکردم هم دردزایمان و هم درد سنگ کلیه دیگه داشتم با ناخونام به میله های تختم چنگ مینداختم و پرستاروماما و دکتر میگفتن باید لاقل تا ۱۰شب تحمل کنی که اثرهپارین بره چون خون رو رقیق میکنه و تو عمل باعث خونریزی میشه.
مامان جوجه مامان جوجه ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3

خیلی خوشحال شدم وقتی گفتن سزارین
دردام خیلی شدید شده بود با اینکه 4 سانت فقط باز شده بود
اومدن سوند وصل کنن اینجا خیلیشنبده بودم که از سوند وصل کردن میترسن و گفتن درد داره
به پرستاره گفتم تروخدا یواش وصل کن دردم نیاد
و من چون درد طبیعی داشتم میکشیدم فکر میکنم بخاطر اون بود چون اصلا درد سوند وصل کردن یا حتی سوزشش رو حس نکردم
فقط التماس میکردم و میگفتم تروخدا هنوز دوباره درد نیومده سراغم من و ببرین اتاق عمل هر 2 دقیقه یکبار درد میومد سراغم
اینا هم نمیدونم چیکار میکردن خیلی لفتش دادن تا بردن اتاق عمل
چند بار درد کشیدم دوباره
گذاشتن من و رو ویلچر و بردن اتاق عمل اونی که من و می‌برد اتاق عمل آقا بود
همونجا هم دقیقا درد اومده بود سراغم
دوست نداشتم ناله کنم جلوی اون آقا اما آنقدر درد داشتم نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم هموجوری جلوی دهنم و گرفتم و ناله کردم
رسیدم اتاق عمل لباسامو عوض کردم
بهم گفتن سریع برو رو تخت بشین
تخت هم خیلی بالا بود
همون موقع هم دوباره درد اومد سراغم
اونا هم عجله داشتن نمیدونم چرا
هی میگفت سری برو رو تخت
یکم صدامو بردم بالا گفتم درد دارم بزار دردمو بکشم دردم تموم شد میرم رو تخت اینجوری نمیتونم
گفت خب بکش دردتو
دستمو زدم به تخت و درد کشیدم ناله میکردم اونا هم دورم وایستاده بودن نگاه میکردن 4 نفر بودن فک کنم
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺 قسمت دوم
به دکترم گفتم و اون هم گفت برم سونو اول بعد جوابشو بیارم پیش خودش
رفتم سونو همینجور که داشتم آب می‌خوردم تا نوبتم بشه
درد پیچید بهم انگار یه مار تو پهلوم باشه و بالا و پایین بشه
از ناله هام بیمار های مطب‌ گفت من زودتر برم برای سونو
دکتر سونوگرافی هم گفت بچه سالمه و کلیه هم چیزی مشاهده نمیشه
.
با همون حالم رفتم پیش دکتر خودم و جوابو نشونش دادم و منو ارجاع داد به متخصص کلیه که اورژانسی ویزیتم کنه
رفتم اونجا دکتر کلیه گفت این دردی که میگی سنگ هست ولی تو حالب گیر کرده و باید عمل شم و سریع نامه نوشت که همین الان برو بستری شو
من و همسرم خیلی نگران شدیم
دوباره برگشتم پیش دکتر زنان بهش گفتم
گفت نگران نباش عمل سختی نیست برو انجام بده الان تو مهم تر هستی
گفتم خانوم دکتر من الان ۹ ماهه هستم میترسم برای بچم
گفت اگه نری کلیه تو از دست میدی
با یه حالت ناامیدی و ترس و نگرانی برگشتیم خونه
ترسیدم گفتم بچم چیزیش بشه چی
بزار نظر یه دکتر دیگه هم بپرسیم
همین فاصله من بیشتر آب می‌خوردم که اون سنگ بیوفته
ولی امان از اینکه تا آب می‌خوردم درد می‌پیچید تو تنم
انگار یه چیزی حرکت میکرد تو پهلوم و نفسمو میخواست بگیره
.
چند روزی گذشت و من شبانه روز درد کشیدم
رفتم پیش دکتر زنان
گفتم بیاین منو عمل کنین بعد زایمان به کلیه ام بعداً میرسم
گفت نمیشه پرسه سزارین خودش دردناک هست بعد به مشکل می‌خوریم
....
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت دوم
داستان از اونحایی شروع میشه که من به خاطر نازایی همسرم مجبور بودم آی وی اف بکنم ما سال ۹۵ازدواج کرده بودیم و سال ۹۸ متوجه این موضوع شدیم همون سال بار اول آی وی افم منفی شد و من خودمم برای آی وی افم بعدی آماده کردم اینبار باروحیه تر از قبل و بار دوم سال ۹۹ باردارشدم اونم دوقلو خوشحال و شاد وامیدوار که خدایا بالاخره به آرزوم رسیدم و منم مادر شدم غافل از اینکه خدا چیز دیگه ای رو برام رقم خواهدزد، من اون موقع چون بارداری اولم بود هرچیزی میشد میکفتم طبیعیه و تو دوران بارداری با اینکه به خاطر سرکلاژ و خونریزی استراحت مطلق بودم هر دردی رو تحمل میکردم و فک میکردم آدم قوی ای هستم و دکترم هم از اون دکترای بیخیال بود و زیاد حساسیت نشون نمیداد چون تخصص اصلیش نازایی بود نه مراقبت بارداری و متاسفانه تو هفته ۲۷ دچار آبریزش شدم و بعدشم زایمان زودرس و از دست دادن هر دوپسرم، غم خیلی بزرگی بود ولی بازم ادامه دادم و شش ماه بعد دوباره رفتم برا آی وی اف و بازم شکست به خاطر اینکه تو دوران انتقال جنین کرونا گرفتم. بازم باید ادامه میدادم چون میخواستم مادر بشم و این حس قشنگ رو تجربه کنم.
مامان سید احسان مامان سید احسان ۶ ماهگی
تجربه سزارین (پارت ۱)
خب مختصر و مفید سعی میکنم تعریف کنم. من ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که بخاطر فشارم که بالا رفته بود و دفع پروتئین داشتم خیلی یهویی دکتر ختم بارداری داد و من رفتم بستری شدم برای عمل.
قبل از اینکه برم برای عمل بهم آنژیوکت زدن و سوند وصل کردن که سوند سوزش داشت ولی انقدرا هم بد نبود. بعد دیگه با ویلچر بردنم اتاق عمل. اونجا دکتر بیهوشی یه آمپول زد پایین کمرم که اونم دردش قابل تحمل بود. بعد دراز کشیدم و پاهام گرم شد که دیگه یعنی بیحس شده بودم. جلوم پرده کشیدن و شروع کردن. من دردی حس نمیکردم ولی تکون ها و کارایی که با شکمم میکردن میفهمیدم. بعد یه مدت کمی صدای گریه نی نی رو شنیدم که آوردن گذاشتن کنار صورتم و انگار آروم شد و دیگه گریه نکرد. بهترین حس دنیا بود ایشالا قسمت همه چشم انتظارا🥺
بعد حدود یه ربع که بخیه زدن و تموم شد بردنم تو ریکاوری که از اونحا تا دو ساعت بعد لرز شدید داشتم که خیلی بد بود.
بعد از تقریبا نیم ساعت هم رفتم تو بخش.
من ساعت ۷ شب عمل شدم تا ۶ صبح دیگه هیچی مایعات و غذا نباید میخوردم و همینجوری روی کمرم خوابیده بودم. اینجا برام خیلی سخت بود و حاضر بودم اون درد پاشدن بعد از سزارین رو که شنیده بودم تحمل کنم ولی فقط ازون وضعیت ثابت و تکراری خلاص بشم. تا صبح هم هیچی نتونسم بخابم و خیلی زمان کند میگذشت.

ادامه در پارت بعدی
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت سیزدهم
دردام اونقد زیاد شده بودن که هم اتاقیم بیچاره درد خودشم فراموش کرده بود وداشت به من دلداری میداد مامانم با من گریه میکرد و چون نمیتونست برام کاری بکنه حدودای ساعت ۷ بعدازظهر بود که دیگه انقباضام مداوم شد و اصلا دیگه فاصله ای بینشون نبود دیگه شروع کردم به داد زدن و اینجا بود که زنگ زدن به دکترم که از مطب بیاد ولی تا دکتر تو ترافیک بعدازظهر برسه به بیمارستان شد ساعت هشت ونیم شب و من فقط گریه میکردم و دادمیزدم و هیچ کسی کاری نمیکرد اینبار میگفتن صب کن دکتر برسه ببریمت اتاق عمل و بالاخره منو با ویلچر بردن به اتاق عمل که رسیدیم حتی نمیتونستم از ویلچر بلند بشم و روتخت دراز بکشم دکتر بیهوشی میگفت الان که بی حس بشی دیگه دردات تموم میشه ولی من اونقد دردام وحشتناک بود که نای بلندشدن از ویلچر رو نداشتم تا اینکه با کمک پرستارا خوابیدم و بی حس شدم بعداز اون تنها چیزایی که یادمه لرزش شدید دستهام و دندونام بود که نمیتونستم کنترلشون کنم و صدای ضعیف دکترم که میگفت حال دختره ازپسره بهتره و آخرین جمله ای که گفت این بود یه کیسه خون بیارین ... ساعت هشت و۴۵ دیقه بچه هام به دنیا اومدن ولی من رو ساعت ۱۲شب تحویل دادن چون هپارین باعث رقیق شدن خون و خونریزیم حین عمل شده بود و من به حالت بیهوشی قرار گرفته بودم. و بااینکه عملم با بی حسی بود ولی چیز زیادی یادم نیست.
مامان Karen 👶🏻🩵 مامان Karen 👶🏻🩵 ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۶
پرستاره اومد کمکم کنه که راه برم اول سوند رو باز کرد و بعد با سختی از رو تخت اومدم پایین به شدت بخیه هام میسوخت
به زور چند قدم برداشتم و حس میکردم دستشویی دارم رفتم تو توالت نشستم اما گلاب به روتون دستشوییم نمیومد
از درد زیاد نمیتونستم از رو توالت پاشم به زور پاشدم در رو که باز کردم فشارم افتاد داشتم میلرزیدم آبجیم دستمو گرفت رفتم رو تخت که چشمتون روز بد نبینه حالت تهوع گرفتم
اون لحظه بدترین قسمتش بود هی اوق میزدم و با هر اوقی که میزدم حس میکردم بخیه هام داره پاره پاره میشه گریه میکردم و به آبجیم میگفتم بگو پرستار بیاد درد دارم الان بخیه هام پاره میشه بگو بیاد یه کاری کنه..
رو تخت دراز کشوندنم حالت تهوعم رفت خداروشکر اما از ترس اینکه دوباره تهوع نگیرم هیچی نمیخوردم
پرستاره میگفت واسه اینکه نفخت خوب بشه راه چاره ش راه رفتنه که من اصلا با اون وضعی که پیش اومد نمیتونستم راه برم
اون شب تا صبح درد کشیدم و تنها چیزی که باعث میشد دردا رو تحمل کنم پسرم بود که ساکت و آروم کنارم خوابیده بود حتی یه ثانیه هم گریه نکرد و باخودم میگم خداروشکر با اون شرایط حداقل بچم آروم بود..
صبح دوباره پاشدم برم دستشویی که دوباره همون اوضاع دیشب پیش اومد و با گریه میگفتم کاش سزارین نمیشدم کاش همون طبیعی دنیا میاوردم بچمو..