زایمان قسمت دوازدهم
میدونم خیلی طولانی شد وخیلیا میگن حوصله داری ها راستش نه اصلا حوصله هیچی و هیچ کسی رو ندارم فقط دارم با نوشتن، خودمو خالی میکنم چون انگار همه چی مثل یه خواب بود که اومد و رفت ، یه جورایی درد ودل با شماست و اونایی که شاید الان تو شرایط منن و فک میکنن فقط این اتفاقات برا اوناست و همه تو خوشی زندگی میکنن، ده سال پیش که داشتم ازدواج میکردم حتی تو خوابم نمیدیدم که تو شرایط الانم باشم و این زندگیه که همیشه برات سورپرایز داره و تو باید براش تلاش کنی و صبورباشی.
خب من بستری شدم کیسه آب دخترم ترکیده بود و چون هر روز انکسوپارین میزدم برام هپارین زدن چون قرار بود سزارین بشم من هیچ دردی نداشتم تا ساعت ۱۲ ظهر که همون دردی که قبلا با زدن سولفات داشتم سراغم اومد و فهمیدم بازم سنگ کلیه است و درد اونه دوباره باید تحمل میکردم چون باید برا عمل حداقل ۱۲ساعت از زدن آمپول هپارین میگذشت اما حدودای ساعت ۲ظهر بود که انقباضام شروع شدن یک ساعت اول هر یه ربع انقباضم میگرفت و ول میکرد ولی از یه ساعتی به بعد هی مدت بین انقباضام کمتر میشد و زمان خود انقباض بیشتر حالا من دوتا از بدترین دردای دنیا رو باهم داشتم تجربه میکردم هم دردزایمان و هم درد سنگ کلیه دیگه داشتم با ناخونام به میله های تختم چنگ مینداختم و پرستاروماما و دکتر میگفتن باید لاقل تا ۱۰شب تحمل کنی که اثرهپارین بره چون خون رو رقیق میکنه و تو عمل باعث خونریزی میشه.

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت هشتم
حدسی که من میزدم وجود سنگ کلیه بود چون کلیه های من سنگ ساز بودن و با اینکه قبل از انتقال جنین از نبود سنگ تو کلیه هام مطمئن شده بودم ولی دکتر کلیه ام گفته بود که استراحت مطلق و داروهای بارداری باعث میشه تو بارداری سنگ به وجود بیاد مخصوصا مصرف کلسیم، اما من به جای پهلوهام و کلیه هام کمرم درد میکرد چون قبلا چندتا سنگ دفع کرده بودم و درد اون رو میشناختم،  به پرستار گفتم و ازش خواهش کردم سوندمو دربیاره تا برم سرویس چون درد شدیدی تو مجراری ادرارم حس میکردم ولی قبول نکرد تا اینکه بعدازظهر که دردم زیاد شد به دکترم زنگ زد و دکتر به شرطی اجازه داد که دوباره بعد سرویس باید بهم سوند وصل بشه و من مجبور بودم قبول کنم چون دردخیلی شدیدی از پایین داشتم، رفتم سرویس ولی حتی نتونستم از درد،  مثانه ام رو تخلیه کنم، دوباره اومدم رو تخت و سوند بهم وصل شد و مجبور بودم تا ۱۰ شب سوند رو تحمل کنم، زمان به سختی جلو میرفت ولی بازم باید تحمل میکردم درد کمرم اذیت میکرد ولی نباید صداشو درمیاوردم چون همه فک میکردن درد زایمانه و من نمیخواستم زود زایمان کنم، بالاخره سوند و سرم تموم شد... ادامه پایین
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت سیزدهم
دردام اونقد زیاد شده بودن که هم اتاقیم بیچاره درد خودشم فراموش کرده بود وداشت به من دلداری میداد مامانم با من گریه میکرد و چون نمیتونست برام کاری بکنه حدودای ساعت ۷ بعدازظهر بود که دیگه انقباضام مداوم شد و اصلا دیگه فاصله ای بینشون نبود دیگه شروع کردم به داد زدن و اینجا بود که زنگ زدن به دکترم که از مطب بیاد ولی تا دکتر تو ترافیک بعدازظهر برسه به بیمارستان شد ساعت هشت ونیم شب و من فقط گریه میکردم و دادمیزدم و هیچ کسی کاری نمیکرد اینبار میگفتن صب کن دکتر برسه ببریمت اتاق عمل و بالاخره منو با ویلچر بردن به اتاق عمل که رسیدیم حتی نمیتونستم از ویلچر بلند بشم و روتخت دراز بکشم دکتر بیهوشی میگفت الان که بی حس بشی دیگه دردات تموم میشه ولی من اونقد دردام وحشتناک بود که نای بلندشدن از ویلچر رو نداشتم تا اینکه با کمک پرستارا خوابیدم و بی حس شدم بعداز اون تنها چیزایی که یادمه لرزش شدید دستهام و دندونام بود که نمیتونستم کنترلشون کنم و صدای ضعیف دکترم که میگفت حال دختره ازپسره بهتره و آخرین جمله ای که گفت این بود یه کیسه خون بیارین ... ساعت هشت و۴۵ دیقه بچه هام به دنیا اومدن ولی من رو ساعت ۱۲شب تحویل دادن چون هپارین باعث رقیق شدن خون و خونریزیم حین عمل شده بود و من به حالت بیهوشی قرار گرفته بودم. و بااینکه عملم با بی حسی بود ولی چیز زیادی یادم نیست.
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت هفتم
اما تزریق سولفات که قرار بود ۱۲ ساعت به صورت سرم تزریق بشه و باعث میشه اعصاب و مغز جنین بهتر رشد کنه و مهمترین کارش اثر شل کنندگی هستش که داره و با شل کردن عضلات و بالخص عضلات رحم باعث میشه انقباض و درد کمتر بشه و احتمال زایمان زودرس رو کاهش بده ولی مصیبت اینحا بود که باید سوند وصل بشه چون حجم ادرار باید کنترل بشه و همچنین شدید باعث گرگرفتگی میشه، اول کار که آوردن به من سوند وصل کنن خیلی ترسیدم و نزاشتم ولی بعد که توضیح دادن چی به چیه مجبورشدم قبول کنم ، با وصل کردن سوند دردشدیدی تو واژن و مجرای ادرام حس کردم ولی چیزی نگفتم و تحمل کردم تا نگن داری زایمان میکنی، اون روز از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۰ شب زیر سرم بودم و نباید حرکت میکردم کمی درد تو کمرم داشتم ولی حس میکردم عضلات شکمم شل شدن و یه حس راحتی تو شکمم داشتم تا اینکه ظهر بود دیدم تو سوندم خون وجود داره ، مامانم خیلی ترسید و رنگش پرید بیچاره،  ولی پیش من چیزی نگفت تا آروم باشم بیچاره مامانم فک کرد دچار خونریزی شدم ولی من که خودمو با دستمال چک کردم خونی تو واژنم نبود و خیالم راحت شد پرستار هم اومد و گفت احتمالا لوله سوند مجرای ادرار رو زخمی کرد و نگران نباشم.
اما چند ساعت بعد کل کیسه ادرار به رنگ خون بود ولی بازم گفتن چیزی نیست اما من با خودم یه حدس هایی میزدم که کسی خبر نداشت.
مامان دلاراخانم مامان دلاراخانم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت 2
اره دکتر گفت باید بستری بشی و منم رفتم بخش زایشگاه تا بستریم کنن،
دیگه خلاصه کارای بستریمو انجام دادن و منم هییییچ دردی نداشتم حتی یه کمردرد ملایمم نداشتم
اومدن برام سوزن فشار زدن
اولاش هنوز درد نداشتم اما کم کم دردم شروع شد...اخ‌نگم براتون که چه دردی بود🥲
همینطوری انقباض داشتم و درد میکشیدم که یهو کیسه ابمم پاره شد و دردام و انقباضام بیشتر از قبل شد هرچی میومدن معاینه میکردن من دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نکرده بود از 2 سانت بیشتر نمیشد
دیگه دردام داشت بدتر میشد جوری که تو هر انقباض احساس میکردم الانه که بیهوش بشم، نفسم بالا نمیومد از درد سرگیجه گرفته بودم، واقعا دردش بد بود من اگه برگردم عقب حتی یک ثانیه درد زایمان طبیعی رو نمیکشم.
خلاصه من چندین ساعت باد میخوردم‌ولی نه دهانه رحمم باز میشد نه بچه میومد پایین، و منم دیگه تحملم‌تموم شده بود و تو هر انقباض حس میکردم الانه که بمیرم
تو همین حین چون من از سرجام بلند شده بودم و رفته بودم سرویس و ... سوزن فشاری که بهم زده بودن خراب شده بود و دوباره یه سوزن فشار دیگه بهم زدن، دوتا سوزن فشار خوردم ولی همچنان دهانه رحمم 2 سانت بود و بچه هم پایین نمیومد
خلاااصهههه به پرستارا التماااس کردم که گوشیمو از همراهام‌بگیرن برام بیارن اونام اوردن و من‌زنگ زدم به شوهرم و و با گریه التماااس میکردم دکترمو راضی کنه پول بگیره و سزارینم کنه.
ولی دکترم لج‌کرده بود میگفت اگه سزارین میخواستی باید همون موقع که میومدی پیشم‌بهم میگفتی که شماره کارت میدادمت 20‌تومن میزدی به حسابم تا الان ببرمت سزارین.
منم ک چیزی نمونده بود از درد بیهوش شم به هرکی جلوم بود التماس میکردم دکترو راضی کنه و...
ادامه ماجرا پارت بعدی🥲
مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۳ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۱ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.
مامان لیانا|رایان مامان لیانا|رایان ۲ ماهگی
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺قسمت اول
وارد هفته ۳۴ که شدم مثل همه خانوم های باردار کمر درد داشتم و زیر شکمم درد می‌گرفت و حسابی هم سنگین شدم
که یهو شب با درد عجیبی از خواب پریدم
درد پهلو چپ
اولش حس کردم سرما خورده پهلوم با یه شال پشمی بستم و سعی کردم بخوابم
صبح شد و همینجوری که بیدار شدم و رفتم تو آشپزخونه ، بازم پهلوم گرفت
دردش بدنمو بی جون میکرد و نمیزاشت هیچ غذایی بخورم
افتاده بودم روی مبل و ناله میکردم 😭
همسرم زنگ زد به مادر شوهرم که رضوان داره درد می‌کشه
مارشوهرمم که اومد گفت‌ ممکنه درد زایمان باشه بریم دکتر
از اونجایی که بعدازظهر پنجشنبه بود نه دکتر خودم نه دکترای دیگه بودن و مجبور شدم برم بیمارستان تامین اجتماعی
اونجا هم آزمایش گرفتن ازم و nst گرفتن و گفتن نه درد زایمان نیست
و هیچ کاری نمی‌تونیم کنیم و فقط یه سرم ساده نوشتن
.
وسطای سرم بود که باز درد اومد برام میپیچیدم به خودم و با خواهش و گریه گفتم سرم رو دربیارن
دوباره رفتم پیش دکتر بخش گفتم تورو خدا یه مسکن بهم بدید
گفت ممنوعه تو بارداری 😭
گفت اگر دردت بیشتر شد برو بیمارستان فاطمیه
چون بچت نارس هست و می‌ره تو دستگاه ماهم دستگاه نداریم 💔
.
از اونجایی که تجربه خوبی از بیمارستان فاطمیه نداشتم
گفتم برم خونه نهایتا تا شنبه تحمل میکنم بعد میرم پیش دکتر خودم
و من ساعتی نتونستم بخوابم و غذا بخورم
و درد همه وجودمو گرفته بود
انگار اسیر شده بودم تو چیزی که نمی‌دونستم چیه و چطور درمونش کنم 🥲💔
..
همینجوری که می‌گذشت همسرم گفت من سنگ کلیه داشتم قبلاً این دردی که میکشی احتمالا از کلیه باشه
ترسیده بودم ، شنیده بودم خیلی دردناکه پروسه سنگ کلیه و از اونجایی که خواهرم و پدرمم این دردو کشیدن بیشتر مطمن شدم
....
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت سوم
بعد از تلاشهای بسیار برا آی وی اف بالاخره تو ششمین آی وی افم تو سال۱۴۰۳ دوباره به جواب مثبت رسیدم پارسال این موقعها بود که اشک میریختم چون پنجمین انتقال جنینم منفی شده بود ولی بازم ادامه دادم و اولین سالی بود که اون سال دوبار برا انتقال رفتم و پاییز بود که تو ششمین انتقالم جواب مثبت گرفتم بازم آزمایش بتام بالا بود و احتمال چندقلوزایی، از طرفی خوشحال بودم و از طرفی دیگه نگران ، چون دوقلویی برا بدن من یه کم سخت بود چون جثه ی خیلی بزرگی نداشتم اونایی که انتقال جنین داشتن میدونن بعد انتقال جنین باید ۱۵ روز صبر کنین برا آزمایش و اون ۱۵ روز هر ساعتش یه عمر میگذره بعدم دوباره باید ۱۵ روز دیگه صبر میکردم که برم برا اولین سونوگرافی ، تا اینکه دکتر بعد معاینه تو سونو گفت که بازم دوقلو بارداری و قلب هر دو سالم میزنه و من دوباره داشتم بهترین صدای دنیا رو میشنیدم بعد از معاینه دکتر بهم گفت که به خاطر زایمان زودرسی که قبلا داشتی میتونی یکی رو ریجکت کنی تا اون یکی به موقع و سروقت دنیا بیاد و این جملات دوباره استرس و نگرانی رو به دلم مینداخت و من نگران و باچشم گریان از مطب خارج شدم چون دکتر گفت باید خودت تصمیم بگیری چون هم نگه داشتنشون ریسکه هم ریجکت کردن یکیش و من باید تصمیم میگرفتم.
مامان کایان مامان کایان ۵ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دردام غیر قابل تحمل بود و فقط گریه میکردم و میگفتم من دارم میمرم لطفا منو ببرین سزارین و واقعا تو حال خودم نبودم مث اینکه تو این دنیا نبودم و تمام تمرکزم روی بدنیا اوردن پسرم بود و سلامتیش
دکترم که ۹و نیم اومد خیلی اروم و با خونسردی پیش میرفتیم منی که توی اون همه درد داشتم میمردم ولی خانم دکتر خیلی ارومم میکرد
تا که با ۷ .۶بار که دردم شروع شد همراه با زور ساعت ۲۱:۴۳
پسری رو بدنیا اوردم
وقتی بغلش کردم تمام دردام یادم رفت خیلی لحظه ی شیرینی بود همه کنارم بودن مادرم و همسرم خیلی باعث دلگرمیم بودن
بعدش کایان رو بردن برای لباس پوشوندن و بخیه زدن من که برش داشتم
بعدش که تموم شد خودم بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم و اومدم نشستم شام خوردم و تمام
من تونستم طبیعی زایمان کنم
و حالا خودمو تحسین میکنم که تونستم با این درد های فراوان که واقعا غیر قابل تحمل هستش و بسیار سختتتت
و کلا من ۳.۴ساعت خیلی درد کشیدم و بعدش تمام دیگه هیچ دردی متوجه نشدم و الان از انتخابم بسیار راضیم
و خیلی خوشحالم که الان پسرم بغلمه
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۴

ماما ساعت ۸:۳۰ معاینم کرد و کیسه آبم رو زد و با دستش سعی میکرد آب رو خالی کنه که خیلی برام دردناک بود کلی هم ازم آب اومد ولی کلا ۵ دقیقه طول کشید
برام صبحونه آوردن باز اومدم پایین تا ورزش کنم ماما بهم خرما و آب پرتغال داد بخورم قندم نیوفته باز همین طور همون ورزش ها رو انجام دادم و نفس عمیق می‌کشیدم
ماما بهم گفت به دردات از یک تا ده چه نمره ای میدی گفتم ۵ زیاد درد نداشتم فک میکردم درد زایمان همین قدره 🤧😂
ساعت ۹ بود کم کم دردام داشت زیاد میشد به ماما گفتم به همسرم بگه بیاد پیشم رفتن صداش زدن وقتی اومد تو اتاق خیلی نگرانم بود و می‌گفت خوبی ؟
اینم بگم که همسرم تو بارداری بهم می‌گفت برو سزارین کن که کمتر درد بکشی منم انتخابم طبیعی بود چون مامانم هنوز بعد ۱۵ سال بعضی موقع ها زخم سزارینش عفونت می‌کنه چون هر بار که سزارین میکنن همون جا رو میبرن و میدوزن که باعث شده پوستش نازک بشه
منم با کلی تحقیق انتخابم طبیعی بود
کلا سه بار ماما با دستش هر چی آب بود خالی کرد باعث شد روند زایمان سریع تر بشه
مامان سید احسان مامان سید احسان ۶ ماهگی
تجربه سزارین (پارت ۱)
خب مختصر و مفید سعی میکنم تعریف کنم. من ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که بخاطر فشارم که بالا رفته بود و دفع پروتئین داشتم خیلی یهویی دکتر ختم بارداری داد و من رفتم بستری شدم برای عمل.
قبل از اینکه برم برای عمل بهم آنژیوکت زدن و سوند وصل کردن که سوند سوزش داشت ولی انقدرا هم بد نبود. بعد دیگه با ویلچر بردنم اتاق عمل. اونجا دکتر بیهوشی یه آمپول زد پایین کمرم که اونم دردش قابل تحمل بود. بعد دراز کشیدم و پاهام گرم شد که دیگه یعنی بیحس شده بودم. جلوم پرده کشیدن و شروع کردن. من دردی حس نمیکردم ولی تکون ها و کارایی که با شکمم میکردن میفهمیدم. بعد یه مدت کمی صدای گریه نی نی رو شنیدم که آوردن گذاشتن کنار صورتم و انگار آروم شد و دیگه گریه نکرد. بهترین حس دنیا بود ایشالا قسمت همه چشم انتظارا🥺
بعد حدود یه ربع که بخیه زدن و تموم شد بردنم تو ریکاوری که از اونحا تا دو ساعت بعد لرز شدید داشتم که خیلی بد بود.
بعد از تقریبا نیم ساعت هم رفتم تو بخش.
من ساعت ۷ شب عمل شدم تا ۶ صبح دیگه هیچی مایعات و غذا نباید میخوردم و همینجوری روی کمرم خوابیده بودم. اینجا برام خیلی سخت بود و حاضر بودم اون درد پاشدن بعد از سزارین رو که شنیده بودم تحمل کنم ولی فقط ازون وضعیت ثابت و تکراری خلاص بشم. تا صبح هم هیچی نتونسم بخابم و خیلی زمان کند میگذشت.

ادامه در پارت بعدی
مامان جوجه کوچولو🐣 مامان جوجه کوچولو🐣 ۲ ماهگی
یه چیز دیگم بگم این دردا اینجوری بود هی میگرفت وهی ول میکرد هر ده دقیقه یه بار یه اسانس اسطوخودوس هم داشتم هی اونو بو میکردم یکمی آرومم میکرد تا هشت خیلی دیر بود نتونستم تحمل کنم دوباره رفتم بازم معاینه گفتن حالا سه سانتی بازم زوده برو و منو تحویل نگرفتن🥴یه دردای عجیب غریبی بودا خلاااصه هشت صبح دوباره رفتم گفتم توروخدا بستریم کنین دیگع نمیتونم یه مامای خیلی مهربونی بود گفتش ما هیچ کاری اینجا از دستمون برنمیاد تا چهار پنج سانت نشی نمیتونیم بستریت کنیم چون اینجا هیچ کاری از دست ما برنمیاد😓خلاصه دوباره برگشتم بعد دوساعت دوباره رفتم یعنی هر یک ساعت یه سانت باز میشد🥲تا ساعت یازده منو بستری کردن بالاخره نوار قلبو بم وصل کردنو گفتن هر وقت دردت اومد فقط زور بزن ک انگار میخوای دسشویی کنی ببین این مرحله دیگه بااااااید زوووووور داشته باشیا اصلا جیغمنزنین فقط نفس عمیق و تا میتونین زووورررررررر دردش خیلی وحشتناک بود ولی میتونی تحمل کن خودشونم کلی کمکت میکنن خلااااصه از یازده ونیم تا دو طول کشید و دختر قشنگم دنیا اومد تا بچه اومد انگار من اصلا هیچ دردی نداشتم همه دردام تموم شد یه حس خیلی عجیب که نمیتونم توصیفش کنم😭😍