یه چیز دیگم بگم این دردا اینجوری بود هی میگرفت وهی ول میکرد هر ده دقیقه یه بار یه اسانس اسطوخودوس هم داشتم هی اونو بو میکردم یکمی آرومم میکرد تا هشت خیلی دیر بود نتونستم تحمل کنم دوباره رفتم بازم معاینه گفتن حالا سه سانتی بازم زوده برو و منو تحویل نگرفتن🥴یه دردای عجیب غریبی بودا خلاااصه هشت صبح دوباره رفتم گفتم توروخدا بستریم کنین دیگع نمیتونم یه مامای خیلی مهربونی بود گفتش ما هیچ کاری اینجا از دستمون برنمیاد تا چهار پنج سانت نشی نمیتونیم بستریت کنیم چون اینجا هیچ کاری از دست ما برنمیاد😓خلاصه دوباره برگشتم بعد دوساعت دوباره رفتم یعنی هر یک ساعت یه سانت باز میشد🥲تا ساعت یازده منو بستری کردن بالاخره نوار قلبو بم وصل کردنو گفتن هر وقت دردت اومد فقط زور بزن ک انگار میخوای دسشویی کنی ببین این مرحله دیگه بااااااید زوووووور داشته باشیا اصلا جیغمنزنین فقط نفس عمیق و تا میتونین زووورررررررر دردش خیلی وحشتناک بود ولی میتونی تحمل کن خودشونم کلی کمکت میکنن خلااااصه از یازده ونیم تا دو طول کشید و دختر قشنگم دنیا اومد تا بچه اومد انگار من اصلا هیچ دردی نداشتم همه دردام تموم شد یه حس خیلی عجیب که نمیتونم توصیفش کنم😭😍

۳ پاسخ

مبارک باشه قدم دخترت عزیزم ولی خیلی خلاصه توضیح دادی😅

چقدر خوب عزیزم مبارکه باشه که یبارکی دهانه رحمت باز تر میشد این خیلی خوبه چه ورزش های انجام میدادی که تاثیر داشت

بسلامتی،خدا برات حفظش کنه،و حضرت رقیه نگهدارش باشه،مبارکت باشه

سوال های مرتبط

مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۵ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...
مامان نورا کوچولو🧿 مامان نورا کوچولو🧿 ۱ ماهگی
مامان 💖دیلان💖 مامان 💖دیلان💖 ۴ ماهگی
به همسرم هم صبحانه دادم خونرو جمو جور کردم
زنگ زدم مامانم گفتم آماده شو بریم بیمارستان
من تا اینجا فقط دردام کم و قابل تحمل بود
رسیدیم بیمارستان پرونده رو تحویل دادم
معاینه اولو انجام دادن گفتن خدایا دختر ۵ سانت بازی
من تا اینجا اصلا دردی به اون صورت نداشتم
یه سرم بهم وصل کردنو آمپول فشارو زدن
ماما کیسه ابمو پاره کرد
تقریبا دو دقیقه سرمو گذاشتن بعد قطش کردن
یا خدا بعد یکی دو دقیقه دردام به شدت شروع شدن ک اصلا قابل تحمل نبودن من بیمارستانو با جیغو داد رو سرم گذاشتم تقریبا نیم ساعت این دردارو کشیدم هر ده دقیقه معاینه کردن من زود به زود بازو بازتر شدم
بعد نیم ساعت درد منو بردن اتاق زایمان گفتن سر بچه معلومه
دیگه برش زدنو بعد دو تا زور زدن بچم به دنیا اومد و تمام دردهای من تموم شد از داخل دو سه تا بخیه خوردم از بیرون ۶ هفت تا از کنار مقعدم رد کرده بود برشم
بخیه هام تموم شدو من انگار نه انگار زایمان کرده بودم
بعد زایمانم مامانم یه شب کنارم بود خودم دست تنها با وجود اینکه بچه اولم بود این دو ماه به بچم رسیدگی کردم
۱۵/۳بهترین روز این ۲۵ سال عمرم بودو هست خواهد بود
امیدوارم همه مث من زایمان راحتی داشته باشن 😍💋
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
#پارت5
ماما هر چند دقیقه میومدم و ازم سر میزد. صب ساعت 7صبحانه اوردن من درد داشتم نمیتونستم صبحانه بخورم ماما اومد گفت چرا صبحانه نمیخوری گفتم درد دارم نمیتونم بخورم میگفت صبحانتو بخور تو هنوز میخای زایمان کنی باید انرژی داشته باشی به پرستار گفت برام یه لیوان چایی بیاره. هر طور شد چند لقمه غذا خوردم به زور
بعد صبحانه اومد و معاینم کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه خوبه منم که از وقتی بستری شدم همش روی تخت دراز بودم و نمیتونستم هیچ کاری انجام بدم
کم کم دردام بیشتر بیشتر شد جوری که وقتی رفتم دستشویی درد گرفتم نمیتونستم راست بشینم وقتی از دستشویی اومدم بیرون وقتی درد گرفتم کمرمو خم کردم نمیتونستم راست کنم انگار کمرم شکسته بود
بچه هم هی زور میزد و به مقعدم فشار میومد جوری که همش فکر میکردم مدفوع دارم اصلا دست خودم نبود. ماماعه گفت بیا کمکت کنم تا بتونی ده دقیقه دیکه بری اتاق زایمان من میگفتم نمیتونم دیگه تحمل درد ندارم و اون میگفت بیا کمک کنم. من قبول کردم با دستش دهانه رحمم رو باز کردو گفت هر وقت دردت گرفت زور بزن چندتا زور که زدم دیدم یه چبزی اومد بیرون سر بچه بود گفتم اومد اومد😂😂 ساعت 11صبح رفتم اتاق زایمان
من از ساعت3صبح که بستری شدم تا ساعت 11طول کشید تا فول بشم
خلاصه رفتم اتاق زایمان و روز صندلی دراز کشیدم
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۳ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
همسرم اومد و منم دردام بیشتر شده بود
ماما می‌گفت خیلیا با همسرشون میان با هم آهنگ می‌زارن و ورزش میکنن البته خودشونم برام آهنگ گذاشته بودن رو اسپیکر پخش میشد
منم ورزش میکردم و اسکات میزدم بعد یواش یواش ازم خون می‌ریخت و دردام خیلی زیاد شده بود ماما رو صدا کردم و گفت رو تخت بخواب تا معاینت کنم و معاینم کرد گفت خیلی خوب پیشرفت کردی ۴ سانتی بهم گاز انتونوکس دادن و گفتن فقط موقع دردات دم عمیق بگیر و آروم آروم بده بیرون تا اثر کنه
منم رو تخت دراز کشیده بودم و دردم خیلی بود هی گاز میدادم داخل و آروم میدادم بیرون بعد یه ساعت همین طور که بودم کامل گیج شده بودم و درد داشتم و چشمام خمار شده بود به شوهرم میگفتم آهنگ ساقی هایده بزار برام😂
دردام شده بود هر دو دقیقه و تا ۳۰ ثانیه درد داشتم که هر بار که درد داشتم گاز تنفس میکردم و با دست میزدم تو سر و صورت خودم 🥲
زنگ دکترم زدن که بیاد
منم اینقدر دردم زیاد بود که به شوهرم میگفتم بگو بیان منو بکشن من دیگه نمیتونم اونم هی پیشونیمو بوس میکرد و اشک می‌ریخت و به ماماها می‌گفت یه کاری کنین کمتر درد بکشه ماماها گفتن باید دهانه رحمش کامل باز بشه برای همین داره درد می‌کشه
و منو معاینه کردن بهم میگفتن نفس عمیق بکش اصلا زور نزن
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۵ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۳ ماهگی
زایمان
پارت3
بعدش منو بردن تو یه اتاقی ک همش زنای زائو بودن ب همشون دستگاه نوار قلب و اینجور چیزا وصل بود بهم گفتن دراز بکش رو تخت دراز کشیدم واسه منم از اون دستگاه های نوار قلب وصل کردن بعد حدود نیم ساعت اینا اومدن معاینم کردن هنوز دو سانت بود دردام هم زیاد میشدن ولی قابل تحمل بود بعد اینکه پرونده نینیمو دادم بهم گفتن برو اتاق زایمان رفتیم اتاق تک نفره بود دراز کشیدم ب کمک مامانم بعدش پرستارا اومدن بهم دستگاه اینا وصل کردن بعدش بهم سرم وصل کردن رکترا هم هیی میومدن معاینم میکردن هنوز دو سانت بودم ساعت چهار اینا بود گفتن تا هشت یا هشت و نیم زایمان میکنی خلاصه من در دام بیشتر میشد جونکه عمم فرار بود پیشم بمونهزنگ زدیم بهش با اسنپ اومد با دخترش ک هم سن من بود 16سالشه اومدن پیش من منم درد داشتم زیاد تر شده بود خلاصه مامانم پیشم موند تا موقعی ک زایمان کنم عمم هم شوهرم رسوند خونشون ک وسایل برداره بعد زایمان بیاد پیش من بمونه من دردام غیر قابل تحمل شدن خیلی خیلی جیغ میکشیدیم دست مامانمو گرفته بودم ولی چیزایی ک تو کلاس امادگی زایمان گفته بودن ک تنفس درستی داشته باشم بعدش دکتر اومد گفت 4سانتی بعد هعی معاینه و اینجور چیزا منو رو توپ بزرگ گذاشتن گفتن روش بشین و. پاشو بعد اون کار رو تخت نشوندنم ی پرشتار هم مراقبم بود بعدش دیگ وقت زایمان رسید چند تا دکتر و پرستار اومدن 8نفر اینا بودن اومدن سونت وصل کردن بهم اب دوز جنین و خالی کردن و معاینه و اینا کردن منم دردام بیشتر شده بود گفتن زور بزن منم زور میزدم دیگ اخراش گفتن قلب بچه درست نمیزنه چون دیر شده بود منم بخاطر بچم چندتا زور اخر هم زدم نینی قشنگم ب دنیا اومد گذاشتن رو شکمم و بعدش گذاشتن رو جای مخصوص نوزاد
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۲ ماهگی
قسمت ۶
خلاصه فردا ساعت ۱۲ گفت بیمارستان باش منم کارامو کردم و رفتم بهم ان اس تی وصل کردن گفتن یکم انقباض داری هنوز خود ماما نیمده بود تا بیاد ساعت ۲و نیم بود معاینم کرد گفت ۲ سانتی و برو خونه و هرروز بیا ۱تومن ان اس تی بده تا ۴۲ هفته گفتم من دیگه نمیتونم پولشم نداره چند میلیون فقط ان اس تی بدم یهو انگار برق گرفتش گفت خب برو لباس عوض کن بستریت کنم بدو منم میترسیدم به خودم گفتم اخه اصلا به من چرا دلگرمی نمیده این .ساعت ۳ امپول فشارو وصل کرد دردام شروع شد ۱۰ دیقه نشده .اولش قابل تحمل بود و منم حین دردا ورزش میکردم ایشونم هر ۱ساعت یه بار معاینه ای میکرد که من درد وحشتناک داشتم(دستش به شدت سنگین بود یعنی ماما های دیگه معاینم میکردن درد نداشتم ولی این معاینه میکرد من حتی تو سر خودم میزدم داد میزدم از شدت درد) هر بار با لب و لوچه کج و کوله میگفت هیچ پیشرفتی نداشتی .۷ شب کیسه ابمو زد ولی بازم دریغ از پیشرفت ولی درد وحشتناک زیاد هر ۲ دیقه داشتم که حتی نمیتونستم ورزشم بکنم گریه میکردم به زور ورزش میکردم رو توپ
ایشونم اصلا بهم امید نمیداد فقط ناامیدم میکرد بااینکه بیمارستان خصوصی بود و حتی لحظه زایمانم شوهر میتونست باشه کلا نیم ساعت به اصرار من شوهرمو گذاشت بیاد هی میگفت نه الان وقتش نیست شوهرمم که اومد گفت ببین اصلا حال نداره پیشرفت نکرده و فلان شوهرم گفت نه اینطوری نگید داره ورزش میکنه دیگه اینطوری نگید بهش
ساعت ۹ مامانم اومد پیشم تا ۱۰ ربع کم من از شدت خستگی بین دردا بیهوش میشدم موقع درد به خودم میپیچیدم تازه تو اون چند ساعت ۳ نفر اومدم اتاق بغلی زاییدن رفتن و من نااابود بودم اصلا امید نداشتم دیگه
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوم .
زایمان دومم تو بیمارستان خصوصی بود تاریخشو خودم انتخاب کردم و سر تاریخ رفتم بستری شدم پسر اولم زایمانم راحت بود دو ساعته شد .زایمان دومم ماما همراه داشتم تا هشت سانت دردی نداشتم وقتی بع هشت سانت رسیدم بزرگ تو وان آب و ماساژور نرمش و دردا هر چند ثانیه شروع شدن. بعد یکساعت بردن رو تخت و معاینه و جهنم شروع شد یکساعت کامل درد کشیدم ولی موقعی که سر بچه تو کانال اومد دیگه درد نداشتم و فقط اون گردی سر رو حس میکردم قرار بود پسرم زود برداریم که اذیت نشم بخاطر وزن بالا چون بچه اولم ۳۸ هفته چهار کیلو دنیا اومد اینم ۳۸ هفته یه روز با وزن چهار دنیا اومد بهد زایمان دردی نداشتم دیگه کارامو خودم کردم کسایی زایمان طبیعی میخوان درسته اون یکساعته خیلی درد داره و میمیری و زنده میشی ولی بعدش واقعا دردی نداری و از عوارضش،هم خداروشکر بعد دو زایمان هیچ عوارضی نداشتم شاید هم بخاطر بدنمه هزینه زایمانم هم ۴۵ میلیون شد بنظرم می ارزید