پارت ۳
ولی من اصلا زیربار نرفتم ساعت ۷ رسیدیم بیمارستان تا ساعت ۷ و نیم بستری شدم و بعدش فشارمو گرفتن که شکر خدا ۱۰ بود😂
معاینه کردند که کلا بسته بودم تو ۳۹ هفته کامل بسته بودم😂 اس تی گرفتن که از همشون عالی تر بود 😂یعنی اون روز صبح پسرم
شکم منو با زمین فوتبال یا تالار عروسی اشتباه گرفته بود🤣 تو کل بارداری اونجوری تحرک نداشت که داشت شکممو پاره میکردن فکر کنم از به دنیا اومدنش خوشحال بود 2
دکتر ساعت ۸ و ربع اینا اومد با دیدن دکتر آرامش گرفتم دکتر با چک کردن وضعیت ام گفت من چیکارت کنم تو همه چیزت اوکیه تازه من حرکات و تو نوار قلب نمیزدم که نفهمن بعد نگو خود دستگاه حرکات و ثبت میکرد دکتر گفت پسرت هم که اون تو عروسی گرفته بعد یکم دستگاه ان اس تی رو دستکاری کرد و ضربان قلب جنین
و دیگه نشون نداد و از اون پرینت گرفت برای روی پرونده و به دلیل افت ضربان قلب جنین آماده سزارین شدم استرس داشتم ولی اونقدر همه چی زود اتفاق میافتاد به حالت انگار تماشاگر بودم اومدن سوند
وصل کنن گفتم بعد بی حسی که دکترم گفت دردی نداره بزار وصل کن و واقعا هم راست میگفت دردی نداری سوند ولی یکم حالت بدی به آدم دست میده یه شلنگ به آدم وصله منو روی ویلچر بردند پایین برای سزارین مامانمو و شوهرمو و دخترمو برای آخرین بار دیدم و وارد
اتاق عمل شدم چون اولین بار بود به ترسی تو دلم اومد ولی کادر اتاق عمل خیلی خیلی خوب و مهربون بودند راستی یادم رفت دکترم تو بلوک زایمان گفت که فیلمبرداری اتاق عمل دارند اینجا ولی هزینه اضافی من خودم میدم با گوشیم برات فیلم بگیرن برات میفرستم واقعا دکترم فرشته بود بعد گفت پمپ درد هم چیز اضافیه نگیر من برات مخدر تجویز میکنم به مقداری که درد و حس نکنی بعد عمل اصلا

تصویر
۴ پاسخ

منم دکترم برای بیمه نوشت به علت باز نشدن دهانه رحم در هفته ۴۲ باید سزارین بشه..منم تو همون روز همه چیز کاملاً نرمال بود و دخترم قصد بیرون اومدن نداشت

وای عجب دکتر خوبی 🥰🥰

این همه توضیحاتو دادی اما اسم دکترو ندادی 😂😂

شما تجربه طبیعی و سزارین رو داشتین به بقیه کدوم رو توصیه میکنین؟

سوال های مرتبط

مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۵ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان 🍪 کلوچه مامان 🍪 کلوچه ۶ ماهگی
مامان ایلیا مامان ایلیا ۱ ماهگی
تجربه سزارین اول: من بیمارستان بوعلی همدان عمل شدم و حدود یکسال تحت نظر دکتر عظیمی بودم که خودشم عملم کرد هزینه بیمارستان حدود ۴۲ ۴۳ تومنی شد و ۶ تومنم دکتر به عنوان دستمزد گرفت. من صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان که یخورده زود و خود پرسنل هم نیومده بودن ولی از شش ونیم چنتا دیگه مامان هم برای عمل اومدن که من چون زودتر از همه رفته بودم نوبتمم برای عمل زودتر شد. اول رفتم بخش زایمان اونجا مدارک و تحویل دادم و سرم برام وصل کردن و سوند.هیچی از وصل کردن سوند نفهمیدم و اصلا درد نداشت ولی بعدش حس خوبی نداشت و احساس میکردم ادرارم میریزه که دوبار پرستار اومد چک کرد و تاکید کرد هیچ مشکلی نداره و فقط بخاطره شستشو فکر میکنم سوند شله . من از اتاق عمل هیچ ترسی نداشتم و ساعت نه رفتم اتاق عمل اونجا با دکترم صحبت کردم ولی از لحظه ای که آمپول بی حسی و بهم زدن و پرده رو کشیدن جلو چشمم استرس تمام وجودمو گرفت و به دکترم میگفتم من میترسم اونام همش باهام صحبت کردن و گفتن نفس عمیق بکش که بهترشدم همون پنج دقیقه اول کوچولو به دنیا اومد و بهم نشونش دادن که همه استرسم رفت ولی چون رو سینم احساس سنگینی میکردم و از استرس خیلی صحبت کردم و سرمو تکون داده بودم تهوع گرفتم و تو اتاق عمل مقدار کمی بالا اوردم که به اون وحشتناکی که فکر میکردم نبود و تو اتاق عمل همه چیز برای هراتفاقی مهیا بود بعد نیم ساعت بخیه زدن تموم شد و انتقالم دادن ریکاوری اونجا بچه رو اوردن بهش شیر دادم البته من بی حس بودم و همه کارارو پرستار کرد بهم گفتن تا یازده تو ریکاوری میمونم ولی فقط یه ربع موندم و انتقالم دادن اتاقی که بهم داده بودن ، عصر باوجودپمپ درد احساس درد کردم ک برام شیاف گذاشتن و بهتر شدم
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍
مامان حلما مامان حلما ۷ ماهگی
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
تجربه سزارین پارت دوم
بعد از معاینه خونریزی و درد خفیف پیدا کردم. با همون خون ریزی گفتن برو تشکیل پرونده بده. رفتم پذیرش و با نگرانی از این که خون از لباسم بیرون نزنه تشکیل پرونده دادم و برگشتم.😟 واسه ذخیره خون بند ناف قرارداد بسته بودم و به مامایی که قرار بود واسه گرفتن خون بیاد زنگ زدم و بهش اطلاع دادم که بستری شدم.
داخل لیبر مرتب از من nst می‌گرفتن. توضیحی بهم نمی‌دادند ولی از چهره ی ماما مشخص بود که خوب نیست. چند بار هم به پزشکم زنگ زد ولی پزشکم جواب نمی‌داد. و من نگران این بودم که نکنه تا دکتر میاد جنین ایست قلبی کنه. چون قبلش هم دکتر خودم و هم دکتر بیمارستان دولتی که رفته بودم گفته بود که ضربان قلب جنین داره افت می‌کنه. ساعت 19 شد. که من درد طبیعی گرفتم. درد شدید و ممتد بود و مثل چیزی که شنیده بودم چند دقیقه درد و بعدش استراحت و دوباره درد نبود. و برای آخرین بار nst دادم دیگه ماما بعد از دیدن nstعصبانی شد مشخص بود که وضعیت جنین خیلی بدتر شده ولی همچنان توضیحی به من نداد و دوباره به پزشکم زنگ زد. که خدا را شکر جواب داد و گفت ساعت 20 میرسم. و آماده اتاق عمل بشه.
...
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۳ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.
مامان هانا و مانا مامان هانا و مانا ۱ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان آرمان
دوقلوهای من ۲۵ شهریور با ۳۷ هفته سن و وزن ۲۲۰۰ و ۲۴۰۰ تو بیمارستان آرمان به دنیا اومدن.
تجربه من از آرمان مجموعا عالی بود. هم بیمارستان تمیز و مرتب، هم پرسنل و پرستاری عالی، هم اتاق عمل عالی.
همه چیز طبق برنامه ریزی قبلی انجام شد، بدون معطلی و با دقت بالا. زمان عمل من ساعت ۲.۵ عصر بود، ساعت ۱۲.۵ رسیدم بیمارستان و بلافاصله پذیرش شدم، آزمایشها انجام شد، آنژیو کت وصل شد ولی سوند رو خواستم بعد از اسپانال وصل کنن که همینکارم کردن. تو اتاق عمل یک معطلی کوچیک بخاطر حضور دکتر بیهوشی سر یک عمل دیگه داشتن ولی اینقدر برخوردها و فضای اتاق عمل خوب بود من اصلا احساس اضطراب نکردم.
درد تزریق اسپانال بنظرم بیشتر از چیزی بود که فکر میکردم ولی قابل تحمله. اون چیزی که منو تو سزارین خیلی اذیت کرد لرز بعد از عمل بود‌، با اینکه بخاری هم زیر پتو گذاشتن بودن برام تمام وجودم میلرزید.
بیمارستان لباس به خودم و بچه ها و پتوی بچه ها و پوشک و زیرانداز و اینا داده بود.
بعد از عمل و اومدن توی بخش هم که پرستاری سنگ تموم گذاشتن. یعنی حتی اگر همراه نداشتم اصلا احساس ناتوانی نمیکردم چون همه اش حواسشون بود بهم.
مامان آلاء🎀 مامان آلاء🎀 ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_سزارین_بیمارستان_انصاری
من روز۳۱تیر زایمانم بود امیدوارم این تجربه به دردتون بخوره
صبح ساعت۶:۳۰ بود که رسیدم بیمارستان اونجا گفتن برو طبقه۲ رفتم تا همسرم پایین کارای اداری بستریمو انجام بده به من یه پک لباس دادن گفتن همه ی لباساتو تعویض کن بعد رفتم قسمتی که چندتا تخت بود اومدن چندتا سوال و اینا پرسیدن آخرین آزمایشامو ان تی و آنومالی اینا رو ازم خواستن که بهشون دادم یه چندتا سوال در مورد مشخصات و اینام پرسیدن ؛بعد یه دستگاهی اومدن روی شکمم وصل کردن برای چک وضعیت ضربان جنین حدود یه رب یا نیم ساعت وصل بود به شکمم بعد یه خانومی اومد وضعیت شیو و تمیز بودن ناحیه جراحی رو چک کرد من چون از دکترم خواسته بودم تو نامه بنویسه سوندگزاری بعد بی حسی برا منو دیگه انجام ندادن ولی برای تخت بغلیمو همونجا سوندگذاشتن بهم یه سرمم وصل کردن ؛فقط من یه خورده فشارم افتاد اونجا چون شب قبلش شام درست حسابی نخورده بودم یه خورده هم استرس داشتمیه خانومی هم داشت تو یه قسمت دیگه طبیعی زایمان میکرد خیلی سروصدا داشت مضطربم کرد که زود اومدن برام اکسیژن گزاشتن وچکم میکردن فشارم رو که بعد چنددقیقه بهتر شدم ؛دیگه تا حدود ساعت۹ اینا که دکترم اومد بعد با ویلچر و سرمی که بهم وصل کرده بودن با پرستار رفتیم طبقه اول قسمت اتاق عمل ها که منو تحویل بدن به اونجا….
پارت بعدی رو یه تاپیک دیگه میزارم 🌸
مامان سید احسان مامان سید احسان ۷ ماهگی
تجربه سزارین (پارت ۱)
خب مختصر و مفید سعی میکنم تعریف کنم. من ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که بخاطر فشارم که بالا رفته بود و دفع پروتئین داشتم خیلی یهویی دکتر ختم بارداری داد و من رفتم بستری شدم برای عمل.
قبل از اینکه برم برای عمل بهم آنژیوکت زدن و سوند وصل کردن که سوند سوزش داشت ولی انقدرا هم بد نبود. بعد دیگه با ویلچر بردنم اتاق عمل. اونجا دکتر بیهوشی یه آمپول زد پایین کمرم که اونم دردش قابل تحمل بود. بعد دراز کشیدم و پاهام گرم شد که دیگه یعنی بیحس شده بودم. جلوم پرده کشیدن و شروع کردن. من دردی حس نمیکردم ولی تکون ها و کارایی که با شکمم میکردن میفهمیدم. بعد یه مدت کمی صدای گریه نی نی رو شنیدم که آوردن گذاشتن کنار صورتم و انگار آروم شد و دیگه گریه نکرد. بهترین حس دنیا بود ایشالا قسمت همه چشم انتظارا🥺
بعد حدود یه ربع که بخیه زدن و تموم شد بردنم تو ریکاوری که از اونحا تا دو ساعت بعد لرز شدید داشتم که خیلی بد بود.
بعد از تقریبا نیم ساعت هم رفتم تو بخش.
من ساعت ۷ شب عمل شدم تا ۶ صبح دیگه هیچی مایعات و غذا نباید میخوردم و همینجوری روی کمرم خوابیده بودم. اینجا برام خیلی سخت بود و حاضر بودم اون درد پاشدن بعد از سزارین رو که شنیده بودم تحمل کنم ولی فقط ازون وضعیت ثابت و تکراری خلاص بشم. تا صبح هم هیچی نتونسم بخابم و خیلی زمان کند میگذشت.

ادامه در پارت بعدی