۸ پاسخ

منم ریلکس هستم
خواهر ندارم
اما گاهی پیش میاد مهمانی مادرم باشه اول من میخورم
چون رایان به مادرم می‌چسبه
و مادرم بهش غذا میده
خب وقتی بچه داره لذت می بره پیش مادربزرگ یا پدر یا هر کس
ما چرا غذا نخوریم

ریلکسم.درضمن خواهرت کلا حسودیش میشه به حرفاش اهمیت نده❤️

همین منوال برو جلو که هیچی مثه اعصاب وآرامش نیس برا آدم
حرف خودهرت وبقیه ببخشید بادهواست

من جایی بریم پسرمو کلا میسپرم به باباش اگه هم قرار باشه نوبتی غذا بخوریم اونموقع که کوچیک بود اول من میخوردم شامشم باباش میداد

منم شانس اورذم بچم میچسبه به باباش. موقع غذا اگه جایی باشه که بترسم چیزی بشکنه کوفتم میشه اما خونه خالهام یا هر جای دیگه که بدونم چیزی نمیشکونه میشینم راحت غذا میخورم

خواهرت خیلی حرف میزنی بگو چیکار کنم خودمو بکشم ما دیشب عروسی بودیم هم مازیار هم زانیار هر جفتشون پیش باباشون بودن فقط موقع غذا خوردن من خودم گفتم مازیار بیاد پیشم پس خواهرت اگه منو میدید چی میگفت

سخت بگیری سخت تر میگذره بیخیال ریلکس باش به خواهرت ربطی نداره

کار درستی کردی،من خیلی سخت گیرم و فقط خودمو از بین بردم

سوال های مرتبط

مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۲ سالگی
یه سوال چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن هر جور دلشون میخواد با بچه ات رفتار کنن 😐
رفتیم مهمونی چند تا بچه قد و نیم قد نوه های جاریم و با ما خونه ابجیم دعوت بودیم یه جوری قربون صدقه بچه هاشون میرن که انگار ناف آسمون باز شده فقط بچه اینا اومده پایین خدایی بچه هاشون مهربون و تو دل برو هستن دوست شون دارم ولی نه اینکه بخوام قربون صدقه بچه هاشون برم نیازی به محبت اونا برای بچه خودم ندارم ولی از عمد دختر جاریم جلو همه میگه به پسرش که ببین عمو مصطفی چقدر دوستت داره ( منظورش شوهر من که عموی خودش میشه ) ببین میگه چه پسر خوبی هستی ، با ادبی موهاش چقدر خوشگله قشنگ دو تا هندونه میزاره زیر بغل شوهرم که یعنی قربون صدقه اش بره بعد همیشه خدا ادعای عقل کلی و با سوادش میشه با پسرش سر گوشی من که دست پسرش بود بحث داشتن بعد یکی دو بار به پسرش گفت مامان گوشی مامانش هست بهش بده پسر منم دو سال کوچک تره نمیتونه حرف بزنه جیغ میکشید یدفعه برگشته به پسرش گفت بهش بده صدا شو در نیار منظورش بچه من بود اصلا من هیچی نگفتم اگر من این حرف و میزدم خدا شاهده جاریم و دخترش می پریدن به من چرا کسی به خودش اجازه این حرفا میده به بچه هاش بزنه یا اینکه خواهر خودم و دامادمون جلو اونا و بچه هاشون بچه من و دعوا میکردن که جیغ نزن یا فلان چیز و بهشون بده برای اینکه نخوان به اونا چیزی بگن اونا هم دو تا پسر داشتن یکیش سه سالش هست اصلا بچه من متوجه نیست به یه بهونه پسرمو صدا میزدم کسی به خودش اجازه نده چیزی به بچه ام بگه