امروز مادرشوهرم و پدرشوهر و برادرشوهرام اومدن خونمون. مادرشوهرم خودش رو دعوت کرده بود واسه ناهار البته ناهار رو خودش اورد. ولی خب زیادن واقعا نزاشتن من استراحت کنم. حالا این عیب نداشت. قسمت ناراحت‌کننده‌اش این بود که همش بچه رو از دست من میگرفت میگفت بده من. بچم همش گشنه میشد شیر میدادم میخواست بخوابه اون میومد از دستم میگرفت میبرد اینور اونور باز بچه خواب از سرش میپرید. سه ساعت اینجا بودن انقدر اینجوری کرد ک هنوزم بچم نمیخوابه گیج شده. بعد ک رفتن به شوهرم اعتراض کردم گفتم بعدا که رفتیم خونه مادرت من نمیزارم هی بغل بگیرنش، بچمه میخوام مواظبش باشم، نمیتونم بخاطر رودرواسی بچه رو به اذیت بندازم... ک بازم بحث و دعوامون شد. ب خدا انقدر گریه کردم این مدت خسته شدم. فکر میکنم دیوونه شدم همش ب خودم میگم کاش حرفی نمیزدم اعتراضی نمیکردم. ولی مگه میشه هر کی هر کاری دوست داشت بکنه و ما ناراحت نشیم؟؟ یعنی هیچ حقی نداریم؟ با بدبختی بچه رو ب دنیا اوردم حالا انگار عروسکه هی میگیرن دستشون فشار میدن اینور اونور‌ میکنن😔😔😔

۱۷ پاسخ

عزیزم

همینکه ناهارشون رو آورده یعنی شرایط شما رو درک کرده نخواسته تو زحمت بیوفتید،
از طرفی خب اوناهم دلشون میخواد بچه پسرشون رو بغل بگیرن و ببینن
شوق ش رو دارن.

ما خانوما کلا حساسیم تو این دوره
اگر توجه کنن میگیم اینجور؛
اگرم توجه نکنن میگیم از ما خوششون نمیاد...

سخت نگیر عزیزم

عزیزم به جنبه خوبش نگاه کن
ناهار آورده
خواسته تنها نباشی
نوه دار شده خب شیرینه براشون
یه جاهایی دیدی خیلی داره بچه رو اذیت میکنه خیلی آروم ازش بگیر بگو وقت خوابشه اگر نخوابه شب اینقدر گریه میکنه خودش اذیت میشه

توقعتو کلا صفرکن اینطوری درارامش بیشتری هستی

عزیزم مستقیم ب همسرت اینجوری نگو با سیاست رفتار کن چون مردا کلا هر حرفی راجب خانوادشون بزنی یکم گارد میگیرن

عزیزم از روی دوست داشتنه خیلی حساس نشو بچه در آخر بزرگ میشه

من از الان دغدغه همین روزهارو دارم😖خیلی بابتش حرص میخورم واقعا سخته😑

خداروشکر طایفه شوهرم از بغل کردن بچه میترسن کلا رو زمین اونا هم یکم نگاهش میکنن تموم

اشتباه منو نکن عضه نخور گریه نکن شیرت خشک میشه برا من ک انگار داره خشک میشه سینه هام نابود شد تو دو شب

عزیزم منم آنقدر زایمان بدی داشتم که مرگ رو جلو چشمام دیدم و الان هرکسی دست به بچم می‌زاره یا بچم کوچکترین نقی میزنه میخوا جونم دربیاد چون سختیشو من کشیدم هفته قبل رفتیم خونه مادرشوهرم هی خواهرشوهرام بهش ذوق میکردن و بویش میکردن و باهاش بازی میکردن و از خواب بیدارش میکردن وبچم اذیت میشد اونا ذوق بهش میکردن ولی بچه واقعا اذیت میشد و وقتی برگشتیم به شوهرم گفتم خونه شما تیمارستانهههه بچمو داغون کردن من رو بچم حساسم با کوچکترین صداش من میمیرم و بعد اونا اذیتش میکنن کسی حق ندارد بچه منو اذیت کنه چون من پاره شدم به خاطرش و اونم نگاه میکرد و چیزی نمی‌گفت چون حق با من بود بهش گفتم درسته بهش ذوق می‌کنن ولی مثل آدمیزاد ذوق کنن نه اینجوری گفتم اگه خودت بهشون نمیگی که اذیتش نکنن تا خودم بگم و باعث ناراحتی بشه
ایندفعه که رفتیم خواستن دوباره بیدارش کنن شوهرم بهشون گفت بیدارش نکنید و اذیتش نکنید چون خود شوهرم هم رو بچه حساسه

عزیزم برای همه همینه نمیان پولشونو بع ما بدن که

اخه اشتباه ما همینه، به جای حرف منطقی زدن با مادر شوهر به شوهرامون میگیم. همونجا اگه اروم به مادر شوهرت میگفتی که خواب بچه خیلی مهمه و اگه نخوابه الان شب اذیت میکنه و ... اینطور نمیشد شاید

وقت خوابش شد نذار برداره بگو میخواد بخوابه اون روز شما رفتین بد خواب شده بود هر کار کردم نخوابید ضرر داره براش خواست برداره بچه رو نده بغلش مرگ یه بار شیون یه بار هیچ وقت سر بچت تعارف نکن با کسی

الان خیلی روش حساسی و اعتراض خوبی نگردی عزیزم.
اونا از ذوقشون میان،زحمت نهارم کشیده که،
من جاریام و خواهر شوهرم وقتی میان 8تا بچه تو خونه مونن.فک میکنی ماچیکار میکنیم پس؟؟

نمیدونم چرا فکر میکنن خیلی حالیشونه ی کارایی میکنن ک اعصاب آدمو بهم میریزن

از دوست داشته عزیزم...خودتو ناراحت نکن..سری بعد با ملایمت بگو مامان جون بچم الان وقت خوابشه یا وقتی دست ب دست میشه کلافه میشه گریه میکنه ..

ازدوست داشتن شما زیاد حساسی خیلی خوبه خواسته تنها نباشی تازه نهارشم اوزده فک کن بالعکس بود وهمسرت این حرفومیزد

عزیزم نمیشه یه مدت بری خونه مادری چیزی ک کمتر بیان و توام یکم سرپا تر بشی؟؟

سوال های مرتبط

مامان آرتیا💙 مامان آرتیا💙 ۲ ماهگی
منم اومدم تجربه زایمان طبیعی رو بگم بهتون
از اون جایی ک بچه من خودش با پای خودش نیومد با نامه دکتر بستری شدم کلا از اول ۱ سانت بودم تا ی روز بعد هرچی قرص و آمپول فشار فایده نداشت
بالاخره با کلی سختی ی سرم قوی دیگه بهم زدن انقباضات من هز شب شروع شد و هر چه رفته رفته بیشتر شد صبح دیگه واقعا زیادی درد داشتم خیلیی زیاد ک گفتن تازه ۲ سانت شده بعد چند ساعت ۳ سانت من دیگه اصلا طاقت نداشتم از درد زیاد ک گفتم اپیدوال بزنن
اونو ک زدن یعنی واقعا همه ی دردام رف ک میگن اپیدورال ۷۰ الی ۸۰ درصد خوب میکنه مال من کلا منو آروم کرد و گیج شدم بعد ۱ ساعتی ۶ سانت اینا شدم بعد چند ساعتم ۱۰ سانت شدم ک واقعا دردم خیلیی داشت اونم فشار ب مثانه و مقعدم فقط شدید بود ک فقط می‌ریخت ازم
و اصلا نمیذاشتن برم دستشویی و واقعا اذیت شدم ولی بعدش رفتم فهمیدم ک سربچه تو مثانمه و فشار میاد به همه جام بالاخره دکترم اومد و معاینه کرد و سر بچه جلو جلو بود بالاخره با هر زوری و ببخشید مدفوع و ادرار خجالت رو گذاشتم کنار و فقط ب بیرون اومدن بچه فکر میکردم ک بالاخره پسرم اومد و اون لحظه دنیارو بهم دادن بعدش دیگه هیچ درد نداشتم انگار ن انگار ک زایمان کردم و راحت بودم
ولی خوب درد داره باید ببینی آستانه دردتو ببینی چقدره