بچه ها امشب با همسرم و بچه ها رفتیم خونه مادرجانم
بعد امیرعلی خیلی با عمم جوره ولی اون یکی عممو خیلی نمیره بغلش
بچم اینقدر سرحال بود موقع خدافظی اون عمم که امیر نمیره بغلش
به عنوان شوخی آوینا رو بغل کرد هی انگار بخواد لج امیرو دربیاره هی گفت آوینا خوبه هی بوسش کرد و نازش کرد امیرعلی بچم با بغض نگاش کرد
بعد اونم ما زود اومدیم حتی گفتم چرا اینکارو کردی بچم اذیت میشه متوجه میشه ... خلاصه از همون موقع بهانه گیری می‌کنه انگار یجوری شد
برا خوابشم باباش هرکار کرد رو پاش یا بغلش نخوابید اومد رو پای من با کلی ناز خوابوندمش... اعصابم ریخته بهم
شوهرمم میگه دیگه نمیریم اونجا بچه امشب اذیت شد بخاطر حرفهای عمه ت.. نمی‌دونم چرا امیرعلی از این رو ب اون رو شد

حس حسادت رو تو بچه بیدار کرده
طفلی امیرعلی ،یکی دوروز بیشتر باهاش حرف بزن هواشو بیشتر داشته باش تا فراموش کنه

خدا میدونه چقد حرصم میگیره سر صحبت کردن اقوام با بچها
مخص خراب کردن بچهان اینا

الهی بگردم صدای شکستن قلبشو شنیدم🥺

ببین چطور با بی فکری شبتون خراب کردن دل بچه رو شکوندن اخه نمیاد بغلت زور نیست که لج میکنید دل بچه رو آب میکنیدبی فکرن خیلی وای یا خانواده شوهرم افتادم دقیقا اینکارباپسرم چندسال پیش کرده بودن دلم درد اومد یادم اومد اه

منم ی جوری شدم 🥺بچم

بچه تحت تاثیرقرارمیگیره عزیزم
بچه محبت میخاد ربطی ب سن وسال هم نداره
آدما کلا ب محبت وتوجه احتیاج دارن وقتی میبینه خواهرشو تحویل میگیرن بغض میکنه ومیره توفکر ک چرا منوبغل نکردن بوس نکردن
خیلی ببخشید ولی خیلی عمت عقده ای ک خودشو با بچه یکی میکنه

الهی خب بچه میفهمه 🥺