۵ پاسخ

منم بخاطرلولیک شیرنخوردنش خیلی اذیت شدم اماهربارعکسارونگاه میکنم میگم خدایاشکرت گذشت اون روزا

منم دلم تنگ میشه عکسشو میبینم الآنم دلم یه بچه دیگه میخواد شوهرم قبول نمکنه 😭😭😭من دلم به بارداریمم تنگ شده باورت میشه 🥲🥲

منم دلم تنگه ولی خیلی برام سخت گذشت کولیک وحشتناک و‌رفلاکس شدید و‌منم تنها و‌افسردگی بعد زایمان
اصلا روزای خوبی رو نگذروندم بهمین خاطر اسم بچه میاد میلرزم

انشاالله نی‌نی بعدی ات استفاده کنه

منم دلم عمیقا برا نوزادیش تنگه
برا مراقبتایی ک لازم داشت🫠

ولی من ی تعداد رو نگه داشتم اولین لباسی ک پوشوندیم آوردیم خونه، اولین لباس مهمونی اولین پاپوش اولین کتونی اولین کفش تابستونی
بقیه رو همه رو دادم ب چندتا از دوستام تن بچه کنن

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
از شدت پادرد و کمردرد خوابم نمیبره
ما با چند تا از فامیل یه دورهمی کوچیکی داریم که متاسفانه یک چند هفتس به هم ریخته اول که همه سفربودن بعد یکی مریض بود بستری شد یک نفرم پاش شکسته بود منم در حال از شیر گرفتن دخترم بودم
دیگه این هفته گفتم کارامو زودتر به هم برسونم که امروز مهمونی بگیرم
حقیقتا مهمونی حدود بیست نفر با دو تا بچه کوچیک و بدون کمکی داشتن خیلی سخته
بهرحال دوست داشتم دورهم جمع بشیم دیروز یه مقدار از کاراموانجام دادم دیگه میدونستم امروز فردا پریود میشم
بعععله صبح با کمردرد بیدارشدم و ..‌.
گفتم چه کنم دعوت کنم نکنم دیگه موهمونامو برای شام دعوت کردم
ساعت ۸ونیم شروع کردم صبحانه بچه هارودادم
دور و برو یه مقدار مرتب کردم
کیک کدو حلوایی پختم
ناهار برای بچه ها عدسی گذاشتم
کلی ظرف روی هم انبار شد که شستم
توی اتاقا رو‌گرد گیری کردم
و از تقریبا ساعت سه سوپ جو گذاشتم
که جو هم از دیشب خیس کردم و کامل نرم شده بود
قیمه گذاشتم
در این حین مدام ظرف کثیف میشد میشستم
و نق نق و بغل و دعوا و جیش و .... کارای بچه ها هم بماند
......‌
و این کارا انقدر زیاد بود که من کل مهمونی سر پا بودم
اما عوضش بچه ها کلی با بچه های مهمونا بازی کردن
برای منی که سالها توی غربتی بدم که هیچ اشنایی نداشتم این جمع شدنا با همه ی سختیاش خوشاینده
مامان آراد مامان آراد ۴ سالگی
آقااااا سلام
یه اعلام حضور کنید ببینیم کی هست کی نیست
چه خبرا حالتون چطوره؟
من عمیقا توی روزای تعطیل دلم میگیره نمیدونم چرا 😐
خواستم بیام اینجا بنویسم که بمونه و چند وقت بعد دوباره بیام بخونم اینطوری خلاصه بگم که
احتمالا کلاسای کاردرمانی حسی و ذهنی ارادو کنسل کنم و خودم باهاش کار کنم چون سه ماهه داره میره و اصلا تغییری نکرده و من تاکید داشتم که مشکلات حسیش بهتر شه که تو این سه ماه اصلا تمرینات حسی انجام ندادن
فقط گفتار درمانی میبرم که اگر اینم خودم میتونستم و از پسش بر میومدم نمیبردمش ولی خب هرچیزی نیاز به علم داره که تو این موضوع من ندارم😬😂
گفتارش نمیتونم بگم بهتر شده ولی بازم خداروشکر یه چیزایی رو میگه که قبلا نمیگفت
اکولالیاش( تکرار مداوم جملاتی که قبلا شنیده) یه روزایی خیلی کمه و یه روزایی مثل امروز از همون صبح که چشماشو باز کرد رو دور تکرار بود
باید صبور باشم
ولی خدا شاهده خسته ام با هرچیزی گریم میگیره و دلم اتیش میگیره🥲
فقط به خودم میگم خدا اینطوری نه منو نه این بچه رو رها نمیکنه حتما یه روزی وایمیستم و نتیجه ی این روزای سختو میبینم
برامون دعا کنید با اون قلبای پاکتون❤️