۴ پاسخ

مامان عزیز تو به راحتی میتونی نذاری دخترتون باهش دوست باشه اما نمیتونی بگی بچه مشگل تکلم گفتار یا هرچیز دیگری داره ازش دخترم بدش میاد این حرفا چون اون بالا یه خدایی هست همه رو اون خلق کرده نه بچه که مشگل داره نه مادری که خودش تو دلش هزارتا غم غصه داره عزیزم اینارو گفتم ناراحت نشی بای همیشه یا بگیریم کسی تو ذهن خودمونم قضاوت نکنیم شاید اون مادر یا شرایط دکتر بردن نداره یا برده را هارو رفته نمیاد که پیش همه جا بزنه چون من خودم تجربه کردم تو ذهنم کسی. قضاوت کردم سرم آمده

🥲🥲🥲 چرا به فکر نیستن اخه

حالا بابقیه حرفات کاری ندارم...ولی بهترین راه اینه ک بهش بگی ببخشا شوهرم ناراحته میگه از الان باید نذاریم دخترمون با پسر بچه بازی کنه چون یواش یواش قراره بفهمن جنسیتشو‌ن رو...بعدا دورکردن سخت میشه دیگه بیا کم کم قط کنیم هم برا بچه شما بهتره هم من

خب عزیز اجازه نده دخترت بازی کنه
چن باز دخترت نره سمتش خودش متوجه میشه مادرش
اون پسر عزیزمون هم میره با دوستایی ک دوسش دارن همبازی میشه

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۵ سالگی
بعد از یک سال و نیم کاردرمانی و گفتار درمانی و انواع و اقسام دکتر و دارو. به این نتیجه رسیدم که واقعا دخترم اتیسم داره به هر دری زدم به هر ریسمانی چنگ انداختم که دخترم بهتر بشه نمیخواستم اصلا قبول کنم دخترم اتیسمه اما انگار واقعا همینطوره چون همه علایمشو داره بچه هایی بودن که وضعشون از دختر من خیلی بدتر بود اما با کاردرمانی و گفتار درمانی بهتر شدن اما دختر من لاک‌پشتی داره پیشرفت میکنه الان اونا کاملا خوب شدن اما دختر خیلی باهاشون فرق داره یه مدته کلاسلس خلاقیت و مادر و کودکم میبرم. اما فرق خاصی نکرده میبینم نه دخترم خیلی با بقیه فرق داره. ارتباطش ضعیفه. دوس داره تنها بازی کنه اصلا نمیتونه با کسی دوست بشه یا بازی کنه. کلام رو داره اماحرف زدنش با بقیه فرق داره نمیتونه چیزی رو تعریف کنه. احساسات رو درک نمیکنه و خیلی از مشکلات ریز و درشت دیگه. امروز تو کلاس بازی یخ کنی انجام میدادن کن به زور یکم دخترم رو بردم که بازی کنه اما باز فرار رد رفت سراغ کار خودش. اصلاً بازی کردن بلد نیس انقد دخترم رو بردم و آوردم کلاسای مختلف تو جمع. اما امروز دیدم چقدر خسته شدم. فهمیدم بیخود دارم درجا میزنم انگار دخترم قرار نیس دیگه یه بچه عادی باشه باید اینو قبول کنم اما چ کنم نمیتونم جیگرم کبابه. اگه خدایی نکرده زبونم لال دخترم رو از دست میدادم هم همینقدر ناراحت میشدم. با تمام وجودم خستم از زندگی. هیچوقت حتی یه درصد هم فک نمیکردم یه روزی برسه خدا منو با بچم امتحان کنه. منی که انقد ضعیفم تو این مورد گاهی میگم کاش هیچ وقت بچه دار نمی‌شدم که الان بخوام این همه غم بخورم
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۵ سالگی