۲۰ پاسخ

بابا نصفه اینا ک باعشق وعاشقی ازدواج کردن پشیمونن.بنظرمن ازدواج عاقلانه زندگیه ی عاشقانه

بنظر من عشق فقط فقط از دور قشنگه...تو زندگی خودشو نشون میده
منم با شوهرم دوست بودیم دوسم داره ولی ابراز علاقه نمیکنه
یادمه قبل از دوستی یه دوستی داشتم خیلی حسامون بهم نزدیک بود تقریبا همسن بودیم اما نشد
البته موردهای مختلفی بود که هر کدوم به دلیلی نشد

ما همکلاسی بودیم دانشگاه کلاس ادبیات برام شعر عاشقانه میخوند😂ترم پنج ازدواج کردیم

آخی با عشق
راست میگی منم طعم عشقو نچشیدم

من دخترعمو مامان همسایه بوددنبال یک دخترخوب بودشوهرم قبلن ازدواج ناموفق داشت زن شدپشیمون چون عشق عاشقی نبودولس شوهرم ازاول منو دیدخواست خانواده شوهرم ادم بی فرهنگ عوضی چهارسال عروس دوسال خوب بقیه همش دخالت شوهرم شغل معمولی مستاجر خرج دخل نمی ارزه همیشه بی پول هرچی خواستم تاالان نتوسته تامین کنه به فقط رحم به شوهرم میادچون خانواده نمی خاهن زن اول نخاست ولش کرده حوصله زندگی کردن فقط بخاطرپسرم موندم

ما ۶ ماه دوست بودیم
این ۶ ماهم بخاطر اختلاف بابام بود
وگرنه فردای شب اشنایی گف میخوام بیام خاستگاری 😐ینی بعد ۲۴ ساعت گف فلان
ظهرم زنگ زدن ب مامانم😐
خلاصه انقد زنگ زدن ک بعد ی ماه اومدن بابام گف نه
انقد رف اومد رف اومد بعد ۶ ماه عقد کردیم😂

من و شوهرم عاشق هم شدیم
شوهرم استادم بود
بعد دو سال مخالفت بابامو راضی کرد

شوهرم پرستار بود مادر بزرگم بستری بود من جای مادرم میرفتم روزایی که نوبت مادرم بود همونجا آشنا شدیم خودم مخالف بودن خودم خواستم با عشق شروع شد ولی الان حسی بهش ندارم فقط تحمل میارم

5سال دوست بودیم عاشق هم خانواده ها مخالف دیگه دیدن ما عقب نمیکشیم مجبور شدن رضایت دادن

از اقوام خیلی دورم هستن و یکی از خواهراش جاری عمم بود و چند ماه پیگیر بودن اما خودش زن نمیخواست تا اینکه بعد چند ماه رسما عمم رو پیش فرستادن و منم اولش فقط به قصد کنجکاوی رفتم جلسه آشنایی اما شوخی شوخی همه چی جدی شد. علاقه هم بعد ازدواج بهش پیدا کردم، اطراف من اکثر کسایی که با عشق ازدواج کردن به جدایی ختم شدن حتی با سه تا بچه، عشق قبل از ازدواج یا بعدش مهم نیست مهم سازش و نگه داشتن عشق تو زندگیه.

بابا منم دوست داشتم به عشقم می‌رسیدم ولی متاسفانه نشد خیلی شدید عاشقش بودم و هنوز که هنوزه عشقش تو سینمه نمیتونم فراموشش کنم
شوهرمم کیف فروش بود رفتم ازش کیف بخرم حرف پیش اومد به مامانم گفت دخترتو شوهر نمیدی مامانمم گفت اگه خوب باشه چرا که نه خلاصه یه مدت به عنوان آشنایی رفتیم بیرون بعدشم با مامانش اینا اومدن خواستگاری

ما با عشق ازدواج کردیم وواقعا راضیم

شوهرم مغازه آبمیوه وبستنی داشت منم فقط مشتری ثابتش بودخیلی ازش خوشم میومد چندبارم بهم پیشنهاد دوستی داد ولی من قبول نکردم بعداز۴سال آمدخواستگاریم😍😍😍😍ی جورایی ترکیب سنتی ومدرن ،عشق اصلیمون بعدازازدواج شکل گرفت.۱۳ساله ازدواج کردیم

سنتی
منم دلم میخواست یکی عاشقم بشه بعد ازدواج کنیم هر چند شوهرم خیلی دوسم داره

خوشبخت بشی گلم. شوهر منم پسرخالمه وشدیدا عاشقم بود خالمم از خدا خواسته اومدن خواستگاریم

داداش زن عموم‌بود...همسایه هم بودیم..۳سال رفتن و اومدن‌‌تا بلاخره بله گفتم

شوهرم دوسته شوهر دوستم بود
معرفی کرده بودن منو بش
شوهرم گفت قصدم دوستیه فعلا نمیخوام ازدواج کنم
دو هفته بعد آشنایی رفتم باهاش بیرون
شب برگشتم گفت فردا مامانم میاد خواستگاری
اومدن و خانواده من رضایت نمیدادن
هشت ماه طول کشید تا خانواده منو راضی کنیم 😶😂

تو فیسبوک آشنا شدیم. دوست دختر دوست پسر نبودیم سه سال همینجوری باهم دوست اجتماعی بودیم بیرون اینا نمی رفتیما. بعد قرار شد زنداداشش بشم😂 پیش خودش فکر کرد حیف نیست خودم بگیرمش خودم زحمت کشیدم پیداش کردم سه سال شناختمش😂😂😂😂 پیشنهاد دوستی به قصد ازدواج داد. یکسال دوست بودیم بعد که داداشش زن گرفت و عقد کرد دو ماه بعدش ما عقد کردیم😃

منم مثل تو بودم دختر عمو پسر عمو بودیم و ب روش سنتی ازدواج کردیم

خواهرش مستاجر خالم بود اونا دیدن معرفی کردن و لعنت ب این آشنایی

سوال های مرتبط