۹ پاسخ

والا بنظر من کار خوبی کردی مهم بچته منم یه بار مادر شوهرم به شوخی گفت دخترت زشته آتیش به پا کردم

من بودم دهنشو جر میدادم ک بخواد ب بچه م دست بزنه

بی تربیته بیشعور

دختر جاری ات چن سالشع؟

چقد حرصم گرفت ‌ ازین ببعد امار بگیر هروقت جاریت میخواد بیاد نرو. یه چندماه اصلا باهاشون رو به رو نشو

خوب کاری کردی ، دختر خالم یه پسر داشت که انقدر همه بچه هارو میزد همه از دستش به عذاب بودن ، یه روز رفته بودیم باغ پسر دختر خالم پشت شوهر خالم قایم میشده و حرف زشت میزده و سنگ پرت میکرده به پسر خواهرم اینا دوتا بودن اون یکی ولی پشتی بزرگ تر داشته بود سنگ زده بود به سر پسر خواهرم داداش پشتیش کرده بود ولی جفتشون گریه کنون اومدن خواهریمم وقتی شنید خیلی ناراحت شد پاشد رفت باغ کناری جلوی دختر خالم زده بود توی گوش پسرش پسرشم پرو پرو دختر خالمم پر رو جواب خواهریمو داده بودن ولی خواهریم خوب از بچش دفاع کرد ولی تا یه مدت باهم قهر بودن و جواب همو نمیدادن

مهم بچه توعه نه بچه یکی دیگ بایدم از بچت دفاع میکردی

برا من مهم نیست میخاد ناراحت بشن یانه اصلا مهم دخترمه
یکی تو عروسی بودیم دخترمو زد رفتم جلو مادرش مامان بزرگش همه زدم بچه رو گفتم دفع آخرت باشه چون اینجور بچه ها بهشون تذکر بدی حالیشو نی
پس تو هم یکی می‌زدی سر دستش بفهمه بچه رو نزنه پنج ساله بچه دو ساله رو میزنه
باشه دوستش داشته باشن قرار نی بچتو بزنن تو هیچی نگی

غلط کرده این سری خواست بزنه بچه ات وبرداروبروخونتون اگه شوهرت قبول نکردسربچه دادبزن تاحساب ننه اش بیاددستش

چند سالشه بچه اونا؟

سوال های مرتبط

مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید
مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
مامانا
ما یه همسایه ای داریم که قبلاً رفت آمد داشتیم همیشه دخترشو می‌فرستاد خونه ما پیش دخترم تا بازی کنن (دخترش پنج سالشه)
وقتی میومد خونه ما من یه عالمه اسباب بازی میاوردم بازی کنن با همه ی اسباب بازی های دختر من بازی میکرد بعد می‌رفت خونشون بیشتر اون میومد خیلی کم پیش میومد ما بریم
یه روز منو دخترم رفتیم خونشون دختر من هر چیزی که بر می‌داشت ازش می‌گرفت (اون موقع دختر من یک سالش بود )
حتی کوچیک ترین چیزی که تو خونشون افتاد بود از دست دخترم می‌گرفت تا جیغش رو در بیاره اون روز اهمیت ندادم گفتم بچس دیگه
تا مامانش براش یه سه چرخه خرید بعد هر سری تو کوچه میدیدم همو حتی نمی‌گذاشت دختر من دست بزنه بهش چندین بار همین کارش رو تکرار کرد تا یه روز خیلی حوصله ام سر رفته بود دخترمو سوار کالسکه کردم بردمش تو کوچه اینام بیرون بودن مامانش گفت بیا پیش ما رفتم پیششون دخترم دخترمم گذاشتم پایین بازی کنه دختر این خانوم سوار کالسکه دختر من شده بود داشت بازی میکرد دختر منم رفت سوار سه چرخه ش شد تا دید دختر من سوار شده جیغ داد که پیاده بشه مامانشم اصلا نگفت که مامان مثلاً نی نیه بزار یکم سوار بشه توام داری با کالسکه اون بازی می‌کنی اصلا هیچی نگفت منم دخترمو گرفتم زوری پیاده اش کردم بچم غش کرده بود از گریه بغلش کردم بیارمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در خونه وایستاده که بیاد خونمون
بهش گفتم برو پیش مامانت بی ادب دختر من با تو بازی نمیکنه
بعد مامانش قهر کرده که چرا بچمو از خونه بیرون کرده
به جاریم گفته بود من نمی تونستم چیزی بگم به بچم اعتماد به نفس بچم میاد پایین