تجربه زایمانم
اینکه بگم نسبت به زایمان آیلار خوبیش اینه ترو تمیزو مرتب رفتم اتاق عمل ولی سر آیلار درد طبیعی و کشیدم و له شده بردنم اتاق عمل...
اول رفتم تو قسمت چکاپ زایمان ضربان قلب بچه رو چک کردن و بعدش سریع اسممو صدا زدن واسه اتاق عمل پرستار اومد سوند بزنه چه حس بدی همش حس میکردم ادرار دارم...
خلاصه نشوندنم رو ویلچر به سمت اتاق عمل رفتم و وارد شدم پر از استرس شدم واقعا رنگم پریده بود...
خلاصه از اونجایی که کلا بی حسی رو دوست نداشتم دکتر بیهوشی اومد پ بیهوشم کردن ...
وقتی بیدار شدم با درد وحشتناک به هوش اومدم اصلا چشمام باز نمیشد که نگاه کنم...قفط شنیدم دکترم گفت خدا به دادت برسه با این بچه از وقتی به دنیا اومده داره گریه میکنه...
خلاصه که رفتیم بخش و یاشارو آوردن وای چه حس خوبی وی درد نمیذاشت خیلی بروزش بدم نگم از اولین شیر دادن و راه رفتن که چقد سخت بود
خلاصه که گذشت و خداروشکر خودم و نی نی صحیح و سلامت از اتاق عمل اومدیم بیرون....
ولی در کل بعد عمل دکترم گفت لطفا تا مدتها باردار نشووووو....
چون رحمت بقدری نازک شده که به سختی دوختیم...و اینکه خداروشکر انقباض و درد نداشتی که بیای سر تاریخ اومدی
اگه درد زایمان داشتی احتمال اینکه رحمت پاره بشه زیاد بود اونوقت باید کامل درمیاوردیم سرتونو درد نیارم رحمم داغونه داغون....

تصویر
۱۱ پاسخ

عزیزممم
بسلامتی مواظب خودت باش ویتامین بخور منم باردارم استرس گرفتم

سلام دکترت کی بود و چرا رحمت نازک شده؟

بسلامتی عزیزم مبارک باشه قدمش.. دکترت کی بود؟

عزیزم قدم‌‌نو رسیده مبارک 😍❤️

قدمش مبارک باشه عزیزم

از قسمت چکاپ به بعد مراحل زایمان خودم جلو چشمم اومد با این تفاوت که من ‌بی حسی بودم وقتی بی حسی باز میشد ۱۴معصوم صدا میکردم انگار فقط اون قسمتو هرلحظه میبریدن

قدمش پراز خیر وبرکت باشه براتون❤️

قدمش مبارک عزیزم. چند هفته بودی؟
توی اتاق ریکاوری باید شیر بدیم یا وقتی رفتیم بخش؟

به سلامتی عزیزم. گفتی رحمت نازکه یه جوری شدم خدا کمکت کنه. واقعا سخته

خداروشکر ک هردو سالم هستین
قدمش پر از خیر و برکت باشه انشاالله 🌹🙏🏻
لطفا درباره بیمارستان و هزینه ها هم بگین چقدر شد؟ کدوم بیمارستان؟ راضی بودین یا ن؟

عزیزم خداروشکرکه هردوسلامتیت فقط بخیه توخشک وخنک نگه داربروحمام میدونم سخت لامپوبچه بزن واومدی خوب خشک کن من سردومی خیلی اذیت شدم افتادم توگرماخیلی میسوخت بخیه هام

سوال های مرتبط

مامان نیروان مامان نیروان ۲ سالگی
دوسال پیش همچین شبی پر از استرس و ترس بودم چقدر گریه کردم چقدر میترسیدم،ترسم باعث شد بود همه ذوق به دنیا اومدن بچم از بین بره وقتی رفتم بیمارستان از ترس فشارم بالا رفته بود و پرستارا تو زایشگاه نگهم داشته بودن که آزمایش مسمومیت بارداری بیاد که مطمئن بشن یهو دکترم اومد و گفت این هیچش نیست فقط ترسیده و بردنم اتاق عمل مامانم گریه میکرد به شوهرم میگفتم تروخدا برام دعا کن اصن ذوقی نبودفقط ترس بود وارد اتاق عمل شدم ی آقای مهربونی اومدوبهم ی دستبند داد و گفت این دستت باشه اینجا تنهاجایی ک اسم مادرو برای بچه می‌نويسن سزارین ترس نداره سه سال دیگ دوباره میای برای زایمان بی‌حسی و همه چی تموم شد و عمل شروع شد با شنیدم صدای یچم انگار آب یخ ریختن روم همه ی اون ترس ها استرس هایهوازبین رفت وقتی گذاشتنش کنار صورتم صدبار حاضربودم تکرار بشه انقدر ذوقشو داشتم که وقتی گرفتنش از روصورتم دائم سرمو میچرخوندم که ببینمش وقتی اومدم تواتاق همش میگفتم بزاریدش کنارم توی تختش نزارید پرستارامیگفتن سرتو تکون نده سردردمیشی ولی ذوقش نمیزاشت امشب،الان دوساله که خدارو روزی صدبار شکرمیکنم واس داشتنش عاشقشم میمیرم براش خدایاشکرت❣️❣️بمونه به یادگار از ۲سالگی فندق مامان💙🩵
مامان سویلای مامان سویلای ۲ سالگی
مامان دلبندای مادر مامان دلبندای مادر ۲ سالگی
روزی که بچه هام به دنیا اومدن رفتن دستگاه پرستار اومد سینه هامو چک کرد گفت خالیه 🥲 من واقعا ناراحت بودم و آگاهی نداشتم گریه میکردم که پس بچه هام چجوری شیر بخورن( نارس بودن و باید حتما شیر مادر میخوردن)
خیلی ناراحت بودم مامانم گفت خدا بنده ای رو میده روزیشم میده نگران نباش
فرداش که مرخص شدم تو خونه سبنه هام شروع کرد به درد گرفتن و متورم شدن به حدی که قرمز شده بود و خیلی درد داشت از بیمارستان زنگ زدن که شیر بدوش براشون بیار 🥲 و منی که بغضم گرفته بود
اون تایمی که شیر نداشتم چون بچه هام نیاز نداشتن وقتی بچه هام دیکه باید شیر میخوردن خدا برام قرار داد
بماند که دوماه بیشتر شیر خودمو نشد بدم بعدش شیرخشکی شدن ولی ما ادما چقدر از رحمت خداوند و رزاق بودنش غافلیم
دنیای اطرافمون پر شده از آدمایی که ناشکری میکنن غافل از اینکه روزی دهنده خداست ولی ما به بنده رو می‌زنیم خدا رو از یاد میبریم
ان شاءالله خدا روزی بی حد و حساب قستمون کنه و لحظه ای مارو به حال خودمون رها نزاره رفیق یادت باشه ناامیدی از شیطانه 🙂
مامان اقاایمان👶 مامان اقاایمان👶 ۲ سالگی
سلام خانما
من چند وقت پیش یو ساعت ۲ شب با معده درد شدید بیدار شدم جوری ‌ که نه میتونستم بشینم نه بخابم نه راه برم اصلا یچیز وحشتناک بود جوری ک راضی شدم شیاف بزارم...بعد شوهرم گف رفتی حموم اومدی جلو کولر خوابیدی پهلوهات سرماخورده ...آخه اصلا من سابقه معده درد نداشتم دوباره چن روز بعد صبح باز درد گرفت مثه اونشب نبود ولی سری مسکن خوردم و بعد چن ساعت بهتر شدم صبحش رفتم دکتر فرستاد نوار قلب و آزمایش و اینا که گفت سالمه بعد گفتم اگه میشه یه سونو هم بنویسین که دیروز رفتم سونو و دیدم بعله کیسه صفرا سنگ گرفته🤦‍♀️🤦‍♀️امروز رفتم دکتر گنبدی ها میدونن پیش دکتر دباغ گف باید عمل کنی ولی چون بازنشسته شدم خودم انجام نمیدم بهم نامه داد برای دکتر نجف زاده....حالا سوالم...کسی کیسه صفرا عمل کرده؟ چطوریه دردش و اینا دوران استراحتش؟ مامانم چن سال پیش من کوچیک بودم و هنوز روش لیزری نبود عمل باز کرد که خیلی درد داشت یادمه...الان لیزری میخان عمل کنن...بعد اینکه گنبدی ها کدوم دکتر بهتره؟ همین نجف زاده خوبه؟؟
مامان آبان مامان آبان ۲ سالگی
یادداشت‌های تولد/ قسمت دوم
پسرکم!
امروز یک سال و یازده ماه و بیست و یک روز از روزی که برای اولین بار صدای گریه‌ات رو شنیدم میگذره. اون چند لحظه طولانی‌ترین و کشدارترین ثانیه‌های عمرم بود. همون چند ثانیهٔ بین شنیدن صدای گریه‌ات و دیدن صورتت رو میگم.
"پسرم دنیا اومد؟ "این صدای گریهٔ بچهٔ منه؟" "وای پس چرا نمیاریدش؟" "کجا بردیدش؟"
البته اونجا، تو اتاق عمل، کسی به حرفای من توجه نمی‌کرد. همه سخت مشغول کارایی بودند که من و تو ازشون سر درنمیاوردیم.
وقتی بالاخره اون ثانیه‌های سنگی تموم شد و تو رو آوردن، حسابی شوکه شدم. صورتت اصلا شبیه تصورات من نبود. ۳۷ هفته و ۶ روز بود که داشتم سعی میکردم صورت تو رو تصور کنم. همه در کسری از ثانیه دود شد. ولی چشمات، خدایا چقدر آشنا بود.. شبیه چشمای کی بود؟ چشمای کی؟ چشمای...؟ خودم! تو داشتی منو با چشمای خودم نگاه میکردی. چشمای منو داشتی، داری. گریه‌ام گرفت. تو دیگه گریه نمی‌کردی. لپت رو چسبوندن به لپ من.
"سلام برف نو"
"سلام امیدِ سپیدم"
"سلام نازک آرای تن ساقه گلم"
"پاکی آوردی عزیزدلم"
اینا رو با بغض و اشک بهت می‌گفتم.
دیدم دکتر بیهوشی داره با گوشی ازمون فیلم می‌گیره. قند تو دلم آب شد. چون تو یهو تصمیم گرفته بودی یه هفته زودتر بیای، برنامه‌ریزی ها برای فیلم گرفتن از لحظهٔ دیدارمون رفته بود رو هوا. فک کردم از این اتاق سرد و سفید که نجات پیدا کردیم و یه کم اوضاع به کنترل خودمون دراومد، میام و از زیر سنگ هم شده این دکتر و گوشی‌اش رو پیدا میکنم و فیلم رو ازش می‌گیرم.