دوسال پیش همچین شبی پر از استرس و ترس بودم چقدر گریه کردم چقدر میترسیدم،ترسم باعث شد بود همه ذوق به دنیا اومدن بچم از بین بره وقتی رفتم بیمارستان از ترس فشارم بالا رفته بود و پرستارا تو زایشگاه نگهم داشته بودن که آزمایش مسمومیت بارداری بیاد که مطمئن بشن یهو دکترم اومد و گفت این هیچش نیست فقط ترسیده و بردنم اتاق عمل مامانم گریه میکرد به شوهرم میگفتم تروخدا برام دعا کن اصن ذوقی نبودفقط ترس بود وارد اتاق عمل شدم ی آقای مهربونی اومدوبهم ی دستبند داد و گفت این دستت باشه اینجا تنهاجایی ک اسم مادرو برای بچه می‌نويسن سزارین ترس نداره سه سال دیگ دوباره میای برای زایمان بی‌حسی و همه چی تموم شد و عمل شروع شد با شنیدم صدای یچم انگار آب یخ ریختن روم همه ی اون ترس ها استرس هایهوازبین رفت وقتی گذاشتنش کنار صورتم صدبار حاضربودم تکرار بشه انقدر ذوقشو داشتم که وقتی گرفتنش از روصورتم دائم سرمو میچرخوندم که ببینمش وقتی اومدم تواتاق همش میگفتم بزاریدش کنارم توی تختش نزارید پرستارامیگفتن سرتو تکون نده سردردمیشی ولی ذوقش نمیزاشت امشب،الان دوساله که خدارو روزی صدبار شکرمیکنم واس داشتنش عاشقشم میمیرم براش خدایاشکرت❣️❣️بمونه به یادگار از ۲سالگی فندق مامان💙🩵

۸ پاسخ

عزیزم دوسالگی گل پسرتون مبارک😍🌹

سالروز مادر شدنت و تولد چراغ خونت مبارک

تولدش مبارک ان شاالله عاقبت بخیربشه وخداحفظش کنه

داستانت رو خوندم مث من بوده هنوز ک فک میکنم بهش لبخند میزنم وحس خوب دارم مامان نیروان من خیلی وقت گهواره نبودم راستی باشگاه رفتی ؟

تولدش پر تکرار باشه برات عزیزم🥳🥳🥳

ای جانم چقدر با احساس نوشتی خدا حفظش کنه عزیزم

چقدر ما خانوما حس های مشترکی رو تجربا می کنیم
حس ناب و مشترک که برا هر کسی مختص خودشه

عزیزم تولد فرزند عزیزت و
سالروز مادر شدن خودت مبارکت باشه

خداحافظش کنه عزیزم ❤️

سوال های مرتبط