مامانا یچیزی می‌خوام براتون تعریف کنم اگر ناراحت میشین نخونین
داستان زندگی خودمه
من و همسرم سال ۹۹ ازدواج کردیم دوسال بعد چون خیلی عاشق دختر بچه بودیم اقدام کردیم ومن تو همون ماه اول باردار شدم ما از دوران دوستیمون عاشق دختر بودیم و دوست داشتیم بچمون دختر بشه گذشت و زمان تعیین جنسیتش شد رفتم سونو گفت جنسیتش دختره داشتیم بال در می‌آوردیم از
خوشحالی به همه خبر دادیم و شروع کردیم کلی وسایل ناز و گوگولی خریدن تمام غربالگری و سونو و آزمایش هارو انجام دادم همه ش سالم بود رسید موعد دنیا اومدن فرشته من که صبح اول وقت دردام شروع شد رفتیم بیمارستان چون تجربه ای از زایمان نداشتم به شدت میترسیدم و دردای بدی داشتم ولی توی دو ساعت زایمان کردم یه زایمان طبیعی بدون برش و بخیه کوچولومو بهش شیر دادم و بردن که کارای واکسنشو انجام بدن وقتی آوردنش دوباره بغلش کردم که بهش شیر بدم ولی دچار خونریزی ریوی شدید شده بود من فکر کردم که زود خوب میشه ولی بردنش دیگه نیاوردنش اون شب بدترین و تلخ ترین شب زندگیم بود تا صبح خواب به چشمام نیومد مثل مرده متحرک بودم همش دخترم ۵ ساعت بعد تولدش فوت کرد بدون هیچ علتی ....
با حالی افسرده و سینه ی پر شیر و تخت خالی بچم گوشه ی خونه ۶ ماه گذشت دوباره با هزاران ترس و لرز اقدام کردیم همون ماه اول باردار شدم فقط دلم میخواست اون ۹ ماه بگذره خدا یه بچه سالم بده بهم دیگه فرقی نداشت برام دختر و پسر بودنش ته دلم دختر میخواستم چون از دستش داده بودم ولی دیگه راضی بودم به رضای خودش....

تصویر
۷ پاسخ

خدا دخترتو‌ حفظ کنه عزیزم،کلی با داستانت‌ گریه‌ کردم‌ 😔خدا به دلت‌ آرامش بده ان شاءالله.مادربودن‌ عجیب ترین‌ حس دنیاس.💜

خیلی ناراحت شدم😢😢

چقدر سخت خدا یارای گلتو واست حفظ کنه انشالله همیشه سایتون بالا سرش باشه

خدا یارا تو برات حفط کنه عزیزم

خداجون چه داستانی الهی خدا همیشه حواسش به زندگیت باشه

خدا یارای قشنگ تو حفظ کنه برات
همه مون کلی تجربه های تلخ گوشه دلمون داریم
خدا هیچ کس و با جیگر گوشه ش امتحان نکنه

وای چه بد

سوال های مرتبط

مامان شایلین مامان شایلین ۲ سالگی
سلام مامانا
من یه پسر دایی دارم که از دوماهگی تی وی میبینه البته گوشی تا الان که اول میخونه با گوشی و کارتون غذا میخوره
و از ۵ ماهگی با یه شربت بسیار خطرناک از ساعت ۱۰ شب واردار به خواب میکردن که امروز اون شربت زیر دوسال ممنوعه
و دختر من هم زودتر از دوازده نمیخوابه چون عادت کرده و میدونم که اشتباهه داره دیر میخوابه ولی چون باباش ۱۱ شب میاد بیدار میمونه تا باباشو ببینه
خلاصه که مهمون بودیم و دختر ۱۱ شب خوابش میومد و کفتم بریم تا خونه برسیم میشه ۱۱/۳۰ و میخوابه
زن داییم با صدای بلند گفت هههه! پسر من از همون اول از ۱۰ میخوابه
این پنجمین بارش بود توی جمع میگفت
و من همیشه سکوت بودم
تا اینکه اونروز گفتم بله منم اگه شربت به اون خطرناکی رو میدادم میخوابید ولی شایلین خودش میخوابه

و اینکه پسرداییم یکم توجهش پایینه و توی سنجش کودکان هم گوشزد کردن بهش ولی همیشه خودشو یعنی زنداییم همه چیز دان عالم میدونه
منو مسخره میکنه که بچت چرا تیوی نمیبینه!!!
من دیگه حوصله بحث نداشتم و بلند شدم و رفتم لباسمو پوشیدم و خداحافظی کردم
مامان اَبرا جون☁️🫀 مامان اَبرا جون☁️🫀 ۱ سالگی
شب چهارم از شیر گرفتن دخترم
دیشب داشتم از درد سینه میمردم وقتی دخترم رو خوابوندم نصف شب دیدم بیدار شد دخترم و خودم از خدا خواسته تو خواب بهش شیر دادم و اونم که دید سینه هسته خوشحال دیگه مداوم از خواب بیدار میشد شیر میخورد دیشب ۴بار از خواب بیدار شد شیر خورد دیگه سر صبح ساعتا ۶بیدار شد کاملا هوشیار بود گفتم میمی اخی شده نیسته دیدم نه دارع گریه میکنه دیگه بهش شیر دادم و خوابید ساعتا ۹بیدار شد و گفت ممه دیگه منم از ساعتا ۶ تا الان بهش شیر ندادم و همش بهش شیر پاستوریزه و غذا دادم
دییگه با یک ماما مشورت کردم گفت قرص سفالکسین ۵۰۰بخور و روی سینت برگ کلم بزار و دیشب هم همون قرص کابرگولین رو خوردم
تا الان منی که پر شیر بودم در حد مناسب به شیر اومدن و هنوز به درد گرفتن نرسیدن یکی از سینه هام یکم پر شیر تره و فعلا اون یکم ورم کرده ولی درد نداره
امید وارم امشب گریه نکنه و شیر نخواد وگرنه نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم اگه گریش شدید بشه بهش سینه بدم؟
مامان تپل برفی مامان تپل برفی ۱ سالگی
دیشب یکی از سخت‌ترین و در عین حال قشنگ‌ترین شب‌های مامان بودنم بود… 🌙💫
تصمیم گرفتم بالاخره آرادو از شیر شب بگیرم. همیشه فکر می‌کردم محاله چون خیلی به شیر و تاب وابسته بود ولی ته دلم می‌دونستم وقتشه.
شب اول آسون نبود… بیشتر از یک ساعت گریه کرد و جیغ زد منم خسته و بی‌حوصله بودم حتی یه لحظه کم آوردم و صدام بالا رفت. ولی بعدش بالاخره خوابید وقتی دوباره بیدار شدگریه‌هاش کوتاه‌تر بود. و یه بار هم بیدار شد، بدون هیچ گریه‌ای، فقط اومد تو بغلم و همون‌جا خوابید… 🥹🤍 اون لحظه انگار دنیا برام ایستاد فهمیدم که داره یاد می‌گیره بدون شیر هم آرام بشه.
صبح که بیدار شد همون‌طور که بهش قول داده بودم شیرشو دادم. فهمیدم مهم‌ترین نکته همین ثباته:
شب یعنی خواب، صبح یعنی شیر.که متاسفانه برای ما همیشه برعکس بود و آراد حسابی وابسته ی شیر بود.
می‌دونین چی قشنگ بود؟ اینکه فهمیدم این مسیر فقط برای آراد نیست… برای خودمم هست. اون داره یاد می‌گیره مستقل بخوابه، منم دارم یاد می‌گیرم صبورتر و قوی‌تر باشم. 🕊️
اگر شما هم می‌خواین بچه‌تونو از شیر شب بگیرین، بدونین شب اول شاید خیلی سخت باشه، اما همون شب هم نشونه‌های پیشرفت رو می‌بینین.من واقعا باورم نمیشد آرادی که شب تا صبح شیر میخورد و به سختی میخوابید دیشب انقدر قشنگ همکاری کنه.
به خودتون سخت نگیرین؛ ما مامانا کامل نیستیم، ولی عشق و ثباتمون قشنگ‌ترین هدیه‌ایه که می‌تونیم به بچه‌هامون بدیم.
پ.ن:عکس از سه روزگی آراده🥲