۷ پاسخ

طلسم... سوره‌بقره با صدای بلند بزار تو خونه پخش شه در حال خونت با آب نمک بشور پارچه بکش بزن تو گوگل سوره از بین بردن طلسم

منم از شوهرم بیزار شدم اونم سرد شده از دو سه ماهگی بچم

گلم طلسم هم که نباشه چشم حتمن هست چشم از همه چی بدتر

بعد به من گفت شب پنجشنبه
از زیر درخت رد شودی بسم الله الرحمن الرحیم نکردی آزار جن پری بهت رسیده شب پنجشنبه خیلی بالا اوردی

از سایه خودمم میترسیدم

خب شاید خسته کار هست یا ذهنش زیادی درگیره

ماهم همینطور
بودیم

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۱ سالگی
بیان یکم دردودل کنیم دلمون باز بشه...
نیکان از 3 روزگی رفلاکس داشت و باید به پهلو می‌خوابید و شب همیشه سمت چپ من بود برای همین دیگه کلا عادت کرد به سمت راست خوابیدن و هرکاری میکردم به پهلوی چپ نمی‌خوابید، واقعا خیلی تلاش کردم اما نشد ...
خلاصه صورتش یه وری شد و لپ سمت راست بزرگتر از چپ شد...
چقدر حرص میخوردم سر این قضیه😓
مادربزرگم هرموقع میدیدش بهش میگفت پسر یه وری 😐😒
انقدر گریه میکردم که اگر اینجوری بمونه چیکار کنم
خداروشکر الان لپش درست شده اما هیچوقت حرف ها و آدم هایی که حرصم دادن اونموقع رو نمیبخشم
خدا نبخشه این مادربزرگ منو که انقدر سر این بچه حرصم داد... انگار فقط این زاییده و بچه بزرگ کرده نکبت خانوم
هر دفعه میومد خونه بابام میگفت این بچه رو قنداق نمیکنی ببین کی پرانتزی بشه پاهاش 😐
یا میگفت هر روز با روغن بدنش رو چرب کن که فلان نشه
منم اون موقع افسردگی شدید داشتم و حالم به شدت بد بود اینم همش بهم عذاب وجدان میداد که من کم کاری میکنم برای این بچه.
تهش هم میگفت حالا به ما که ربطی نداره اما ما اینجوری میکردیم 😐😒
البته هنوزم ول نمیکنه، چند مدت پیش خونه‌ی عموم بودیم و زن عمو هام چند بار به نیکان شیرینی دادن، آخرین شیرینی رو من از جلوی نیکان برداشتم و دادم شوهرم خورد، گفتم دیگه بهش شیرینی ندین که شام نمیخوره، همین که شیرینی رو برداشتم از جلوش زرتی برداشت گفت مادر بی انصاف 😐 حالا اصلا برای نیکان مهم نبود حتی گریه هم نکرد!
حالا مطمئنم همه از این خاله خان باجی ها توی فامیل دارین که خوب حرص بدن
*توی این عکس نیکان دو ماهه بود و یه وری بود همچنان 😅
مامان هیوا و هامین مامان هیوا و هامین ۱۶ ماهگی
خیلی عصبیم خیلی داغونم مشاور هم رفتم هیچ تاثیری نداره برام انگار پول حروم میکنم
تو این یه سال ک پسرم بدنیا اومده خیلی دخترمو دعوا کردم
خیلی جاها بدجور برخورد کردم کتکش زدم
خیلی سعی میکنم اروم باشم نمیشه
یعنی روزی نیست ک بهش محبت نکنیم قربون صدقه بازی کلی جایزه خوراکی ناز نوازش
اما میبینی بهش میگم فلان کار نکن بدتر میکنه
همش کارای خطرناک میکنه این یکی رو میزنه هی بلا سرش میاره
از ترس اینکه حسادت نکنه اصلا سمت کوچه نمیرم بغلش نمیکنم جز مواقع شیرخوردن یا خوابیدن
هرچی سعی میکنم باهم دوست باشن هرکاری هرراهی بی فایدس
اصلا زبون ادم نمیفهمه اینقدرم داد زدم و دعواش کردم دیگه عادی شده براش
اونم سرم داد میزنه و حرف میزنه یا میگه میگم مامانجون بیاد منو ببره یا پلیس بیاد ببرت زندان کار بد کردی منو دعوا کردی
کار درمانگر و مشاور کودک هم میبرمش هیییییچ تاثیری نداره
هم منو روانی کرده هم خودشو
دلم خیلی براش میسوزه، خودم عذاب وجدان میشینم گریه میکنم براش
ولی دیگه منو به جنون میرسونه 😭
حالم از خودم لهم میخوره کاش من یه جایی دور از اینا باشم یه موشک بخوره نصفم کنه تا دیگه بچه هام راحت باشن حداقل عقده ای و عصبی بزرگ نشن، 😞😞😞😞
مامان پسرم مامان پسرم ۱ سالگی