نمی‌دونم چرا اینو مینویسم یهویی یادم افتاد من بچه دار نمی‌شدم اولی رو رفتم دکتر دومی رو خدا هدیه داد دختر بود حتی میخاستم اسمشو هدیه بزارم ولی چون تو قرآن ضحی رو دیده بودم گفتم ضحی میزارم میدونید چرا خدا بهم داد ؟ پاداش کاری که کردم حتی خواب حضر محمد ص دیدم نمیخام تعریفشو کنم من تو تاپیکهام شروع کردم داستان یه خانوم مشهدی که بعد از مرگ زنده شده بود من این داستان رو که خوندم جوری شدم درسته بعضی چیز هارو مثل حجاب نماز روزه رعایت میکردم و ته دلم لرزید با این داستان گفتم بزارم فضای مجازی روزی که رفتم دارو بگیرم برای اینکه چند ماه بود نامنظم پریود میشم شکمم خیلی درد میکرد چون دکتر هم جوابم کرده بود گفتم خانوم دکتر من از وقتم گذشته من بچه دار هم نمیشم به دارو بنویس پریود بشم اونم بدون آزمایش دارو داد بیرون اومدنی چشام سوخت از اشک گفتم خدایا شکرت بیشتر آدما طبیعی باردار میشن اینم من برای دومی هم باید برم دکتر چون مادر من باردار نشد من تک فرزندم به مادرم نازا میگفتن من دلم میشکست هنوزم اونقدر ادماهای بد هست هنوزم دلشو میشکنن

تصویر
۲ پاسخ

خدا همیشه معجزه هاشو نشونمون میده من سه بار سقط داشتم اولی رو پدرم باعث شد دومی رو مسمومیت بارداری گرفتم تو ۷ هفته دکتر گفت مجاز نیست احتمال مرگ سومی خودش افتاد الان بچه چهارمم هست بدون هیچ دارویی دکتری اول خدا بعدهدیه امام علی حضرت ابلفظل هست برامون تا اینجا خیلی مریضی گرفتم ولی بچم خداروشکر سالمه سالمه حتی اون مسمومیت که قبلا گرفته بودم الان نیست

خدا خیلی قشنگ میچینه خیلی
به چیدمان خدا شک نکن

سوال های مرتبط

مامان قندلی❤️ مامان قندلی❤️ ۳ سالگی
بیا تو این منجلاب زندگی یه لیوان چایی برات بریزم تصدقت...☕️

چند روزی بود زندگی روال شده و بود پسرم بدون دغدغه و غر زدن هر روز میرفت مهد تا اینکه امروز صبح گفت نمیرم😮‍💨

امروز عکاسی داشتن لباس آماده کرده بودم من خیلی ذوق داشتم اما وقتی پسرم گفت نمیرم واقعا خورد تو ذوقم🥲

هر چی بهش توضیح دادم و داستان گفتم فایده نداشت که نداشت بعد نوبت باباش شد اونم کلی حرف زد و … اما بازم پسرم قبول نکرد😬

گاهی اوقات از این همه چالش کلافه و سردرگم میشم😰

ولی سعی کردم آروم باشم و صبحانه م رو خوردم گفتم اشکال نداره فریلنسری همینه دیگه اگه انتخابت این بوده که تو خونه کار کنی پس نمیتونی قانونمند کار کنی برای همین یه کوچولو روی سایت کار کردم و خاموشش کردم چون پسرم نمیذاشت تمرکز کنم🙂

الانم کلا برنامه ای که برای امروز چیده بودم ریخت بهم دار به برنامه جدید با حضور افتخاری پسرم میچینم🤓

تصمیم فعلا به این شد که با هم بریم خرید و بعدم ناهار درست کنیم👩🏻‍🦰👦🏻

بقیه روز هم خدا بزرگه👀

ولی یه خشم از روزگار دارم😄م
مامان محمدحسین مامان محمدحسین ۴ سالگی
وقتی اوردن منو ببرن توی بخش شوهرم و مادرشوهرم پشت در بودن شوهرم رنگش پریده بود با چشای پر اشک نگاه من میکرد مادرشوهرم باهام اومد بالا و چون آسم داشت حساس بود به بو بیمارستان رفت و مامانم اومد پیشم من دچار نفس تنگی شده بودم ک هنوز نمی‌دونم بخاطر سرماخوردگی بود یا به چیزی حساس بودن توی اتاق عمل به بیحسی یا بیهوشی و بهم اکسیژن وصل بود بدون اکسیژن نمی‌تونستم نفس بکشم شوهرم زنگ زد تا گفتم بابا شدنت مبارک گریه میکرد فقط گریه میکرد و می‌گفت حالت خوبه . چون گفته بودن من مشکوک به کروناهستم شوهرم خیلی ترسیده بود همه جا گفته بود حمدشفا بخونین برای خانوم و بچه م توی پیجش همه جا 😆دیگه مامانمم چون خودش ۵ تا طبیعی آورده بود یکسره برای من سلام صلوات و دعا و الهی چیکارشم و اینا میگفتم خودت ک اینهمه آوردی می‌گفت دختر من طبیعی بودم اینطوری نبودم 🤣پرستار ها میگفتن تا تست کرونا ندی و حالت بهتر نشه بچه رو نمیتونی ببینی و نمیتونی شیر بدی منم اونقدر شیر داشتم یکسره شیرام می‌ریخت لباسم خیس میشد همش به مامانم میگفتم برو از بچه خبربگیر و مامانم می‌گفت خوبه دیگه دکترم اومد از حالم باخبر شد و من مرخص شدم رفتم خونه و برام تست کرونا نوشتن قبل اینکه برم خونه به شوهرم گفتم کپسول اکسیژن بگیره شوهرم کپسول اکسیژن گرفت و من با اون نفس می‌کشیدم وگرنه اصلا نفسم بالا نمیومد دیگه به هر سختی بود رفتم تست کرونا دادم و با نذر و نیاز خداروشکر منفی شد وقتی تست منفی شد من رفتم بچه رو دیدم باورم نمیشد اصلا 😭رفتم صداش کردم بغلش کردم بوسش کردم و خداروشکر کردم بابت داشتنش من سینه هام نوکش اصلا خوب نبود و بچه نمی‌گرفت