مادرای نازار این تجربه‌ی زایمان منه، حوصله‌ی داستان نوشتن و پارت پارت فرستادن ندارم همشو همینجا میگم اگه متنم طولانی بود و قابل ارسال نبود اضافیشو توی یه کامنت همینجا مینویسم. اگه سؤالی راهنمایی چیزی خواستین در خدمتتون هستم💕

پریشب حدود ساعت ۱۲ و نیم دل درد و انقباضام با فاصله‌ی حدود ۱۰ دقیقه یکبار شروع شد. اولش جدی نگرفتم و گفتم شاید مثل دردای شب قبله که تا صبح ادامه پیدا کرد و صبح قطع شد. گرفتم خوابیدم، ساعت ۴ صبح با یه دل درد و انقباض دردناکتر بیدار شدم و سریع تایم گرفتم. فاصله‌ی انقباضام رسیده بود به ۷ یا ۸ دقیقه یکبار.
حدود ساعت ۵ دیگه مطمئن شدم که دردام منظمه و به مرور داره شدیدتر میشه. پاشدم اول یه ساعت توی اتاق بی سر و صدا پیاده روی کردم. هربار که دردم‌ میگرفت و نمیتونستم پیاده روی کنم مینشستم و مثل حرکت اوردک میرفتم و میومدم، انیجوری هم یه ورزش مؤثر انجام داده بودم و هم اینکه با اون حالت درد شکمم کمتر اذیتم میکرد.
ساعت ۶ یه لیوان دمنوش تخم زیره سبز و تخم شوید با عسل خوردم و رفتم زیر دوش آب گرم، ۷ تا ست ۱۰ تایی اسکات رفتم و بین هر ست ۲۰ با حرکت حلقه‌ی کمر میرفتم.
به مامانم پیام دادم گفتم بیا تا بریم بیمارستان.
وقتی مامانم اومد بهم صبونه داد و گفت بریم گفتم تا وقتی که دردام غیر قابل تحمل نشه نمیام. هرچقدر گفت خطرناکه و این حرفا گفتم نه هنوز دردام اونقدری شدید نیست که بگم درد نزدیک زایمانه.
تا حدود ساعت ۱۰ توی خونه تند تند پیاده روی میکردم و هربار دلم درد میگرفت مینشستم روی مبل و داد میزدم و ناله میکردم.
ساعت ۱۰ دیگه رفتیم بیمارستان.

۱۹ پاسخ

مبارکت باشه عزیزم
به این فکر کن که زایمان کردی و دختر گلت بغلته ، دیگه قسمت اینطور بوده که دکترت نرسیده بیاد

عزیزم برای زایمان طبیعی اصلا پزشک نمیاد

چه قد بد 🥺😑حیف شد که دکترت نبوده چندتا بخیه خوردی ؟ با اون همه ورزش چرا برش زدن؟؟

آخرش چیشد دکتر خودت اومد دیگه چ فرقی داره حتما ک نباید دکتر خودت باشه

افرین چ تحملی داشتی این همه صبر کردی دردو تو خونه بکشی

عزیز دلم خیلی مبارک باشه قدمش پر از خیر و برکت خیلی خوشحال شدم الان دیدم زایمان کردی و نینی و خودت صحیح و سالمید ولی متاسفم برات تجربه ناخوشایندی شد واقعا میفهمم آدم اون لحظه چه‌قدر احساس وحشتناکی داره وقتی میبینه دکتر خودش نباشه.
منم میخوام طبیعی زایمان کنم اگه خدا بخواد دعا کن برای منم 🩷
راستی یه سوال بخیه اون قسمت بدن خیلی اذیت کننده نیست؟ اصلا میشه نشست؟ من از درد زایمان اونقدر نمیترسم که برش اون ناحیه و بخیه خوردنش.

عزیزمممم مبارکت باشه انشالله زیر سایتون بزرگ شه💙❤️

هرگز باورم نمیشد دکترم اینکارو باهام بکنه. از دیروز هزار بار به گریه افتادم، هربار یاد اتفاقات دیروز میفتم اشکم درمیاد😔
خداروشکر دختر گلم سالم و سلامته و همین برام یه دنیا می‌ارزه.
۳۸ هفته و ۴ روز با وزن ۳۶۰۰ متولد شد💕

یهو مامای همراهم گفت دوتا دیگه زور خوب بزنی در اومده، الان موهاش معلومه. چشمام گرد شد، با همون درد و انقباضای شدیدم یه لحظه بهش خیره شدم گفتم پس دکترم چی میشه؟ دارین زایمانم‌ میکنین؟
توی اونموقع یه مامای دیگه اومد و یه روپوش آبی پوشید و دستکش پوشید و گفت میخوام برات برش بزنم. بی حسم کرد و واژ نمو برش زد. هیچی دیگه واسم مهم نبود، اینکه برش گوشت تنمو داشتم کامل حس میکردم کمترین درد بود در مقابل دروغایی که شنیده بودم.
چند دقیقه‌ی بعد دخترم به دنیا اومد و من هنوزم منتظر دکترم بودم چون از چند ماه قبل از زایمان هی بهش گفته بودم اگه خودت روز زایمانم نتونی بیای بخدا میرم توی خونه زایمان میکنم ولی نمیزارم کس دیگه‌ای زایمانم کنه😔
امروز صبح اومد بیمارستان برای معاینه، کلی عذرخواهی ازم کرد و گفت بخدا نتونستم خودمو برسونم شرمنده‌م. اما من حتی نگاشم نکردم.

چیکارا کردی برای باز شدن دهانه رحمت

خب بعدش

تا اینکه یه ماما اومد و گفت دکترت زنگ زده گفته دارم میام ولی تا میرسم کیسه آبشو بزنین که آماده‌ی زایمان باشه.
منم بالاخره راضی شدم و رفتم رو تخت زایمان دراز کشیدم کیسه آبمو که زد دردام خیلی شدیدتر شد.
مامای همراهم خودشو رسوند اومد پیشم، گفت تا دکتر میاد باهم یسری تمرین و ورزش میکنیم که فول بشی بعد ایشون خودش زایمانت میکنه.
ماساژم داد و یسری ورزشارو باهام انجام داد. چندبار معاینه‌م کرد و گفت سر بچه بالاست، تا دکترت میرسه باید کمک کنی سرش بیاد توی لگن.
کلی زور زدم و کلی تلاش کردم. گفت تا دکترت میرسه باید دهانه‌ی رحمت فول بشه که بعدش خودش بیاد زایمانت کنه پس همکاری کن. بازم کلی زور زدم و تلاش کردم. غافل از اینکه اینا همش دروغ بود همه سرکارم گذاشته بودن خدایا😔 دکترم اصلا قرار نبود بیاد

مبارک باشه عزیزم بلاخره راحت شدی😍

عزیزم الهی شکر که به سلامت فارق شدی... بقیه شم تو کامنتا بنویس

ادامشم بزار ببینیم رفتی بیمارستان چند سانت بودی من خودم همش میترسم خیلی درد تو خونه بکشم

رفتم پیش ماماها گفتم دردام شروع شده. معاینه‌م کردن گفتن ۶ سانت بازی ولی دکترت کرمانشاه نیست و نمیتونه بیاد، باید دکتر دیگه‌ای زایمانت کنه. همینو که گفتن دنیا رو سرم خراب شد😔
تمااااام روحیه‌مو باختم، مثل بچه‌های دو سه ساله با صدای بلند گریه میکردم بهشون خواهش میکردم که به دکترم زنگ بزنن.
اونام هی میگفتن زنگ میزنیم جواب نمیده.
بهم لباس بستری دادن و پوشیدم، یکی از ماماها گفت بیا برو اتاق زایمان گفتم دکترم که هنوز نیومده، گفت من که نمیخوام‌ زایمانت کنم فقط برو اونجا دراز بکش. گفتم نمیام همتون دارین دروغ میگین دکترم قرار نیست بیاد. گفت معلوم نیست شایدم بیاد چند بار زنگ زدیم جواب نداده ولی ممکنه بتونه و بیاد تو فعلا برو روی تخت زایمان، گفتم نمیرم همینجا توی سالن میشینم تا وقتی که خودش بیاد.
روی یه صندلی نشستم. دردام اونقدر شدید بود که هربار میگرفت روز صندل دراز میشدم و فریاد میزدم بدون اینکه برام‌ مهم باشه اونجا پر از دکتر و ماماست و حتی یه دکتر اطفال آقا هم توی سالن بود. الان دارم اینارو با گریه مینویسم چون دلم بدجوری شکسته😔

بقیشم بگو

خوب چیشد بعدش

شوهر کجا بوده

سوال های مرتبط

مامان مهراد🥹 مامان مهراد🥹 ۴ ماهگی
مامان 💙دوتا گل پسر💙 مامان 💙دوتا گل پسر💙 روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی

پارت سوم

سوزن رو بهم زدن و ان اس تی بهم وصل کردن و از ساعت ۵ بعد از ظهر بهم زدن درد داشتم میگرفت ول میداد و انقباض های شدید میگرفت همینجوری هر ده دقیقه ۴ بار انقباض داشتم تا شب همینجوری درد داشتم هر ده دقیقه ۴ بار درد داشتم اومدن معاینه کردن گفتن همون ۲ سانتی گفن اگه تا صبح باز نشد سزارین میکنن دیگه دردام همون بود و میشد تحمل کنی چجچوری بود اروم بودی بچه خودشو سفت میکرد مثل سنگ دلدرد و کمردرد همین که ول میکرد دلدرد و کمردرد خوب میشد بعدش هرباری که درد میومد سراغم ورزش میکرد حرکت لگنی پیاده روی وسط سالن با درد، اسکات میزدم لبه تخت، رقص کمر حالت سجده لگنمو چرخش میدادم . دیگه تا ساعت ۱۲ شب سرم داشتم و دیگع قطع کردن و گفتن دیگه استراحت کن بخواب همین که سرم قطع کردن دردهای منم رفت خوابیدم ساعت ۶ صبح اومدن دوباره بهم وصل کردن اینبار دردام طولانی در شد همینجوری ورزش مردم دیگه درداش قابل تحمل نبود و یکم اخ ناله بعدش ان اس تی بهم وصل کردن و گفتن چه انقباض های خوبی اگه اینجوری ادامه بدی ساعت تا ۵ عصر زایمان میکنی
ادامه پارت چهارم
مامان نفس مامان نفس ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی✅️
میخوام خلاصش کنم من از هفته ۳۵ پیاده روی رو شروع کردم روزی یک ساعت از هفته ۳۷ روزش هم شروع کردم از هفته ۳۸ بارداری هرروز روی سه بار دمنوش گل گاوزبون اویش و تخم شوید روزی سه بار پیاده روی تند ۲۰ دیقه و ورزش های بارداری ۳۸ هفته ۱ سانت بودم اینجوری ادامه دادم ۳۹ هفته بودم صبح پاشیدم ۴۰ دقیقه پیاده روی خیلی تند کردم بعدش رفتم خونه یکم خوابیدم با درد پاشدم نمیدونستم درد زایمانه تا شب همین جوری دردام داشت شدید میشد رفتم زایشگاه معاینه کرد گفت ۲ سانتو نیمی برو خونه دیگع تا صبح درد کشیدم صبح باز همون بودم دیگع امدم صبح ۲ ساعت رفتم زیر دوش اب گرم ورزش کردم اسکات ۵۰ تا رفتم سجده رفتم دردم اروم میشد ووقتی زیر اب گرم بودم دیگع دردام یکم شدید شد رفتم زایشگاه دوبارع معاینه کرد ۶ سانت بودم دیگه تا کار های بستری درست شد شدم هفت هشت سانت دیگه رفتم روی تخت امپول فشارم بهم نزدن واقعن درد های ک میامد سراقم قابل کنترل بود. هر یک دیقه میگرفت به مدت ۳۰ ثاینه اون ۳۰ سانیع رو باید تحمل کنی جیغ نزنی مشکل من فقط اینجا بود ک بلد نبودم زور بزنم دیگه خانومه گفت زور یه سره بزن منم چنتا زور زدم سرش امد بیرون دیگه همه دردم هام رفت راحت شدم اما بخیه زیاد خورم موقه بخیه زدن خیلی دردم امد دیگه خلاصه زایمان طبیعی خیلی خیلی بهتراز سزارین هست
مامان سلین 🩵♥️یاسین مامان سلین 🩵♥️یاسین ۶ ماهگی
سلام مامانا چطورین
بعد چند روز اومدم تجربه زایمان تعریف کنم براتون
من از 36 هفته ورزش شروع کردم پیاده روی .پله بالا پایین کردن. زیر دوش اسکات زدن . حالت گربه گاو .ووووو۳۷ هفته هم تصمیم گرفتم برم بیمارستان دولتی و ماما همراه گرفتم برای خودم
دیگه هرروز ورزش میکردم زیر دوش اسکات میزدم تا 3۸ هفته رفتم معاینه ۱ سانت باز بودم گفت یه هفته وقت داری ۱ روز کامل احساس فشار داشتم ولی درد نداشتم فرداش درد داشتم رفتم گفت ۱ سانتی هنوز دردات بیشتر شد بیا اومدم خونه تا اومدم بخوابم دردم گرفت گفتم اینم بازم کاذب ولش کن رفته رفته دردام بیشتر شد درد داشتم نفس عمیق می‌کشیدم از دهن میدادم بیرون طوری که شکم تکون بخوره دردام تموم میشد اون دو دقیقه رو ورزش میکردم پله چهار دسته پا زیر دوش رفتم اسکات زدم. اسکات یعنی حالت نشسته روی صندلی ولی صندلی در کار نیست
از ساعت ۴ تا ۸ درد کشیدم طوری که می‌گرفت ول میکرد
وقتی درد داشتم نفس عمیق شکمی ولی تموم میشد ورزش میکردم
دیگه زنگ زدم ماما همراه گفت بیا بیمارستان این دیگه درد زایمان
تا رسیدن بیمارستان ساعت ۸ نیم بود
ادامه ...
مامان mami👣❤️ مامان mami👣❤️ ۱ ماهگی
خب تجربه زایمان طبیعی#پارت یک
من از ۳۵ هفته شروع کردم پیاده روی کردن و حموم آب داغ حرکات اسکات و اینم بگم تو کل بارداریم خیلی فعال بودم خیلیییی ها😅 خلاصه هر روز یه ساعت پیاده روی میکردن بعدش حموم میکردم و حرکات اسکات میزدم تا رسیدم به ۳۹ هفته ۳ روز بی صبرانه منتظر دخملم بودم وقتی ۳۹ هفتم بود رفتم زایشگاه ک معاینه شم گفتن یک سانتم برشتم خونه شروع کردم به پیاده روی یو ورزش هر کاری بگی کردم ولی بازم دردام شروع نشد 🤕۳۹ هفته ۲ روزم شد شب وقتی دراز کشیده بودم کمرم درد گرفت مث درد پریودی ولی جدی نگرفتم گفتم حتما باز درد کاذبه... صبح وقتی بیدار شدم باز همون درد بود ولی شدید تر و همراه با درد شکمی زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم واسش توضیح دادم دردام چطوری گفت درد زایمانه !.تا این حرف مامانمو شنیدم از خوشحالی همین جوری تو خونه پیاده روی میکردم اونم تند تند به شوهرمم گقتم برو برام زعفران بخر امشب میرم زایشگاه اونم بنده خدا رفت خرید 😅خوردم خلاصه همسرم رفت دنبال مادرم ک بریم زایشگاه خلاصه رفتیم زایشگاه گفتن چیشده گفتم یکم درد دارم گفت چند هفتته گفتپ ۳۹ هفته ۳ روز گفت سنو انتیتو بده دادم گفت ن تو ۳۸ هفته ۶ روزی🤐منو میگی دوست داشتم جیغ بزنم گفت حالا برو دراز بکش ببینم چند سانتی رفتم دراز کشید گفتم خوبه دو سانتی 😍منو میگی شاد شاد بودم ... گفت برو یه ساعت پیاده روی کن تو بیمارستان و بیا باز معاینت کنم رفتم بیرون یه ساعت پیاده روی کردم برگشتم گفت ۳ سانت شدی برو ۱۲ بیا (۱۲شب چون من از ساعت ۹ اونجا بودم)خلاصه منم گرفتم‌پیاده روی کردم تا ۱۲ دیگ جونی برام نمونده بود رفتم داخل گفتم‌تورو خدا دیگ منو بیرون نفرست
مامان Yazdan مامان Yazdan ۴ ماهگی
سلام مامانای عزیز خوبین خوشین انشالا
من از روزی که زایمان کردم تازه فرصت کردم بیام گهواره یه دل سیر پیامها رو بخونم و براتون از تجربه زایمانم بگم
خب به نام خدا
دکترتوی ۳۷ هفته گفت که باید پیاده روی کنی و منی که زود از پیاده روی خسته میشدم و خیلی تنبلیم میشد کلا سه شب اونم پشت سر هم نبود شب در میون‌رفتم که شب آخر دردم گرفت ولی خیلی شب آخر پیاده رفتم از بعد از ظهرش ترشح قهوه ای و چند قطره خون دیدم ولی مشکلی نداشتم رفتم پیاده روی که ساعت ۱۲ شب یه حس فشار تو واژنم احساس کردم که داشتم برمیگشتم خونه تو مسیر خونه یکی دوبار همون‌جوری احساس فشار همراه با درد داشتم ولی خیلی خفیف رسیدم خونه دراز کشیدم گفتم شاید مال پیاده روی زیاده ولی دیدم نه ساعت ۱ شب شد ساعت ۲ شب شد ولی این دردا بیشتر داشتن فشار میاوردن تا حدی که دردم میگرفت نمی‌تونستم تکون بخورم ولی هر ۲۰ دقیقه بود ساعت ۲و نیم رفتیم بیمارستان که معاینه کرد گفت ۳ سانت باز شدی و من ساعت ۳ بستری شدم ولی دردام همون‌جوری بود هر یه ربع ده دقیقه یه بار ولی اصلا سرو صدا نمی‌کردم فقط تنفس عمیق و دم و بازدم تا ساعت نزدیک ۵ دردام بیشتر و فاصله اش کمتر شده بود ومن چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم ساعت۵و نیم اومد برام تزریقش کرد و اون موقع ۴ و نیم سانت بودم وقتی تزریق کرد انگار توی بیهوشی بودم خواب و بیداری هیچی حس نمی‌کردم خیلی خوب بود .
ساعت ۶ دکترم اومد و من اون موقع فقط یکی از پاهام درد عجیبی گرفته بود به حدی که داشت فلج میشد به دکترم گفتم پام داره فلج میشه گفت چیزی نیست نگران نباش و در کنارش لرز هم منو گرفته بود که این حالتها خیلی رو اعصاب بود