۱۰ پاسخ

عزیزم بلال سوخته خاصیت نداره

بلال رو آب پز کن با سس یا کره و نمک و فلفل و آویشن و پاپریکا بخورید اینجوری میسوزه خوب نیست

پسرم نتونست بخوره خخخخ

تصویر

نوش جونتون عزیزم...ولی اخرشب اب هویج یامایعات نخور تاصبح انقد جیش میگیرتت دیونه میشی🤣

به‌به تو این هوای سرد بلال می‌چسبه نوش جان

خوش بحالتون ک حیاط دارید.
انشالله که همیشه لذت ببری از لحظاتت

چه خوش اب و رنگ .نوش جان.واسه پسرت دونه کن بده بخوره

اینم اب هویج اخرشبی 😍

تصویر

......

تصویر

تو آب گذاشتم بقیش رو فردا درست کنم

تصویر

سوال های مرتبط

مامان 🤍آرتا مامان 🤍آرتا ۲ سالگی
سلام سلام مامانِ عزیز😍💗.
حلواى هویج عالى و خوشمزه🥕🥕🥕

آرد گندم یک لیوان
شکر نصف لیوان(من کم‌شیرین درست میکنم اگه شیرین دوس دارین یک لیوان)
گلاب نصف لیوان
هویج نیم کیلو🥕
هل ساییده یک ق چ
زعفران دم کرده یک ق غ
کره ۱۰۰گرم (روغن مایع یا جامد هم میشه)
آب یک لیوان

اول هویج و آب پز کن تا کاملاً نرم بشن، بعد تا داغه داخل مخلوط‌کن یا غذاساز بریز،گلاب و آب و شکر و هل رو هم اضافه کن و دستگاه رو روشن کن تا هویج کاملاً پوره بشه
آرد رو الک کن و روی حرارت تفت بده، نباید رنگ آرد تغییر کنه، همین که بوی خامی آرد گرفته شد، ۵ دقیقه کافیه، کره رو بهش اضافه کن و کمی هم با کره تفت بده.یک سوم پوره هویج رو به آرد اضافه کن و خوب هم بزن تا یکدست بشه، و بعد باقیش رو بریز و مخلوط کن، وقتی یکدست شد،دوباره روی حرارت بذار و ۵ دقیقه به حالت گهواره تکونش بده و بعد خاموش کن🥕🥕🥕🥕

🧡کوچولوت عاشقش میشه روی حلوا براش پودر چهار مغز بریز و به شکل هویج درستش کن
تو عکس مشاهده میکنین که پیشی با اینکه یه دل سیر خورده ولی باز توی کمین واسه شکار هویجاست😄😘
مامان آقایاسین وتودلی مامان آقایاسین وتودلی هفته هجدهم بارداری
مامان دو دخمل ناز❤️ مامان دو دخمل ناز❤️ هفته سی‌ودوم بارداری
مامان آبان مامان آبان ۲ سالگی
یادداشت‌های تولد/ قسمت دوم
پسرکم!
امروز یک سال و یازده ماه و بیست و یک روز از روزی که برای اولین بار صدای گریه‌ات رو شنیدم میگذره. اون چند لحظه طولانی‌ترین و کشدارترین ثانیه‌های عمرم بود. همون چند ثانیهٔ بین شنیدن صدای گریه‌ات و دیدن صورتت رو میگم.
"پسرم دنیا اومد؟ "این صدای گریهٔ بچهٔ منه؟" "وای پس چرا نمیاریدش؟" "کجا بردیدش؟"
البته اونجا، تو اتاق عمل، کسی به حرفای من توجه نمی‌کرد. همه سخت مشغول کارایی بودند که من و تو ازشون سر درنمیاوردیم.
وقتی بالاخره اون ثانیه‌های سنگی تموم شد و تو رو آوردن، حسابی شوکه شدم. صورتت اصلا شبیه تصورات من نبود. ۳۷ هفته و ۶ روز بود که داشتم سعی میکردم صورت تو رو تصور کنم. همه در کسری از ثانیه دود شد. ولی چشمات، خدایا چقدر آشنا بود.. شبیه چشمای کی بود؟ چشمای کی؟ چشمای...؟ خودم! تو داشتی منو با چشمای خودم نگاه میکردی. چشمای منو داشتی، داری. گریه‌ام گرفت. تو دیگه گریه نمی‌کردی. لپت رو چسبوندن به لپ من.
"سلام برف نو"
"سلام امیدِ سپیدم"
"سلام نازک آرای تن ساقه گلم"
"پاکی آوردی عزیزدلم"
اینا رو با بغض و اشک بهت می‌گفتم.
دیدم دکتر بیهوشی داره با گوشی ازمون فیلم می‌گیره. قند تو دلم آب شد. چون تو یهو تصمیم گرفته بودی یه هفته زودتر بیای، برنامه‌ریزی ها برای فیلم گرفتن از لحظهٔ دیدارمون رفته بود رو هوا. فک کردم از این اتاق سرد و سفید که نجات پیدا کردیم و یه کم اوضاع به کنترل خودمون دراومد، میام و از زیر سنگ هم شده این دکتر و گوشی‌اش رو پیدا میکنم و فیلم رو ازش می‌گیرم.
مامان 💙زندگی💙 مامان 💙زندگی💙 ۲ سالگی
بیاید از برنامه روزانه اتون بگید یه روز کامل چطور با بچه سپری میکنید که نه بچه نق بزنه نه خودتون داد بزنید و عصبی بشید برنامه امروز من اینجوری گذشت تقریبا هر روز همین رواله
ساعت ۸ صبح که بیدار شدیم صبحانه خوردیم با سپهر جارو زدیم سرویس شستم ناهار عدسی درست کردم بین ناهار به سپهر انار دادم سرگرم خوردن شدن سریع ناهارمو بار گذاشتم شد ساعت ۱۱ دیگه با گل پسری رفتیم مغازه خریدو امدیم وسایلا رو جا دادم یخچال بعدش سپهرو بردم پارک دوازه و نیم اومدیم خونه بهش می می دادم خورد خوابید تا ۲ تواین فاصله من برنج وعدس چیزهایی که برای شام بود رو خیس کردم خودم ناهار خوردم دیگه گل پسری بیدار شد ناهارش رو دادم بازی کردیم تا ساعت ۴ بعدش هم گذاشتمش رو اپن اهنگ گذاشتم رقصیدم و شعر خوندم به سپهر هم نعنا خشک دادم بریزه تو ظرف که سرگرم بشه میان وعده اش هم رو اپن بهش دادم خورد خودمم کارای شامم رو انجام دادم شد ساعت شیش که باباش اومد رفت باباش سرگرم شد و منم ظرفها رو شستم چای دم کردم و ساعت ۷وهم یا سپهر رفتیم‌ دوش گرفتیم آب بازی کردیم ۸ شام خوردیم تا نه ونیم با باباش بازی کرد منم ظرف ها رو شستم دیگه وقت خوابش بود گذاشتمش تو تاب شعر خوندم لالایی خوندم خوابید بچه ام‌
دلمه ایی که امروز با کمک سپهر درست کردم شام امشب ما بود