مامانایی که چندتا بچه دارید کمک کنید
دلم گرفته یکم ، قبل از زایمان و بارداری کلا با دخترم بودم صبح تا شب بازی و پارک و فعالیت
الان یک هفته اس که پسرم بدنیا اومده ، سه روز اول که اصلا ندیدمش ، بعدش هم که میبینه بچه بغل داره شیر میخوره یا می‌خوابه یا میبریمش دکتر و بهداشت (کلا بیرون رفتن) اون رو نمی بریم و خونه باید بمونه
حساسیت و واکنش تندی نشون نداده تا الان اما اینکه دو سه شبه خودش میاد رو تخت با اینکه کنارمه اما همینجوری خوابش می‌ره ، اینکه می‌دونم یه لحظه بغض‌ش میگیره ولی نمیتونه بگه چیزی یا بلد نیست نشون بده عوضش لباشو با دستاش فشار میده ، اینکه چندروزه مجبور شدیم گوشی دستش بدیم سرگرم بشه با اینکه قبلا این کارو نکردیم
یا الان اومده میگه مامانی خدافظ من میرم با باباجون بیرون
نمی‌دونم چیکار کنم یا چطور رفتار کنم؟ بچه های شما چطور بودن ؟ چیکار کردید ؟
دلم میخواد گریه کنم

یکم بیستر بهش توجه کن تایمی که بچه کوچیکت خوابه بیشترهوست به اونیکی باشه از خوبیهای اومدن کوچولوتون براش بگین اگه شما وقت ندارین موقع خواب شوهرت پیشش بخوابه کلا کاری کنین که فکر نکنه بااومدن یک بچه دیگه فراموشش کردین ازش بخوایین تو کارهای خونه هرچند کوچیک کمکتون کنه اینجوری حس مفید بودن میکنه

خدا حفظشون کنه برات عزیزم بچه فهمیدست به روی خودش نمیاره ولی شما بیشتر به دخترت توجه کن دختر من میگه حتما فردا منو نمی‌بری مدرسه چون داداش دارم پارسال منو میبردی موندم چیکار کنم بهش میگم فقط اول مهر می‌برمت بعد خودت برو بزرگ شدی 🥺

دختر من حدود ۵ سالش تا میتونم اماده ش کردم برا اومدن خواهرش که حسودی نکنه خودشم الان خیلی ذوق داره حالا تا ایشالله به دنیا بیاد ببینم واکنشش چیه

دختر من نه سالشه واکنش نشون میده میگه چرا به اون شیر میدی به من نمی‌دی میاد زیر این یکی سینه میخوره🥴خسته شدم همش میگه اونو بیشتر دوست داری😮‍💨

اره منم همچین چیزایی دارم
من باپسر اولم حسن اقا همیشه با هم بودیم بیرون ببرمش .سینما .استخر .پارک.باسگاه. مدرسه .دایم تو مدرسه بودم تا اینکه باردارشدم. همه ی اینا کنسل سد حتی نمیتونم بغلش کنم یا اوایل دوست نداشتم کنارم باشه نفسم میگرفت . یا اینکه میاد دست به شکمم میزنه با داداشس صحبت میکنه عصبانی میشم و..........
اما شوهرم واست تعریف میکنه ک وون مامان بارداره اینطوریه وقتی ک تو هم توشکمش بودی حتی از من بدش میومد بعدش کم کم خوب شد

وای انگار داستان زندگی من رو گفتی ، دقیقا شرایط ما هم همینه ، دختر بزرگمم خیلی صبوری کرد همین صبوریش دلم رو آتیش میزنه . اما هر چی بگذره بهتر میشه ، تو حالت بهتر میشه ، بچه بزرگت با شرایط کنار میاد ، تا نوزاده ساعت خوابش بیشتره ، بیشتر میتونی باش وقت بگذرونی

عزیزم واقعا شرایط سختیه ولی درست میشه و میتونی اوضاع رو کنترل کنی الان بیشتر باهاش حرف بزن بهش بگو که خیلی دوستش داری حتی یه سری وظیفه کوچیک بهش بده مثلا بگو از این به بعد مسئولیت لباس های داداش که تو کشو بره با تو.. یا از این کارای کوچیک

جوووون اسمشو گذاشتین حسن

الهی عزیزم 🥺

نگو دقیقا شرایط من ودارین من خیلی دلم برا دخترم میسوزه نگاش میکنم😔