سوال های مرتبط

مامان ترنج مامان ترنج ۲ سالگی
خانمایی که بچه هاتون دیر میخابن برای تنظیم خاب من خیلی تحقیق کردم اگر دقیق رعایت کنینخاب بوه درست میشه:
صبح از ساعت ۹ بیشتر نباید بخابه حتی اگر شبش دیر هابیده بود ، ظهر ساعتای ۱۲,۱ یک ساعت فقط بخابه، خاب ظهرش از ۳ دیرتر نشه.
تا قبل از ساعت ۶ فعالیت داشته باشه، تحرک، بازی، بیرون، پارک، ولی از ۶,۷ دیگه باید خونه باشه ، بازی های خیلی اروم، هیجانی نشه اصلا ، ساعت ۸ و نیم شام بخوره، از ساعت ۹ و نیم لباس راحت بپوشین ، مسواک بزنه، شیر بخوره و نور خونه خیلی کم باشه و کم کم فضای خاب و اماده کنید، همه باید خاب باشن وگرنه بچه نمیخابه، برین توی تخت چراغا خاموش باشه و فقط یه چراغ خاب کوچیک روشن باشه، یکم واسش کتاب داستان بخونین، اجازه بدین یکم واستون حرف بزنه و تخلیه بشه، بعد کم کم شب بخیر بگین و خودتون بخابین، هرکاری کرد فقط خاهشا با ارامش باهاش رفتار کنین و یاداوری کنید وقت خابه. احتمال زیاد تا یکی ۲ ساعت بعدش میخابه. فقط نکته ای که هست باید این روتین تا خداقل ۲ تا ۳ هفته مدام اجرا بشه تا بدنش عادت کنه و بعد دیگه راحت میشین☺️
من همش وسطش یه چیزی پیش میاد ولش میکنم وگرنه چند زوز که پشت هم انجام میدم خیلی خوبه یه روزش بهم میریزه باز انگار از اول همه چی شروع میشع
مامان می می نی مامان می می نی ۲ سالگی
مامانا خستم تروخدا بیاین یکم حرف بزنیم
دخترم رفته رفته اذیتاش بیشتر میشه و منم صبرم کمتر
دیروز مجلس ترحیم دعوت بودیم تو مسجد دخترم پیش باباش بود کل آب خورشت رو خالی کرده بود روی لباساش سر تا پا نارنجی بود نه چیزی خورده بود نه یجا نشسته بود تو راه پله پیش جا کفشی وایستاده بود دونه دونه کفشارو برمیداشت دست میزد میپوشید اولین بارشم نیست هرجا بریم همینه نمیاد داخل میمونه پیش کفشا مهمونی رو از دماغم درمیاره
تو خونه فقط کارش گریس انقدر نق میزنه دیوانه میشم
وضعیت مالیمون متوسطه ولی تو این دو ماه ۵تومن اسباب بازی و کتاب خریدم سرگرم شه اینقدر نق نزنه
خونه عمم رفتیم نصف گونی برنج رو تو اتاق پاشیده بود
تو خونه یه دقیقه حواسم نبود یه بسته بزرگ دستمال مرطوبو دونه دونه مچاله کرده بود
هر لحظه داره یه کاری میکنه کلا استرس دارم از دستش یه دستشویی برم یخچالو خالی میکنه رو فرش
تو این ۲سال انقدر عصبی شدم خودم از خودم و بچه داریم بدم میاد
از وقتی چشمشو باز میکنه میگه بریم بیرون بعد بیرون رفتنی من یک ساعت دنبالشم تا لباس بپوشه و موهاشو شونه کنم
خونه کسایی که بچه کوچیک ندارن یک ربعم نمیمونه از خونه ی کسایی هم که بچه کوچیک دارن هیچ جوره نمیاد انقدر جیغ میزن۶ و گریه میکنه و سرشو میکوبه زمین از خجالت آب میشم
عروسی هم بریم فقط میگه برم بیرون هیچی از عروسی نمیفهمم
کلا یک دقیقه حواسم نباشه یا تو خیابونه یا داره یه گندی میزنه
خستم بعضی روزه انقدر داد میزنم سرش صدام میگیره
چند بار شنیدم بقیه میگن بچه داری بلد نیست نمیتونه بچه رو نگه داره یا آروم کنه
دیگه انگیزه هیچ کاری رو ندارم
مامان زهرا کوچولو مامان زهرا کوچولو ۲ سالگی
اینقدر حالم بده دلم میخواد بمیرم😭😭😭

ما دو هفته یکبار با دوستامون دور همی داریم، ثابت خونه یکی مون، وای گاهی بنده خدا شرایطش رو نداشته باشه میگه کی می‌تونه این هفته قبول کن اونجا باشیم، منم این هفته قبول کردم.
از صبح همه خونه رو تمیز و مرتب کردم،
اینم بگم پذیرایی با من نبود. یه حساب مشترک داریم هرمی دنگ خودش رو می‌ریزه ، هر هفته یه نفر شیرینی و میوه میخره!
یکی از دوستام قبل اومدن زنگ زد گفت طیبه همسرم امشب شیفت شبه،غذا هم از نهار کلی مونده با خودم میارم،
(ما قبلا خیلی نهار و شام خونه هم می‌رفتیم ،
گاهی با همسرامون، گاهی خودمون)
منم تو رودربایستی گفتم حالا فعلا بیا...
ولی از لهنم متوجه شد مشتاق نبودم بمونه،
دیدم اومده با خودش کلی غذا آورده،
بعد اینکه همه هم رفتن موند...
پسرش از زهرای من چهار ماه بزرگتره،
وای نگم که چه بچه ی شیطونی بود😭
به زور اسباب بازی های زهرا رو می‌گرفت،
هُلش میداد، با دوچرخه می‌رفت طرفش بترسونه،
همه ش هم می‌گفت من باید زهرا رو بزنم!
چند بار جلو خودمو گرفتم،
ولی دیگه این آخرا تشر میرفتم،
ولی انگار نه انگار...
تو روم نگاه میکرد و زهرا رو میزد،
حالا فکر کنید دو یه ساعت زهرا فقط جیغ میزد و گریه می‌کرد!
بخدا دیوونه شدم امشب 😭😭😭
لعنت به من اینقدر رُک نبودم از اولش بگم نیا...
ساعت خواب بچه م بهم ریخت ،
یه لقمه شام نخورد،
آخر شب هم با گریه خوابید😔
بمیرم برای بچه م😓
مامان آنیتا مامان آنیتا ۲ سالگی
هنوز نخابیدم و بیدارم،چقدر خودمو سر زنش کنم از این زندگی خسته کننده چرا واقعا ،دیگه کم آوردم از دست مرد لجن،خدایا نمی‌دونم چه کاری کردم که این مرد رو قسمت با من کردی،از زندگیم خسته شدم واقعا خیلی دردا تو دلم هست خیلی خیلی 🥺🥺شدم از سنگ شدم آهن تو این زندگی چرا همون دو سال نیم پیش طلاق نگرفتم منکه همه کارام کرده بودم چرا برگشتم مجدد که بچه بی گناه طفل معصوم بیاد تو این زندگی به خاطر بچم کوتاه بیام و چیزی نگم بشم دیوونه روانی عقدهای که از طرف شوهرم تو دلم هست بخام سر این طفل خالی کنم،خداااااااااااااااااااایااااااااااااااااا بفهم کم آوردم،عصبی شدم تو این زندگی چند سال همش سر این بچه خالی میکنم درسته کنترل میکنم ولی مجدد نمیتونم.شبی بچم آورد بالا آب پرید گلوش بعد استفراغ کرد من عصبی شدم لحظه که آورد بالا بهش گفتم آنی به خاطر همین کارات هست عصبی میشم جیغ میکشم بعد چند ثانیه تموم شد چهرم خب عصبی بود متوجه شده بود، دراز کشید بعد چند دقیقه صدایی شنیدم از زیر پتو نصف صورتش زیر پتو بود،بعد یه ۲۰دقیقه پتو رو کشیدم کنار از صورتش گفتم خفه نشه دیدم خدایا استفراغ کرده بوده چیزی نگفته بود تو همون استفراغ خوابیده😔😔😔وای که زدم زیر گریه تا همین الان خوابم نمیبره چقدر لعنت کردم خودمو،و به شوهرم گفتم ببین اشغال اینا اثرات تو هست رو مغز من تاثیر گذاشته که من رو بچه خالی کنم و حالا اینجوری بشه باید دندون درد رو بکشی بنداری،پوز خنده زد و خوابید،حالم از خودم بهم میخوره چقدر مادر بدی هستم و احمقی😔😔😔😔،تاریخ۱۴۰۴/۰۴/۰۴تلخ ترین خاطره