خدایا شکرت ولی خستم از زندگی از اینهمه امتحانی ک منو میکنی از جوونیم از نفس کشیدنم تموم وجودم خستس نمیتونم نمیدونم چجوری بگم فقط خستم هیچی جز سلامتی خودم و خانوادم نمیخام پول ب درک نداری ب درک فقط سلامتیمو بده الان سه ماهو نیمه کیست دارم هر دوا درمانی میرم. فایده نداره دیشب دکتر قرص داد ب خونریزی افتادم سنو دادم گف هنو سرجاشه بس نیس خدا اینهمه خرج. شوهرم خونه افتاده لنگ ی لقمه نون ک از کار بیاد بخوره پسرم پیش مادرشوهرم رفته ک پیش مادرمم خوشش نمیاد. دخترم لجبازی میکنه بریم خونه نی نی کوچولوم بی قراره دندون در میاره نمیخام ناله کنم خسته نیستم از بچه هام من رازیم ک دارمشون از خودم خستم ک بدنم هر دارویی استفادع میکنم پس میده اثر ندارن از خودم خستم ک مثل قبل قوی نیستم فقط بخاطر سلامتی ولی من هیچ وقت ناشکریت نکردم خدااااا. هیچ وقت ننالیدم ک ندارم و ندارم همیشه خوش بین بودم رازی بودم خدا جون سلامتیمو بده برم خونم. خونه ای ک پنج سال خون دل خوردم تهمت شنیدم تا رسیدم بهش برم پیش شوهرم ک بعد چهار سال ب هم رسیدیم برم مادری کنم برا بچه هام بهشون برسم. جوری شدم ک از خونم فراریم منی ک ماه ب ماه از خونم بیرون نمیرفتم ک خوش بودم تو خونم. بهم بگین رحمم رو چجوری باز کنم بهم قرص واژینال داد کیست رحمم تخلیه شه ولی دهانه رحمم باز نمیشه ورزش نمیتونم بکنم ک قرص تو واژنمه😭😭😭😭😭

۵ پاسخ

سلام سارا جان چرا این قدر ناراحتی به خدا از بس استرس داری و جوش میزنی کیستت از بین نمیره خون سرد باش .ذکر استغفرالله هر روز هزار بار بخون برای رزق وروزی وبرای آرامش لا اله ال الله خوبه .واین که شیاف ماریانا استفاده کردی اگه نه فوق‌العاده برا هر نوع کیستی جواب میده حتما از عطاری بخر واژینال استفاده کن جواب میگیری.

عزیزم تا چهل روز هرصبح لیمو تازه بخور هرنوع کیستی ک داشته باشی از بین میبره فقط بینش وقفه نباید بیوفته

نمیشه با عمل بیماریش بیرون

میگم داروی گیاهی چیزی هم امتحان کردی؟

خدا کمکت کنه🤲🤲🤲

سوال های مرتبط

مامان حلماجان💕 مامان حلماجان💕 ۷ ماهگی
احساس میکنم خیلی مامان دست و پا چلفتی هستم غذا خوب برا دخترم درست نمیکنم نمیدونم چی بزارم براش یه غذا رو داخل دو وعده بهش میدم احساس میکنم اینجوری پیش برم دخترم بدغذا و بی اشتها بار میاد بیشتر شیر بهش مبدم
هرچی میخوام بدم میترسم یکی میگ عدس الان ن حبوبات ن یکی میگه حساسیتی میشه
فلان میوه یبوست میاره شکمش درد میاد منم سردرگم حتا ممانم غذا میزاره هی ایراد میگرم ک خوب نیس براش....
نزدیک دوهفتس اومدم شهرمون از همسرمو و خونم دور شدم خودمو وابسته کردمو وتنهایی میگم نمیتونم و کلافه میشم از خودم بدم میاددد ک اینجور همسرم دوسداره دخترشو بزرگشدنشو ببینه از نزدیک ولی من باحرفام با رفتارام و گریه هام جوریش کردم ک راضی شده ببگه برو شهرستان ک راحت باشی
اینجام ناراحت و گریه ک میخوام برم خونم میرم اونجا هرروز گریه ک من ازیت میشم میخوام برم اونور ب هیچ صراطی مستقیم نیستم ..از خودم بدم میاد هیچوقت ادمی نبودم تواین ۳سال از همسرم خونه و زندگیم دور شم همیشه باهم بودیم هرجامیرفتیم و میومدیم حتی داخل دوران بارداریم خونم بودم چون راحت بودم اونجور ولی از وقتی زایمان کردم همش بهونه احساس میکنم از خونه زندگیم و همسرم دور شدم منی ک حاضر نبودم ی شب ازش دورباشم الان اینجورشدم ... احساس میکنم درحق دخترم دارم بدی میکنم ک از باباش دورش کردم درحقش دارم کوتاهی میکنم ک خیلی بهش نمیرسم تو غذا و بیشتر شیرش میدم؟؟
مامان کلوچه و 💙💙 مامان کلوچه و 💙💙 ۹ ماهگی
خدایی هیشکیو ندارم کمک دستم باشه. جز شوهرم ک اونم صب میره شب میاد. ی دختر ۴ ساله دارم ب شدت خجالتی ک اصن روو مخمه...آبرو ادم میره انقد اجتماعی نیس...فقط صب تا شب طفلک روو مخمه ک بیا بازی کنیم منم با دوقلوها نمیرسم و اعصابم خورد میشه و غرش میزنم. اصلا خودش تنها بازی نمیکنه همش چسبیده ب من و غرغر....روزا اکثرا میفرستمش خونه مادرشوهرم با پسر عمه اش ک هم سن و سالشه بازی میکنه و غدوبا شوهرم ک میاد میاردش... موندم چ کنم هم دتم برا دخترم میسوزه همش خودمو سرزنش میکنم ک تقصیر خودم بوده براش شرایطی فراهم نکردم ک با هم سن و سالاش باشه وگرن الان اجتماعی و باعرضه بود و از پس خودش برمیومد از طرفی حالا ک میخوام براش کاری کنم بفرستمش کلاس ببرمش پارک یا هرچی شرایط ندارم.چون کسی نمیگیره دوقلوهامو. از طرفی خودم ب شدت دارم افسردگی میگیرم از بس توو خونه ام هنگ کردم دلم ب شدت ورزش میخواد. هیشکی نیس پیش بچه هام باشه ۱ ساعت حداقل پیاده روی کنم توی پارک جلوی خونمون....خیلی خستم...حتی انقددددد کار دارم ک نمیرسم دوقلوهارو خیلی بازی بدم ک خسته شن ...طفلیا گناه دارن دلشون بغل میخود اما من نمیرسم. خسته نمیشن و هی غر میزنن باشون بازی کنم. بدنم از این همه کار و بچه داری دیگه کشش نداره. توروخدا دوقلو دارها ک بچه هاتون بزرگترن از شرایطتتون توی ۳ ۴ ۵ ماهگیشون بگید...از بعدش بگید...بگید بهتر میشه یا ن؟
مامان فندوق مامان فندوق ۸ ماهگی
لعنت ب کسی ک تو زندگی کسی دخالت مبکنه .
پدر شوهرم جد ابادمو در اورده زندگیمو خراب کرده به همه چی من گیر میده ب بچم گیر میده ب خودم .
زندگی کردن ندارم پیش اینا .
پول پیشه خونه ندارم فرار کنم از دستش .
حالم گرفتس خودم کم مشکل ندارم اینم دم ب دیقه ب هر چیزی ک مربوط باشه ب من گیر و ایراد میگیره.کم مونده خودمو بکشم .
خجالت نمیکشه پاش لبه گوره هی از من ایراد .
خدایا یا منو بکش یا خلاصم کن از این شرایط.
گریم گرفته با بچه ی کجا برم اسایش ندارم بهم تیکه میندازن شبو روز کارشون شده .هر چیم جوابشونو میدم باز همون آش و کاسه .
شوهرمم اصلا حرفی نمیزنه بهشون .
چندبار خواستم برم ولی نزاشتع.اخه مگه من چکارتون کردم .تا بچه چیزیش میشه میگن عه حتما حتما تو کاریش کردی
تا گریه میکنه میگن تو گازش گرفتی
سرفه میکنه میگن بردیش جلو کولر
میگن وای ببین بچه چقد از تو بدش میاد .مگه میشه بچه از مادرش بدش بیاد .
قطره گیر کنه گلوش میگن تو خواب بهش قطره دادی .
هلاک شدم
ای امام رضا حق منو بگیر از اینا .
شبو روز ندارم خستم خسته .ای کاش بخوابم صبح بیدار نشم
مامان فندق مامان فندق ۶ ماهگی
ادامه
گذشت تا ساعت 6 دارو دوباره عوض شد و من شدم 4 سانت برام توپ اوردن و ورزش بیشتر ومن همچنان رحمی ک میکشه بالا شدم 4 .60 ماما خوشحال ک وو بشی 5 سانت تمومه و ماهم خوشحالتر ک کم مونده بچمو بغل کنم
تا ساعت 8 ک دیگ تحملم تموم شد با همسرم تماس گرفتم ک نمیتونم درد بکشم بیا بگو عملم کنن دکتر معاینم کرد و شده بودم 4 سانت و گفت نمیتونه میبرم عمل اما ماما اصرار ک دهانه رحم کاغذیه کاغذیه ولی همسرم قبول نکرد و دکترم گفت 20 ساعته بچه بدون آبه
ساعت 10 من سزارین شدم و حین عمل حرف دکترو شنیدم ک ببین چه بند نافی پیچیده
خدا اونجا بهم رحم کرد ک منو بچم سالم از اون بیمارستان اومدیم بیرون و دخترم ب دنیا اومدنی دست و پاش کامل کبود بود
نه از بلوک زایمان رازی بودم نه از پرسنل نه خوده بیمارستان و نه خانوم کریمی ک نام دکتر رو فقط یدک میکشن
بیمارستان پارسا تهران ک بجز تولد دخترم یه خاطره تلخ برام ساخت و هر رمانی ک همسرم یاد میکنه میگ خدا شمارو دوباره ب من داد و من میگم خدا بهمون رحم کرد ک سالم اومدیم بیرون