خب بیاین میخام تجربه زایمان سزارینم و بگم بعد ده روز الان حوصلم کشیده بیام بنویسم😄
خب من از ۳۶ هفته و پنج روز درد زایمان گرفتم هرچی بیمارستان میرفتم دکترم میگفت زوده براش سرم درمانی کنید نباید زایمان کنه، دیگه من پنج روز هروز سرم میزدم، دیگه روز آخر رفتم پیش دکترم نامه سزراین گرفتم گفت دیگه اگه درد گرفتت نتونستی تحمل کنی برو تا بیام عملت کنم، شب ۲۵ام که میشدم ۳۷ هفته و دوروز تا صبح درد داشتم و میپیچیدم به خودم هرچی شوهرم میگفت پاشو بریم بیمارستان حالا که دیگه نامه داری، میگفتم نه میترسم این وقت شب بریم ماماها بداخلاق باشن دستکاریم کنن و اذیتم کنن که طبیعی بزام، انقد از طبیعی زاییدن میترسیدم😑 دیگه ساعت ۶ونیم طاقتم تموم شد و زنگ زدیم به مامانم و رفتیم دنبالش رفتیم بیمارستان، دیگه دستگاه ان اس تی رو که وصل کردن اولش میگفت دردت خیلی کمه، بعدم هرررچی گفتم نمیخام معاینه کنین گفت نه با این دردایی که داری یوقت سر بچه داره میاد چجوری اونوقت میخای بری سزارین، دیگه معاینه کرد انقدم دردم اومد جیغم رفت آسمون، گفتش یه سانت و نیم با دهانه رحم خیلییی نرم، بعدش اون یکی ماما اومد بهش گفت سزارینی هست گفتش چرا گفت دکتر نوشته نمیتونه بعدش گفت معاینش چطور بود گفت لگنش خوبه میتونه طبیعی، بعد یهو رو به من گفت باید بری طبیعی مشکلی نداری که سزارین شی، منم گفتم من از دکترم نامه دارم که سزارین بشم، بعدش رفت و دیگه زنگ زد به دکترم شرح حال داد اولش دکترم میخاست دوباره سرم بنویسه اما خدا رحم کرد(میگم چرا پایین تر) همین تلفن و قطع کرد دوباره زنگ زد که نه ولش کنین سرم نمیخاد آمادش کنید برا اتاق عمل(ادامش و همین پایین میگم)

بارداری فرزند پروری

۷ پاسخ

آها راستی بعدش که تو ریکاوری به هوش اومدم انگار دوساعت بیهوش بودم، بعدش همونجا دمه اناق عمل پمپ درد درخواست کردم به هوش که اومدم پرستار گفت هر بیست دقیقه این دکمه را فشار بده اما من تند تند میزدم رو دکمه واقعا خیلی خوب بود تا وقتی پمپ درد وصل بود دردش مثل درد پریودی بود، اما بعدش که تموم شد یکم دردم بیشتر بود که باز شیاف میزدم، دوسه بار اول ماساژ شکم درد نداشتم اما دوبار آخر خیلی دردم اومد، پرستار که فشار میداد میکفت سفت میگیری شکمتو من نمیتونم رحمتو پیدا کنم اما من ناخواسته سفت میکردم بخاطر درد زیادش، دیگه راه رفتن اول هم سخت بود نه بخاطر درد شکم بخاطر سستی و بی حالی بدن، من نزدیک بود بیهوش شم چون بدنم خیلی سست بود، دیگه یکم ول شدم همراهام زودی گذاشتنم رو تخت، اما دفعه های بعدی خوب بود، و اینکه اصلا نزارین یبوست بشین جون اندازه زایمان طبیعی درد میکشین برا دستشویی کردن😂 من یکم این یبوستم اذیتم کرد، درکل با اینکه یکم سخت بود اما من اصلا و ابدا هیجوقت طبیعی و انتخاب نمیکنم چون اصلا نمیتونستم تصور کنم اون همه درد بکشم، بازم برکردم عقب سزارین میکنم

خب بزرگترین اشتباه من این بود که همون سر شب که دردم گرفت نرفتم بیمارستان، حتی اونجا که داشتن لباسامو عوض میکردن چندبار ماما میکفت یعنی چی که درد داشتی و نیومدی منم گفتم خب شماها خواب بودین خندش گرفت😂 دیگه بعد ۹ روز که رفتم پیش دکترم بچه رو که دید رو به بچه میکفت خاله تو چقدر مارو ترسوندی چقدر استرس وارد کردی، بعدم ازش پرسیدم خودم گفت خداروشکر دردت کرفت وگرنه معلوم نبود بچه چی میشد، حتی من روز قبلش رفتم سنو اصلا و ابدا تو سنوگرافی اسمی از بندناف نیاورد که پیچیده یا نه، هرچی بوده همون شب اتفاق افتاده که من تا صبح درد داشتم، حتی همون شب من فهمیدم تکونای بچم خیلی فرق کرده خیلی سفت و محکم تکون میخورد به شوهرمم گفتم حتی گفتم بچه خیلی تکون میخوره اونم هی میکفت پاشو بریم منم هی میگفتم نه ماماها خوابن بیدار میشن بداخلاق میشن اذیتم میکنن😂دیگه سه روز بچم بستری بود و بعدش مرخص کردن و دیگه رفتیم خونه درگیر زردی و اینا شدیم

دیگه رفتم خوابیدم رو تخت دکتر داشت بدنمو ضد عفونی میکرد و دکتر بیهوشی اومد بالاسرم فوری گفتم منو بیهوش کنین من میترسم😂 گفت باشه عزیزم، دیگه دکتر پرسید بیهوش میکنین اونم گفت آره دیگه ماسک و که گذاشت اولش داشتم میکفتم وا پ چرا بیهوش نشدم که یهو چشام رفت😆 بچمو بردن بخش نوزادان بستری کردن و منو بردن ریکاوری، خب اونجا که گفتم خدا رحم کرد برا این بود که بعداز اینکه دکتر رفت شوهرم زنگ زد به دکتر برا من و بچه و عملو اینا بپرسه، دکتر گفته بود خدا رحم کرد شانس آورد دردش گرفت اومد حین عمل که بچه رو درآوردن بند ناف همه جای بچه پیچیده بود دست و پا و گردن و شکم و همه جا... بعدم گفت اول بار تنفس بچه خوب بوده بعدش گفتن اکسیژن کم آورده بردن بستریش کردن

بیمارستان دولتی ک سزارین نمیکنه نامه هم داشته باشی فقط خصوصی
من نامه هم داشتم من ۳۶ هفته ۴ روز رفتم دکترم برام نوشت برای ۳۹ هفته بیمارستان نیمه خصوصی بود فرداش کیسه آبم پاره شد آمبولانس برد بیمارستان دولتی چون زود بود تو شهر ما فقط بیمارستان دولتی و خصوصی ان ای سیو داره منم رفتم گفتم نامه داره گفتم اصلا امکان نداره دهانه رحمت سه سانت آخرش ک منتظر بودیم بزاییم ضربان قلب دخترم افت کرد خوشون بردن سزارین هیچ نارس هم نبود تو دستگاه هم نموند ماشالا فقط اذیت میکنن بهم گفتن نامه هاتو از پرونده بردار نگن سزارین اختیاری بوده پولشو بگیرین

نمیدونم چرا با سز مشکل دارن😐😂

دیگه یعنی آماده کردن و رفتن به اتاق عمل من کلش ده دقیقه طول کشید، یعنی من آماده رو ویلچر نشسته بودم که برم اتاق عمل اما پروندم آماده نبود هنوز پذیرش نشده بودم،
دیگه گفت خانم بلندشو سریع لباس عوض کن دیگه لباسامو عوض کردم رفتیم تو اتاقای زایشگاه اونجا اومدن سوند وصل کردن اول بار میخاستم بگم تو بیهوشی برام وصل کنین ولی انقد استرس و ترس داشتم که زبونم بند اومده بود اومد وصل کرد واقعا برا من دردناک بود تا موقعی که میخاستم بیهوش بشم سوزش و درد داشتم احساس اضافی بودن اون پایین داشتم کلا خیلی بد بود، دیگه بعد سوند با ژیلت پایین شکمم و شیو کردن و سرم و وصل کردن و گفتن پاشو بریم، یعنی انقد همه چیز سریع پیش میرفت که باورم نمیشد دارم میرم زایمان کنم اصلا وقت نشد بترسم و بخام گریه کنم😂 بعدش دیگه رفتیم تو راهرو خدافظی کردم رفتیم دمه اتاق عمل دکترم میگفت پس شوهرت کو که پرونده تشکیل بده من کی تا حالا منتظرم، فک کنین چقد زود اومده بود که منتظر بود😄 عجله زیاد دکتر بخاطر این بود که چندتا سزارین و عمل تو یه بیمارستان دیگه داشت برا همین به پرستارا گفته بود فوری منو بفرستن اتاق عمل، دیگه دمه اتاق عنل همدیگه را دیدیم دستمو گرفت یکم باهام حرف زد گفت آروم باش و بعدم با خنده گفت دیگه پسر کوچولو میخاد بیاد نتونست طاقت بیاره ، اما من از استرس و ترس فقط لبخند ژکوند رو لبام بود😂

آره لعنتیا تا بفهمن مشکلی نداری میگن تو که میتونی طبیعی و میبرن چند ساعتی برای طبیعی

سوال های مرتبط

مامان نیکان 😍 مامان نیکان 😍 ۵ ماهگی
مامان نی نی♥️🤰 مامان نی نی♥️🤰 ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۲
ساعت ۹ صبح بود رسیدیم بیمارستان بهمن تهران، رفتیم بلوک زایمان. معرفی نامه سزارین رو نشون دادم. ماما بهم گفت باید دهانه رحم رو معاینه کنم، خیلی شوکه شدم، بهش گفتم من سزارین اختیاری هستم چرا باید معاینه کنی اجازه نمیدم، گفتش چون سه روز زودتر از معرفی نامه دکترت اومدی و باید ببینیم چقدر وقت داری، بستری کنیم یا اینکه نه. خلاصه با اینکه از معاینه میترسیدم چاره ای نداشتم بهش اجازه دادم، معاینه کرد و گفت یک سانتی. زنگ زد به دکترم و بستری شدم. قرار بود ظهر سزارین بشم. دیگه لباس بهم دادن و اماده شدم برای کارهای اولیه مثل آنژیوکت، ان اس تی و سوند. از سوند اگه بخوام بگم چون اون ماما ظاهرا بلد نبود ۴ بار فرو کرد سوند رو و موفق نشد، بعدش یه ماما دیگه اومد و دفعه اول تونست سوند بزاره ( خب اگه فقط یه بار انجام میشد دردش لحظه ای و قابل تحمله، اما برای من ۵ بار انجام شد). ساعت ۱ دکترم اومد منو سریع بردن اتاق عمل، دو تا بی حسی به کمرم زدن که اصلا درد نداشت.
مامان محمد مصطفی🐣🐥 مامان محمد مصطفی🐣🐥 ۲ ماهگی
تجربه زایمان مامان اولی 1
سلام خوشگلا
دیگه امروز یکم حالم بهتره گفتم بیام اینجا از چیزی که تجربه کردم بگم اینجوری هم ممکنه به درد کسی بخوره هم خودم یکم آروم بشم 😀
من زایمانم بیمارستان نجمیه بود و به دکتر مبلغی داده بودم که سزارین بشم
چوم بشدت از طبیعی میترسیدم یعنی جوری که تپش قلب میگرفتم از ترس دردش
وقتی بخش زایمان رفتم کسی که کارای پذیرش انجام می‌داد با اینکه نامه دکتر دید گفت اصلا اجازه نمیدیم سزارین بشی بچه اول باید طبیعی باشه خلاصه من از استرس روح از بدنم جدا شد 😀
زنگ‌زد به دکترم اونم گفت ببرید بلوک زایمان بخش طبیعی یکم بمونه بعد بگید عدم پیش رفت داره بفرستید اتاق عمل
منو بردن اتاقی که معاینه میشد برا خودم نشسته بودم که یه مامای واقعا بی شخصیت اومد داخل گفت نه باید معاینه کنم بعد شنیدیم میگفت اینا به دکتر پول میدن چرا پولش یکی دیگه فقط بگیره الان حالشو میگیرم
و انقدر شعور نداشت که من باردارم اومد داخل گفت نه باید معاینه بشی حالا من حالم خراب اینم همش بالا سرم الکی استرس میداد بهم
که آره اجازه نمیدن باید طبیعی بیاری میگم من اصلا دهانه رحمم باز نیست میگفت من بازش میکنم یعنی کاری باهام کرد تو معاینه که ضربان قلبم رفت به شدت بالا از طرفی ضربان قلب بچه اومد پایین دیگه دکترم رسید گفت چرا زنگ میزنم نمیارید بالا بیمار رو دید من مثل مرده افتادم که کلب سرو صدا که این شرایط نداشت چرا اینجوری کردید حالا تو اون شرایط من ماما میگفت شانس آوردی دکتر اومد وگرنه می‌افتادم به جونت بچه می‌آوردم بیرون تا اینجوری فیلم نیای
مامان بردیا مامان بردیا ۳ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۴ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۶ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان آوا قشنگم مامان آوا قشنگم روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم که درد طبیعی کشیدم و در اخر سزارین شدم
سلام من ۳۴هفته بودم شب رفتیم بیرون و من با دختر خاله هام بلند شدم رقصیدم بعد شب خیلی سرد بود لباس گرم هم تنم نکردم و تا ساعت ۳صبح بیرون بودیم و من همون شب داستانم شروع شد شب که میخواستیم برگردیم من از درد واژن نمیتونستم توی ماشین بشینم از اون شب هی درد داشتم و نمیتونستم راه برم کل ۳۴ هفته هر شب از درد به خودم پیچیدم هی میرفتم بیمارستان میگفتن انقباض نیست درد داری عزیزم باید تحمل کنی بعد چند روز من حس کردم یک دفع شورتم خیس شد بعد دیگه اون روز پیام دادم به دکترم گفت گفت بیا پیش من ۳۴هفته ۵روز داشتم رفتم پیش دکتر دکترم گفت زود برو بیمارستان شاید کیسه ابت باشه رفتم بیمارستان گفتن کیسه ابت نیست همه چی اوکی بود تا اینکه فشارم رو گرفت گفت ۱۵روی ۹هستش باید بستری بشی چون یک زایمان توی ۳۶هفته داشتم بخاطر فشار بالا پسر اول زود دنیا اومد بعد منو بستری کردن اون شب تا ۳۵هفته ۳روز شدم میخواستن مرخصی کنن که اومدن دوباره فشارم رو چک کنن که مرخصمم کنن بعد یک دفعه دکتر گفت فشارت خیلی رفته بالا سریع برو زایشگاه رفتم توی زایشگاه تا شب بودم بهم هی قرص دادن خوردم ساعت ۴بود یکی از ماما ها اومد منو نگاه کرد گفت چهار سانت شدی زود به ماما همراهت بگو بیاد من به ماما همراهم زنگ زدم اومد و هی میومدن منو چک میکردن وای چه دردی داشت تا ساعت ۱۱ماما همراه گفت بیاین چک کنین بعد دوباره که چک کردن دیدین دهانه رحمم همون چهار سانته با همون دردی که هی میگرفت ول میکرد دیگه دکتر اومد گفت باز نمیشه دهانه رحمش چهار سانت بیشتر باز نشده برای بچه خطرناکه ببرینش سزارین بچه اولشم باید سزارین میشده و اون شب منو سزارین کردن