سلام خانما به راهنماییتون احتیاج دارم در مورد بچم خانواده شوهرم خیلی اخلاقای مزخرفی دارن مثلا میبینن پسر من بدش میاد بغلش کنن محکم اونام بغلش میکنن اینم خلقش تنگ میشه شروع میکنه به سرو صدا و گریه میگن بچه ننه هست یا خودم گفتم باشگاه که میری به آقا جون بگو تا جلو در ببرت پسرمم گوش میده میگن ترسو و بزدله هرجور گفتم حرف خودشونو میزنن امروز برادرشوهر دیگم که دوتا دختر داره شروع کرده منم جوابشو دادم دیدم خیلی دارن شورشو در میارن از صبح تا همین نیم ساعت قبل انقدر عیب و ایراد رو دختراش گذاشتم جلو همه از این به بعد هم همین کار و میکنم ولی واقعا خسته شدم انقدر با اینا بحث کردم و جواب دادم تا دوروز هم نمیریم شروع میکنن به زنگ زدن که پاشید بیاین اینم بگم برا پسرم هرسری که حرف میزنن و من جوابشونو میدم میایم پسرمو میگم تو به حرف هیچ کس گوش نده من میدونم تو همه کارات درسته و خیلی تشویقش میکنم ولی تو کار اینا موندم دیگه چیکار کنم ممنون میشم کمکم کنید

۶ پاسخ

چکار به بچه هاش داری بیچاره بچه ها که بازیچه بزرگترا میشن.خواهر من رفت و امدت کم کن نه که تلافی کنی اونم سر بچه

به نظرم رفت و آمد نکن واقعا سمی هستن خیلی میتونن تاثیر بدی رو بچه داشته باشن

عزیزم من با خانواده شوهرم تو ی خونه زندگی میکنم اوایل خیلی دخالت میکردن تو تربیتم من با پسرم دعوا میکردم سریع میگفتن مامانت غلط کرد و اینا هر سری من دعوا راه انداختم ک ب شما چ من بچم چجور بزرگ میکنم و تربیت میکنم مادرشوهرم فوت کرده و پدرشوهرم خیلی دخالت میکرد رک بهش گفتم تو بلد نبودی بچه هاتو تربیت کنی پس حق نظر دادن نداری من میدونم بچمو چجور تربیت کنم الانم ک هستیار بزرگ شده اصلا ب حرفشون گوش نمیده همه میگن این چ وضع تربیته و چرا اینجور بزرگش کردی ک ب حرف هیچکدوم گوش نمیده و فقط ب حرف توگوش میده شوهرمم تو روشون دراومد ک پسرم فقط ب حرف پدر و مادرش گوش میده بقیه مهم نیستن و بهترین تربیت و کرده خانومم
الانهرکس کوچکترین حرفی ب من و شوهرم بزنه پسرم برخورد میکنه و میگه حق نداری ب مادر و پدرم حرفی بزنی یا حتی شوهرم حرفی میزنه بهم زود گاردمیگیره مامانمو ناراحت نکن برادرشوهرمم اینجور دیده بود ب شوهرم میگفت پسرت پس فردا ادم حسابت نمیکنه و فلان و اینا شوهرمم بهش گفته بود اینطورنیست ودخالت نکن😁😁

برای منم مثل شما به ویتامین دادن وخیلی چیز دیگه حرف میزدن،چون آلرژی داره میگفتم با خاک بازی نکن،حرف میزدن،جواب میدادم،یه دفعه جلو همشون سر شوهرم داد زدم،گفتم یکبار تو جواب بدی،بقیه حرف مفت نمیزنند،دیگه همون شد،یکبار جای شما همسرت رک و رسا بگه تربیت بچه من خودم و همسرم مربوط شاید حرف نزدن

واسه منم خیلی دخالت میکردن،حتی بچمو بغل میکردم نظر میدادن ،مولتی ویتامین میدادن زر میزدن ،منم قطع رابطه کردم

اینم بگم برا باشگاه میخام خودم ببرم و بیارمش به هوای پسر کوچیکم نمیتونستم ببرمش

سوال های مرتبط

مامان پویان🩵فرهان💚 مامان پویان🩵فرهان💚 ۶ سالگی
پیرو تاپیک قبلی،بماند که چقد اون پسره امیرعباس به بچه من نه گفته و گفته نمیام و مامانم نمیذاره، یه روز یکی از همکلاسی های پسرم اومده بود دم خونه مون با پسرم بازی کنه، بعد پسر منم دیگه رفته پیش دوستش، این امیرعباس هم بهش برخورده و رفته به مامانش گفته پویان بیشتر با امیرعلی همکلاسیش هستش تا من،بعد که همکلاسی پسرم میره، پسرم همین امیرعباس همسایه مونو صدا میکنه ولی مامانش نمیذاره بیاد میگه اون موقع که رفتی با همکلاسیت فکر الانو میکردی 🙄🙄 اینارو امروز مامانش خودش بهم گفت، نگا توروخدا چیارو یاد بچه شون میدن و کینه و دشمنی رو، بعد اون پسره اینقد به حرف مامانش گوش میده که حد نداره ولی بچه من مارو به هیچی حساب میکنه، من وقت نکردم همون لحظه جوابشو بدم چون بچه نوزادم تو خونه بود و تنها، حالا به نظرتون به مامانش بگم ازت ناراحت شدم که بچه تو شیر میکنی که سمت بچه من نیاد چون یه بار بهش گفته همکلاسیم اومده، اینهمه خودتو و بچه ت به پسر من نه گفتین و گفته نمیاد، میدونید عادت کردن از بس بچه ساده من رفته سمتشون و صداشون میکنه،
بگم به مادره یا نه اصلا اهمیت ندم و به روی خودم نیارم؟
متاسفانه هر چی به بچه م میگم نرو سمتش، صداش نکن انگار به دیوار میگم
مامان پویان🩵فرهان💚 مامان پویان🩵فرهان💚 ۶ سالگی
سلام میشه لطفا یه راهنمایی کنید و کار درست چیه؟ یه همسایه داریم پسرش یه سال و نیم از پسر من بزرگتره، مغازه شون و خونه مادربزرگ مادری این پسر بچه روبروی خونه ماست و خونه خودشون کوچه کناری خونه ماست، بعد اون به خاطر مغازه شون خب هر روز دم در مغاره شون و خونه مادربزرگشه،بعد اون دورش شلوغه و پسر دایی دختر دایی دختر خاله و پسرخاله و کلی هستن دورش، مادرشم همش تو کوچه ست و باهمه سلام و علیک، پسر منم 24ی لای در وایمیسته که اون پسره که اسمش امیر عباسه رو ببینه و هی پشت سر هم صداش میکنه که بیاد باهاش بازی کنه، البته فک کنم اینکه پسر من تنهاست بی تاثیر نیست و من و باباش هم کلی باهاش وقت میگذرونیم و بازی می‌کنیم ولی اصلا بیخیال اون پسره نمیشه و هی میره امیرعباس امیرعباس صداش میکنه، اونم گاهی میاد باهاش بازی میکنه وقتایی که دورش خلوت باشه و گاهی هم میگه نه نمیام و نمیدونم مامانم نمیذاره و این، بعد پسرم گریه میکنه که نمیاد باهام بازی کنه، هر چی هم میگم دیگه صداش نکن ولش کن وقتی نمیاد و نمی‌ذارن چرا هی صدا میکنی ولی این بچه من اصلا و ابدا حرفمونو گوش نمیده و یه ذره رفتارای اونا روش تاثیر نمیذاره و بی عاره، خیلی این موضوع اذیتم میکنه که اینقد این پسر من آویزون اونه و هیچی از جانب اون بچه و مادرش بهش برنمیخوره، باباش از سرکار میاد دنبالش اون ساعتا که بیا ببرمت پارک، ببرمت بیرون و یا پیش خودم، ولی بودن و موندن و منت کشی اون پسره رو ترجیح میده