پیرو تاپیک قبلی،بماند که چقد اون پسره امیرعباس به بچه من نه گفته و گفته نمیام و مامانم نمیذاره، یه روز یکی از همکلاسی های پسرم اومده بود دم خونه مون با پسرم بازی کنه، بعد پسر منم دیگه رفته پیش دوستش، این امیرعباس هم بهش برخورده و رفته به مامانش گفته پویان بیشتر با امیرعلی همکلاسیش هستش تا من،بعد که همکلاسی پسرم میره، پسرم همین امیرعباس همسایه مونو صدا میکنه ولی مامانش نمیذاره بیاد میگه اون موقع که رفتی با همکلاسیت فکر الانو میکردی 🙄🙄 اینارو امروز مامانش خودش بهم گفت، نگا توروخدا چیارو یاد بچه شون میدن و کینه و دشمنی رو، بعد اون پسره اینقد به حرف مامانش گوش میده که حد نداره ولی بچه من مارو به هیچی حساب میکنه، من وقت نکردم همون لحظه جوابشو بدم چون بچه نوزادم تو خونه بود و تنها، حالا به نظرتون به مامانش بگم ازت ناراحت شدم که بچه تو شیر میکنی که سمت بچه من نیاد چون یه بار بهش گفته همکلاسیم اومده، اینهمه خودتو و بچه ت به پسر من نه گفتین و گفته نمیاد، میدونید عادت کردن از بس بچه ساده من رفته سمتشون و صداشون میکنه،
بگم به مادره یا نه اصلا اهمیت ندم و به روی خودم نیارم؟
متاسفانه هر چی به بچه م میگم نرو سمتش، صداش نکن انگار به دیوار میگم

۱ پاسخ

والله به نظرم اگه ارتباط داری و دوستی باهاش از مغازه اشون خرید میکنی نگو. و با رفتارت و کم محلی کردن بهش بفهمون و تو اون ساعت برا پسرت یه سرگرمی جور کن یا رفیقش رو دعوت کن تو همون ساعتها و ببین ببخشید چطور دماغ امیر عباس و مادرش سوخت چقدر عقده ای هستن.

سوال های مرتبط

مامان پویان🩵فرهان💚 مامان پویان🩵فرهان💚 ۶ سالگی
سلام میشه لطفا یه راهنمایی کنید و کار درست چیه؟ یه همسایه داریم پسرش یه سال و نیم از پسر من بزرگتره، مغازه شون و خونه مادربزرگ مادری این پسر بچه روبروی خونه ماست و خونه خودشون کوچه کناری خونه ماست، بعد اون به خاطر مغازه شون خب هر روز دم در مغاره شون و خونه مادربزرگشه،بعد اون دورش شلوغه و پسر دایی دختر دایی دختر خاله و پسرخاله و کلی هستن دورش، مادرشم همش تو کوچه ست و باهمه سلام و علیک، پسر منم 24ی لای در وایمیسته که اون پسره که اسمش امیر عباسه رو ببینه و هی پشت سر هم صداش میکنه که بیاد باهاش بازی کنه، البته فک کنم اینکه پسر من تنهاست بی تاثیر نیست و من و باباش هم کلی باهاش وقت میگذرونیم و بازی می‌کنیم ولی اصلا بیخیال اون پسره نمیشه و هی میره امیرعباس امیرعباس صداش میکنه، اونم گاهی میاد باهاش بازی میکنه وقتایی که دورش خلوت باشه و گاهی هم میگه نه نمیام و نمیدونم مامانم نمیذاره و این، بعد پسرم گریه میکنه که نمیاد باهام بازی کنه، هر چی هم میگم دیگه صداش نکن ولش کن وقتی نمیاد و نمی‌ذارن چرا هی صدا میکنی ولی این بچه من اصلا و ابدا حرفمونو گوش نمیده و یه ذره رفتارای اونا روش تاثیر نمیذاره و بی عاره، خیلی این موضوع اذیتم میکنه که اینقد این پسر من آویزون اونه و هیچی از جانب اون بچه و مادرش بهش برنمیخوره، باباش از سرکار میاد دنبالش اون ساعتا که بیا ببرمت پارک، ببرمت بیرون و یا پیش خودم، ولی بودن و موندن و منت کشی اون پسره رو ترجیح میده
مامان گل پسرم ❤ مامان گل پسرم ❤ ۶ سالگی
سلام
بچه ی من از همون ۵ ۶ ماهگی از پوشک بدش میومد
یعنی بزور باید میگرفتمش پوشکش میکردم
یعنی از این بچه ها نبود که پوشکشو ترجیح بده و باهاش کنار بیاد و ....
با شورتم مشکل داشت
منم هیچ وقت مجبورش نکردم بپوشه
تا این سنم مهد و خانه کودک و ....نرفته
فقط خونه ی خودم و مادرم و جایی که مطمئن بودم ازشون
خونه همسایه و ...نه
امسال بچم رفته پیش دبستانی
و همچنان عادت به شورت نداره
امروز رفته بودم بازار یه چن تا شورت میخواستم براش بگیرم
دوستم پرسید این سایزی میپوشه ؟
یه کلام گفتم نمیپوشه که دستم نیست


فروشنده شروع کرد به صحبت با یه لحن بدکه من نمیفهمم یعنی به بچه ااشون یاد نمیدن من همش از چشم مادر میبینم
من اصلا درک نمیکنم
من ۱۷ سال با بچه ها کار کردم من فرهنگی هستم
الان میفهمی چه اتفایی میوفته
گفتی میشه مگه ؟ گفت این دست درازیا ...
گفتم مگه گاو صندوقه
وقتی یه محیط مشکل داشته باشه تربیت خراب باشه اصلا این شورته مهم نیس که
گفت نه بالاخره یه لایه بیشتر محافظه
گفتم شما یه فروشنده ای کارتو انجام بده
گفت نه من فرهنگیم ۱۷ سال ..
گفتم مگه من از شما نظر خواستم
فک کردی ما بیسوادیم
چقد پرو ان مردم
تو اگه فرهنگی بود روش برخورد و اموزشت افتضاح بود
مامان کیان مامان کیان ۵ سالگی
تب فرزند پروری استامینوفن


سلام خانوما امروز میخواستم پسرمو راهی کنم ک با سرویسش بره دم در بودم خانم دوست شوهرم اومد رد بشه اومد بهم گفت قبلا خوب بودی لاغر شدی . گفتم آره یکم وزن کم کردم . بعد میگه نه یکم نیس زیادی کم کردی. (اینو بگم من قبلا وزنم ۱۶۴ بود بهداشت بم گفته ۴ کیلو اضافه کردی الان خوبی ولی مراقب باش وزنت نره بالا. بعد من غذامون کم کردم ک مثلا وزنم ثابت باشه و اضافه نشه ، اینقد استرس اضافه وزنو داشتم ک چاق نشم ، چند کیلو کم کردم) . وقتی ازش نظر نخواستم چ لزومی داره ک بگه من واقعا اینجور آدما رو نمی‌فهمم. درسته خودم میدونم لاغر شدم یکم ولی این تو حرف زدنش اغراق هم میکرد . به نظرتون قصدش ناراحت کردنم بوده . یا همین طوری گفته و قصدی نداشته؟؟ من خودم هیچ وقت راجب به کسی تا ازم نخواد نظر نمیدم . دوس دارم بقیه هم مث خودم رفتار کنن باهام ولی همیشه اینجور آدما پیدا میشن . دست پسرش مشکل داره بخدا یک بار هم نشد بپرسم مشکلش چیه با این که دلم میخواست بدونم ولی نپرسیدم یا اصلا توجه نمیکردم بهش ک ناراحت نشه . بعد این هی میپرسه چرا کم کردی خودت خواستی و فلان؟؟؟؟ شما همچین کسایی برخورد کردین تا حالا؟؟؟ یه حسی بهم میگه میخواسته حالتو بگیره بعد میگم نه شاید از رو دلسوزی گفته؟؟؟؟ میدونم نباید مهم باشه نظرش .ولی خب حرف زدنش یه انرژی منفی میده به آدم



تب فرزند پروری استامینوفن

بچه بروفن فرزند پروری

تب فرزند پروری استامینوفن
مامان ثنا و نیلا😍 مامان ثنا و نیلا😍 ۶ سالگی
«««هیییییچ بچه ای کامل نیست»»»
من بچه های زیادی رو دیدم
وصف بچه های زیادتری رو هم شنیدم
خیلی هاشون رو تحلیل کردم
تا به این نقطه برسم که بهتون بگم:
«بچه همه چی تموم نداریم!»
نگرد،نیست.
💭بچه ۷/۸ساله میشناسم بشدت مسئولیت پذیر در قبال بچه کوچیکتر،کمک مادر توی کار خونه،زرنگ و خانوم اما بشدت خجالتی و بدغذا و مضطرب.

💭بچه یازده ساله دیگه ای هست سرزبون دار،خوش مشرب و گرم اما سطحی نگر، معتاد به مجازی و با رفتارهای پایین تر از سن

💭بچه ۹ساله میشناسم مستقل،محجبه،بااعتماد به نفس،درس خون اما تندخو و زودجوش

💭بچه ۵ساله میشناسم گرم،باحال،مستقل،دوست داشتنی،صبور،اما مقاوم نسبت به دستشویی رفتن...

خلاصه عزیزدلم اینا رو گفتم که بگم اینقدر تصویر به اصطلاح «بچه مردم» تو ذهن مون پررنگه که حواسمون به خوبی ها و نقطه قوت های فرزندمون نیست،
نقطه ضعف هایی که بخشی شون نیاز به گذر زمان داره،برخی شون ریشه در طبع و مزاج،برخی شون رهایی و گیر ندادن ما رو و...
و البته گاهی هم داریم والدین با اعتماد به نفس کاذبی که اونقدر به روش غلط خودشون مطمئنند که حواسشون به دست و پا زدن بچه شون در مرداب اضطراب نیست
و بیاید به تعادل برگردیم✋🏻
و آگاهانه مادری کنیم.

✍️#زهرازینی_وند (مشاورکودک و خانواده)
🆔 @maman_moshaver
#نشرباذکرلینک☝🏻