۴ پاسخ

خدا خیرش بده عزیز دلم خداروشکر یکم استراحت کردی گلم❤️😘

قدرشو بدون

آخی کاش یکی بود اینو می‌گرفت منم بخوابم

🤩👍👍👍👍

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۳ ماهگی
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۳ ماهگی
امروز خیلی خستم ،توان ندارم انگار

امیرعلی از ۴ صبح یهو تب کرد تا ۶ درگیرش بودم پاشویه کردم شیاف گذاشتم تا تبش اومد پایین
از ۷ صبح آوینا افتاد ب گریه کردن ، شیرشو دادم جاشو عوض کردم قطره دلدردشم دادم مونده بودم دیگه چیکار کنم
امیرعلی هم بچم با گلودرد بیدار شد اونم گررریه ک بیاد بغلم
نمی‌دونستم کدومو بغل کنم جفتشون باهم گریه میکردن
زنگ زدم مامانم اومد یکیشونو ساکت کرد و منم حاضرشون کردم
امیرو بردم دکتر ، زود هم برگشتم ولی رسیدم خونه آوینا شکمش میخواست کار کنه ببین نیم ساعت فیکس پاهاشو گرفتم بالا تا خانم کارشو کنه 😐
بعد ک راحت شد گرفت خوابید
همه کارای خونه مونده ، حس ندارم بلند شم
هرجور بود فقط تو حالو مرتب کردم ولی آشپزخونه و اتاق در انتظارمه 🥴
حالا میفهمم وقتی بهم میگفتن بچه شیر ب شیر خیلی سخته یعنی چی
واقعا یجاهایی کم میارم
اون موقع ها میگفتم نه بابا باهم بزرگ میشن
خدا الهی نگهدارشون باشه ولی الان میفهمم چه 💩 خوردم
بلانسبت همتون .. ☹️
مامان ماهی مامان ماهی ۳ ماهگی
حتی یادم میاد یه شب تو ماشین بحثمون شد وقتی رسیدیم دم در خونه برادرش.من چون باردار بودم نیم بوت پام بود پامو گذاشتم رو گارد ماشین که زیپ کفشمو باز کنم تا رو پله خم نشم بهم گفت پاتو از گارد ماشینم بردار
گفتم دارم زیپ کفشمو باز میکنم نمیخام بردارم
یهو چنان با کفشش زد روی دست که انگشت اشاره ام کنارش پاره شد وخون میومد ازش وخیلی عادی رفته بود تو خونه برادرش وبه روی خودش نیاورده بود باافتخارم به اونا گفته بود دستشو زدم پاره کردم داره تو ماشین گریه میکنه🙃
خلاصه ما اثاث کشی کردیم.دیکه ماشین نداشتیم.چندروزی نگذشت که یهو تو ۳۵هفته دردم گرفت.انگار دوتا پام‌میخاست ازهم جدا بشه بهش زنگ زدم اما گفت نمیتونه از شیفت بیاد خونه ومن اون شب تا صبح تنهایی توخونه جدید درد کشیدم.صبح ساعت۶خوابم برد هنوز چشام گرم نشده بود یکی ملافحه از تنم کشید دید ملافحه خیسه.دیدم تازه اومد.منو برد حمام شست.از درد حتی نمیتونستم درست بشینم.گفتم منو ببر بیمارستان
گفت:باید برم دادگاه کار دارم زود میام میبرمت
رفت..خیلی راحت رفت.ازدرد رو مبل دراز کشیدم ساعت رفت ورفت شد ۱۱ظهرنیومد.زنگ زدم اژانس من رو تا سونو گرافی بود.هرکی منو بااون وضعیت وگریه میدید میخاست کمکم کنه.همه نوبتشونو دادن بهم دکتر سونو کرد گفت برو زایشگاه زایمانت نزدیکه
بااون حال با گریه هرچی زنگ میزدم خطتش در دسترس نبود.باگریه دربستی گرفتم و رفتم مطب دکترم.تازه زنگ زد که کجایی و دارم میام..
تا اومد رفت داخل به منشی گفت خانمم درد داره. زودتر بره داخل..
بانیم ساعت معطلی رفتم تو ودکتر معاینه کرد گفت دهانه رحمت۱.۵باز شده.نامه میدم برو زایشگاه
باهم رفتیم بیمارستان.اونم بعد بستری شدن من رفت که رفت