دوست دارم برم خونه خودم پیش شوهرم باشم اما اونجا دست تنهام شوهرمم میره سرکار دیگه بدتر تنها میشم تایمی که نیستش چکار باید کنم.از طرفی هم اینجا خونه مامانم هستم اون خیلی کمکمه از طرفی دلم برا خونم تنگ شده نمیدونم دلم گریه میخواد اصن ..همش میگم برم خونم تنهایی باید با یه بچه چه غلطی کنم چون اینجا خونه مامانم فقط کارم شیر دادن به بچس و باز خستم و خواب ندارم برم خونه خودم چی به سرم میاد آخه از طرفی هم اینجا جلو مامانم اینا اصلا نمیشه گریه کرد دلم خیلی پره حس میکنم دلم برای زندگی قبل بچه تنگه با اینکه بچمو با دل و جون دوست دارم اما این حس مسئولیت داره غذابم میده من از پسش بر نمیام خدا😔

عزیزم این حس طبیعی هست بعضی ها حتی افسردگی بعد زایمان میگیرن حالا یکم دیگه صبر کن بچه جون بگیره خودت از پسش برمیای منم اولین بچم همش حس میکردم تنها بشم هیچ کار نمیتونم بکنم

چه احساس مشترکی بین تازه مامان ها هست
منم بعد زایمان تمام این حسارو داشتم عاشق بچم بودم ولی دلم برای زندگی قبل تنگ شده بود
به صورت معصومش نگاه میکردم و گریه میکردم با خودم میگفتم یعنی میتونیم پدرومادر خوبی باشیم تو حسرت چیزی نمونه
سعی کن تنها نباشی عزیزم شوهرت بیاد بهت سر بزنه فعلنم نرو خونه اصلا

عزیزم بمون خونه مامانت .من با گریه وزاری که میخوام برم خونه خودم ۲۳ روزگی اومدم شوهر که اصلا دست به بچه نمیزد مادرشوهرمم که میگفت بلد نیستم من مونده بودم با یه بچه کولیک ورفلاکس دار کارای خونه و غذا درس کردن وخودم که داغون بودم

اخه کسی هم دل میخواد بره پیش مادرشوهر
گریتو خونه مامانت بکن و همونجا بمون
کاملا طبیعیه عزیزم
اینروزا هرچی تو بگی درسته
فقط کاری کن که حالت بهتر بشه

ببین عزیز تو میتونی بری خونه خودت مامانتم ببری خونه ت چند وقت
هم کمک حالته هم تو خونه خودتی

من چی بگم بادوقلو.پدرم دراومده خداتوشکر کن یکیه.واقعا یک بچه خیلی راحته.

من که هشت ماهه اومدم خونه پدرم😑