دلم گرفته وسواس فکری گرفتم ی روز هم حالم خوب نیس همش نگرانم همش استرس دارم هر روز ی فکر و دغدغه برای بچه واقعا سخته حس میکنم مامان خوبی نیستم دلم برا بچه ام میسوزه که مامانش منم نمیدونم برای همه اینقدر سخته یا من سخت میگیرم

هیچکس جای کس دیگه نیست آدم نمیتونه قضاوت کنه
ولی سعی کن انرژی مثب داشته باشی اگه انرژیت پایین باشه و منفی به بچت منتقل میشه اهنگ شاد بذار برا خودت و نی نی خوشگلت خداروشکر کن و مشکلاتت رو منطقی حل کن نه با استرس و پذس و جو از افراد نا اگاه

منم همین بودم عزیزم فقط خودت میتونی ب خودت کمک‌کنی ...

منم همینطوریم ماه هشتم فهمیدم بچم وزن نگرفته استرس و چالش از همون موقع شروع شد وقتیم به دنیا اومد شیر نمیخوره وزن کم می‌گیره هرجا میرم هرکی میبینم میگه چقدر بچت کوچیکه انگار خنجر میزنن با حرفشون بهم همش خودمو مقصر میدونم . خودمم کارمند بود موقعیت شغلی خیلی خوبی داشتم همرو از دست دادم خونه نشین شدم افسردگی گرفتم

منم همینم شبا وقتی گریه میکنه گریه ام میگیره میخوام ب کارای خونه برسم نمیتونم هی هر دقه میام بهش سر میزنم نمیتونم بدمش دست کسی جدا از اینا دلمم میخواد مث‌قبل با دوستان بیرون برم بازار برم بگردم تفریح برم

الان بچت چند روزشه

عزیزم طبیعیه من تا یکسال افسردگی بعد زایمان داشتم برو با یه مشاور در ارتباط باش خودتم اروم‌میشی بچه مامان اروم و اگاه میخواد

منم دارم این وسواس فکری رو یه جور دیگ
درمورد زندگی و شوهرم دارم من حالا😭

منم وسواس فکر دارم ولی خب باید خودتت سعی کنی خودتو اروم کنی هیچ کس نمیتونه کمک کنه 😣😣😣

عزیزم تو نباید اینطوری فکر کنی خوب فکر کن اگه مادرخوبی نبودی خدا هیچوقت بهت بچه نمیداد پس مامان خوبی بودی به سلامتی بچت فکر کن به این فکر کن خیلیا بچه دارنمیشن ولی خدا به تو بچهداده به داشته هات فکر کن خداروشکر کن

داروها رو سر وقت بخور من نخوردم بچم شد 5ماه رفتم دکتر تا سه سال دارو خوردم که خوب شدم

همه همینن من تازه فهمیدن دخترم یه مردمک چشمش ازاونیکی بزرگتر میشه
بعد خواهرم میگه من تازه دنیااومده بود فهمیدم میگم چرا نگفتی گفت به مامان گفتم یادش رفته بگه
انقد گریه کردم که چرا منه خنگ ندیدم از اول منی که انقد ریز بینم چرا نفهمیدم الان فهمیدم کلی به خودم فحش دادم هروز میگم من مامان بدیم چرا دخترم سخت دستشویی حتما من یچیزی میخورم اینجور میشه و هزارتا چیز دیکه

برو دکتر عصاب