با سوال یکی از مامان یاد روز زایمان افتادم 😭💔
از دنیا رفتم و زود برگشتم دخترم رو احیا کردن چند ساعت بچمو بهم ندادن
وقتی یادم میوفته تنم میلرزه 😭
گند ترین روز عمرم بود
چند تا بیمارستان رفتم ولی بیمارستان ها پذیرش نکردنم که رفتم آخر شهر دیگه😔
هانا بریچ بود و من سزارین اجباری بود کیسه ابم ترکید
وانقد پذیرشم نکردن بچه سفالیک شد وچرخید ...
بیمارستان اول تخت خالی نداشت بیمارستان به اون بزرگی دومی دکترش نبود سومی یادم نیست چون حالم بد بود شوهرم برداشت با سرعت تمام رفت شهر بقلی ومن بعد 12ساعت زایمان طبیعی شدم
الان که تعریف میکنم اشکام جاری میشه خیلی روز وحشتناکی بود
پرستارا میگفتن پاشو برو شوهرت خودشو کشت انقد گریه کرد اون بیرون

من چی بگم ک بدون بی حسی زدن شکممو پاره کردن و بچه رو درآوردن

الان ک گفتم اینو باور کن لایه لایه شکمم درد گرفت

الهی بگردم....الان دخترت رو بغل که میکنی می‌بینی چقدررر آروم میشی.....به جاهای خوبش فکر کن....به دخترت همسرت که چقدر نگرانت بوده....به سه نفره هاتون...

منم شب زایمانم شد بدترین خاطره عمرم بعدش افسردگی گرفتم حتی الانم وضعیتم خول نیست

منم گریه ام گرفت چقدر درد کشیدی خداروشکر الان سالمی

عزیزم🥺🥺🥺
الهی خدا به هر سه تون سلامتی
اینقدر برات لحظه‌های شاد رغم بزنه که اون دوره رو فراموش کنید🙏🏼🙏🏼🙏🏼

عزیزم وقدر سختی کشیدی واذیت شدین ولی ارزشش و داشت یه دختر ناز وسالم خدا بهتون داد . برای یسری چیزا ویا کسا باید سختی کشید تا بدست بیاد ولذت برد

منم زایمانم خیلی زیاد بد بود بگم از شرایط شما خیلی سختتره
ولی ولش کن چه فایده ای داره بچسبیم بهش حالمونو بد کنیم

عیب نداره زندگی پستی بلندی داره خداروشکر ک الان همه چی خوبه

الهی
انشالله همیشه شاد و سالم پیش هم باشید