۱۶ پاسخ

ولی در کل 100 میلیون 200 میلیون که چیزی نیست بنظرم میلیاردی هم باشه ارزش نداره که آدم این حرفارو بزنه چون سلامتی جسمی و روان و همه چی آدم خیلی مهمتره

من وقتی دخترم ۱۱ ماهش بود باردار شدم البته وقتی فهمیدم باردارم ۶ هفته بودم

آشی بود که خودت پختی😅

برا صد تومن؟میگفتی نا قرضی میدادیم بهت😂😂😂من گفتم تاوقتی خونمونو سه خواب نکنی دیگ نمیارم چون هرکدوم باید یه اتاق داشته باشن😂ومیدونم ده سال دیگ هم نمتونه اینکاروکنه

براش بیار که سر شش ماه از کرده خود پشیمون بشه شوهر من عاشق بچه بود همش میگف بچه بیار بچه بیار زدو ناخواسته شیر به شیر حامله شدم الان نه روز داره نه شب نه خواب نه غذای راحت یعنی آرامش پر😅
همش میخندم بهش میگم بچه میخواستی که ببین چطور به غلط کردن انداختنت😁
تازه خداروشکر مشکل مالی هم نداریم که اگه پول نبود دیگه واویلا
خودم هم نابودم رسیدگی بهشون واقعا سخت و طاقت فرسا هست بچه دوقلو خیلی راحت تره تا اینطوری شیر به شیر
نه کمر دارم نه پا
حموم هم ده روزی یبار میرم😅

قرص ال دی بخور بهش نگو بعد برو تو اقدام بزار اون فکر کنه اقدامی

تایه سالگی پسرت بدون اینکه بفهمه قرص بخور😁

شوهرت و قانع کن دا
اصلا این کارو نکن
بخدا خیلی سخته هاا

😁😁😁
یعنی ارزش این همه دردسر بارداری و زایمان درد بی خوابی و خستگی رو داشت،

من الان خیلی کنجکاو شدم چیکار بوده که ۱۰۰ میلیون پاش در اومده 🫣

مگه بچه شوخیه که روش شرط ببیندین؟؟؟

یا ابولفضل
دوتا بچه همزمان باهم بزرگ بشن قشنگه
ولی خیلی خیلی سخته من تا دوتا یکی ۲ ساله و نیم و یکی ۸ ماهه پدرمو در اوردن

کنجکاو شدم چه کاری😁
دیگه وقتی اینقدر براش مهم بوده که انجام داده باید به قولت عمل کنی🫣

اون کار چکاری بوده مگه 🤣دیگه مجبوری مجبوررررر

به دکترت بگو بهش بگه قانعش کنه حداقل تا یکی دوسال صبر کنه

خب عزیزم اشتباه کردی از اولش همچین حرفی زدی

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۱۳ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود
مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۸ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
پارت ۱۵
زینب

از حق نگذریم چون بچه پسر بود براش سنگ تموم گذاشتن یه روستا رو غذا دادن دو بار گوسفند کشتن براش.
حتی به لطف پسرم از من هم نگهداری کردن.
این بین تنها چیزی که اذیتم می‌کرد این بود که هر وقت معصومه اجازه می‌داد پسرم از تو بغلش بیرون میومد و من می‌تونستم بهش شیر بدم.
راستشو بگم،به خاطر شغل نظامی پدرم ما بچه‌هاش یه چیزیو خیلی خوب یاد گرفته بودیم،مدارا کنیم و بسازیم...
حتی به قیمت سوختن جوانی و عمرمون باز بسازیم. مخصوصاً حالا که یه پسر داشتم.
اما باز با این حال بعد از دوران نقاهتم با بابام تماس گرفتم بهش گفتم: خوشبخت نیستم, آرامش ندارم, خستم...
گفت حالا یه بچه داری قبلش می‌شد بهش فکر کرد ولی الان چی؟؟؟
خواستم بهش بگم من که تو دوران عقدم بهت گفتم .
اما کی جرات داشت بهش حرف بزنه!
راستم می‌گفت ، باید به خاطر پسرم تحمل می‌کردم...
و من ۴ سال اون زندگی رو تحمل کردم...
چهار سال کذایی که پسرم بیشتر از من تو بغل معصومه بود،۴ سال دخالت. ۴ سال تحمل...
یه شب وقتی می‌خواستم عرفان رو بخوابونم،طبق معمول هر شب که بهونه ی عمه اش رو می‌گرفت اون شب وسط گریه‌هاش گفت : من مامان معصومه رو می‌خوام!
تنم یخ زد! با وحشت گفتم عرفان چی گفتی؟ اون همچنان داشت گریه می‌کرد با ناله می‌گفت من مامان معصومه رو می‌خوام...
برگشتم به علی گفتم می‌شنوی چی داره میگه!!!!
علی خیلی بی‌خیال گفت چیزی نیست که! حالا معصومه هم بچه نداره این بچه صداش کنه مامان. چیه مگه!
گفتم مگه مادر مرده است که به عمش بگه مامان؟!
علی بهم گفت تو خیلی عقده‌ای هستی،چی میشه دل یه بنده خدا رو شاد بکنی؟
به هر بدبختی بود اون شب عرفان رو خوابوندم.