۱۷ پاسخ

درست میگی

من اصرار نمیکنم ولی خود آرین واقعا دوست داره با بچه ها بازی کنه

واقعا همینطوره
حالا همسر من رو بچه ام اسم خجالتی بودن گذاشته

و منی ک همیشه از اینکه بچم اینقدر سریع و راهت باهم ارتباط میگیره ب معنای واقعی کلمه عذاب میکشم اینکه بچم از کنار هر خانوم و آقایی رد میشه بهشون لبخند میزنی و با اون صدای کوچولویش میگه خانوووم یا آگااا و اونا با بی رحمی تمام حتی نمیتونم ی لبخند بزنن واقعا اذیت میشم...

کاملا موافقم
اصرار کردن تو این مورد خیلی عجیبه
همینکه به بچه ها یاد بدیم چجوری میتونن دوست پیدا کنن کافیه

رادین خیلی زود با بقیه گرم نمیگیره و من این اخلاقشو تو بیرون با غریبه ها دوست دارم ولی حرصم میگیره با آشناها اخت نمیگیره

افرین باور کن روزی هزار بار واسه بارانا میگم ، هرکسی ک منو بابا باهاش حرف نمیزنیم غریبه اس ، اصلا ن حرف بزن باهاش ن چیزی بگیر

همینطوره. برای من همین که وقتی بچه‌ای میاد و اسمش رو میپرسه، آواز استرس نگیره کافیه. که از وقتی مهد میفرستم همینطور شده. برای بازی با بقیه بچه‌ها پیش‌قدم نمیشه و منم اصراری ندارم.

من کلی با دخترم حرف زدم که نباید بزاری وسیله هاتو ازت بگیرن. مال توعه . کلی برای حد و مرز گذاشتن دردسر دارم. کاش سریع دوست نمیشد

اخه خودش از این موضوع ناراحته
احساس تنهایی میکنه و اینو دوست نداره
ولی روش نمیشه بره
پس وظیفمه بهش یاد بدم چجوری ارتباط بگیره

دختر من ک فقط وایمیسه نگاه میکنه
بقیه میان دسشو میگیرن میبرن بازی
دنیا ناامنم باشه وقتی بالا سر بچمونیم هیچی نمیشه بعضی از مادرا زاییدن مال خیابون مال اونا ناامنه ن ماکه ۲۴ساعت بالا سر بچمونیم

دقیقا من خودم درونگرا هستم آرمین هم دقیقا مثل خود منه بعد میان میگن بچت اجتماعی نیست با بچه ها بازی نمیکنه بابا این بچه هیچ مشکلی نداره فقط درونگراست همین

من ازین موضوع ناراحت بودم

منم اصلا نمیگم
دوستم ندارن خودش اینجوری باشه
که باهمه دوست بشه

وای منم دقیقا عقیدم اینه اما شوهرم برعکس عمل می‌کنه شده بچه ای که زود با بچه ها دوست میشه و وسایلشونو بهش میده و به مردای دیگه هم میگه عمو🤦🏻‍♀️

والا من بهش میگم نرو دست بچه رو‌نگیر بهش خوزاکی نده یا ازش نگیز 😆😆
اون زیادی خودمونی میشه

با توجه به تاپیک من نوشتیا😅

سوال های مرتبط

مامان کنجد مامان کنجد ۳ سالگی
سلام دوستان دو هفته پيش ما رفتيم پشت بوم خونمون كباب درست كنيم بعد موقع شام يهو باد شديدي گرفت جوري كه تمام وسايلو اينور اونور پرت ميكرد ، بچم اولين بار انگار همچين صحنه اي ميديد و به شدت ترسيد و گريه كرد و باباشم سريع بردش پايين ولي با اينحال ترس افتاده تو دلش كلا ار باد ميترسه حتي يه نسيم خنك، كلا دوست داشت بره رو تراس يا پشت بوم الان اصلا احازه نميده درو پنجره رو باز كنم، بردمش پارك به اصرار خودش باد كه ميزد يكم ميگفت بريم بريم خونه اصلا خيلي ناراحتم ، ديروز تو ماشين هم ميگفت شيشه رو بدين بالا چرا ماشين تكون ميخوره, خيلي ناراحتم بچم يهو ترس بدي افتاد به جونش .ديروز تو ماشين شيشه رو يكم دادم پايين گفتم نوك انگشتامونو بديم بيرون ببين چه خوبه باد ميزنه يا موهامونو بديم بيرون باد ببين نميبرتش فقط با موهامون بازي ميكنه اونم خوشحال شد و خنديد و هي عروسكشو ميداد بيرون تا اونم بازي كنه با باد خداروشكر يكم ديروز به خير گذشت ولي باز تا توي خونه پرده تكون بخوره نگاش سريع ميره سمت پنجره ، خيلي نگرانم ميترسم اين ترس روش بمونه ، چه راهي دارين كه كمكش كنم ؟
مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۳ سالگی
سلام خانما
من چیکار کنم که بتونم از حق خودمو بچم دفاع کنم یعنی هروقت یادش میوفتم میخوام سرمو بزنم به دیوار
دیروز با دوستم و بچش رفتیم پارک دختر اون بزرگتره من و دوستم یه نیمکت خیلی نزدیک به زمین بازی نشستیم بچه ها برن بازی کنن چشمم به بچم بود دیدم وایستادن تو صف تاب تا نوبتشون بشه یهو دیدم یه خانمه دوقلو داشت با رفتار بد نه ها با مهربونی به بچه ها گفت بچه های من باید باهم سوار بشن بزارید اینا باهم سوار بشن زود پیادشون میکنم یهو دیدم دخترم همینجوری داره با حالت قهر تاز پارک میره بیرون بلندشدم بغلش کردم بغضش ترکید همینجوری آروم اشک میریخت بردمش کنار تاب ولی روم نشد به اون خانمه بگم نوبت بچه من بود فقط داشتم به دختر خودم میگفتم نی نی ها دوقلو هستن و دوست دارن باهم سوار شن مرسی انقدر مهربونی اجازه دادی ولی دخترم گریه میکرد همینجوری بابای بچه ها دید مارو به بچه هاش گفت بسه دیگه پیاده بشین نوبت خانم کوچولوئه ولی مامان بچه ها با اعتماد بنفس گفت نه بچه ها باید ۵ دقیقه بازی کنن الان ۳ دقیقه ازش مونده باز باباشون گفت خوبه دیگه خانمه گفت نه هنوز ۱ دقیقش مونده 😳 من چرا مثل مادر اون بچه ها نیستم اخه دلم برای بچم میسوزه که مادری مثل من داره