چقدر این روزا تو حس و حال پارسالم🥹 پارسال مثل امشبی از دکتر برگشتم شام خوردم خابیدم صبح ساعت ۱۰ با خیس شدن و درد از خاب بیدار شدم!
کیسه ابم سوراخ شده بود
چون دکتر معاینم کرده بود تو ۳۷ هفته و ۵ روز🥲
باکمک شوهرم رفتم حموم وسایلم رو جمع کردم
تا ساعت ۱۲ خودمو رسوندم بیمارستان
و با معاینه ۱ ثانت بستری شدم...
چقدر زود دردای شدیدم شروع شد
چه دردای وحشتناکی بود و خبری از پیشرفت نبود
هر مامایی دردام رو زیر ان اس تی چک میکرد تعجب میکرد
میگفت دردایی داری میکشی که بقیه زنا تو فول شدن میکشن و تو فقط ۱ ونیم ثانتی😢
وقتی سرم فشار بهم وصل شد دردام ثانیه ب ثانیه وحشتناک تر میشدن ساعت هااا از فشار درد زور میزدم
همه پرستارا دعوام میکردن خانم زور نزن دهانه رحمت داره پاره میشه ولی اصلااا دست خودم نبود زور خودش میومد... همش خونریزی داشتم و ولی پیشرفت نه...
ماماهمراهمم اومد و فایده ای نداشت
ورزش کردم و فایده ای نداشت
فقط گاز انتوکس و مخدر برای چند دقیقه کوتاه گیجم میکرد و...
پیشرفت اصلا نمیکردم فقط دردای شدید...
اخر سر بعد ۲۴ ساعت یعنی روز ۲۰ ام ساعت ۱۰ صبح ضربان قلب بچم افت کرد من صداشو میشنیدم ک داره کم میشه و میخاستم از استرس دق کنم
امااا من هنوز ۴ ثانت بودم
سریع سوند وصل کردن و بردنم برای سزارین... بعد اون همه درد کشیدن علکی
وقتی امپول بی حسی رو زدن و دردام موند بهترین حس بود😭وقتی بچمو از شکمم خارج کردن...🥹
صدای گریه شو شنیدم... ناخوداگاه زدم زبر گریه و قربون صدقش رفتم باورم نمیشد ک تموم شد... تموم شد🥲 و من وقتی وارد بخش شدم همه ی اون سختی هارو فراموش کردم... چیه این مادر شدن؟ چیه واقعا؟
حتی الان ک ب اون روز فکر میکنم زوق میکنم چون بعدش پسرم رو تحویل گرفتم
شکر واقعا🥹❤

تصویر
۲۰ پاسخ

چقدر شبیه من شدی🥺❤️‍🩹منم ساعت۱۲شب بستری شده بودم کیسه آبم پاره شده بود همون لحظه امپول فشار زدن تا ۱۱ صبح فرداش ۳ سانت فقط شده بودم ولی خیلی درد داشتم
اخرش دیدن بچه داره اکسیژنی میشه بردنم سزارین🥺

چه قدر سختتت عزیزمممم
خداروشکر که به سلامتی زایمان کردی😘

اخ فاطمه من دقیقا به خاطر همین که چندنفر درد طبیعی رو کشیدن و بعد سزارین شدن از اول گفتم فقط سزارین

منم درد کشیدم ولی بعد از سه ساعت ضربان قلبش افت کرد بردنم سز، چقد مال تو طوووول کشیده وای تصورشم سخته

چقد شبیه منی منتها من فقط دو سانت شدم بیشتر نه

ای جان
فردا هم‌تولد محمد حسنه هم تولد پناه 😍

الهی شکر
منم وقتی پسرم دنیا اومد تو اتاق عمل اشک شوق ریختم

عزیزم 🥹خاطره زایمان من خیلی ناراحت کننده بود🥲 بچه هام نارس بودن رفتن دستگاه تاابد توحسرت اینکه بچرو بعد زایمان میچسبونن ب مادر تودلم موند برعکس شما من کیسه ابم سوراخ شد تویه یک ساعت چهارسانت باز شده بود رحمم یواش یواش داشتم فول میشدم اصلا دردی زیادی نداشتم دکتر معاینه کرد گف دست بچه داره میاد ک زودی بردنم اتاق عمل

هر زایمانی دردسرای خودشو داره مهم اینکه الان صحیح وسالم کنارمونن شیرینی زندگی مونن تنشون همیشه سلامت باشه
تولد گل پسرتم مبارک باشه🥰

منم یه روز کامل درد طبیعی داشتم
نامه سزارین هم داشتم چون لگنم کوچیک بود ولی گفتن باید درداتو بکشی شاید طبیعی زایمان کردی خلاصه ساعت یک شب با کلی درد سزارین شدم

وای چرا از اول سزارینو انتخاب نکردی که انقدر درد نکشی وااایی دستو و پام سست شد😫😫

من ساعت یازده شب رفتم بیمارستان تا ساعت سه درد شروع شد سوزن فشار زد دقیقا شش صبح ب دنیا آمد جمعه صبح بود

خداراشکر
اما واقعا طبیعی وحشت ناکه خداراشکر کن
سزارین شدی بعدی هم انشالله سزارینه

منم بعد معاینه دکتر حرکات بچه م کم شد و خونریزی داشتم و دردهام شروع شد و ضربان قلب بچه متا ۲۰۰ رفت با این که اول ۳۷ هفته بودم و معاینه هم معاینه عادی بود

نمی دونم پس چی می گن معاینه چیزی نیست و آسیبی نمی زنه وووو...

ر ی دم دهن دکترا

واقعا این حس به تمام سختی هاش می ارزه خدایا شکرت🥹🥹🥹

منم سر بچه اولم خیلی سختی کشیدم بعد ۲۱ساعت درد پسرم بدنیا اومد و بخاطر فشار زیاد بستری شد لعنت بهشون که انقد باعث عذاب ما و بچمون میشن

جون آدمو میگیرن تا سزارین کنن خدا رو شکر سلامتین. زایمان طبیعی توی ایران افتضاحه

عزیزم الهی شکر
چقدر عالی توصیف کردی منم مثل شما بودم دکتر معاینه ام کرد و 37 هفته و سه روز کیسه ابم پاره شد و دخترکم اومد بغلم

عزیزم😍ایشالا خدا حفظ کنه بچتو
کدوم بیمارستان رفتی

سوال های مرتبط

مامان اهورا💙 مامان اهورا💙 ۱۲ ماهگی
یک سال پیش....🤔🤔🤔🤔🤔🤔
دیشب ساعتای ۱۲شب دردم شروع شد. ننظم بود ولی خفیف و قابل تحمل. کم کم زیاد شد و تا ۷صبح خودمون رو رسوندیم بیمارستان.
این موقعا منتظر بودم سونوگرافی بشم. ۴۰ هفته و ۳روزم بود.
دردم داشت زیاد میشد ولی باید تو صف بخش سونوگرافی بیمارستان میموندم. با کلی مکافات سونو شدم باز دوباره رفتم بلوک زایمان برای ان اس تی و بهم گفتن برو تا ساعت ۱ راه برو بعد بیا
داشت برف ریزی میومد من و مامانم تو محوطه بیمارستان راه میرفتیم. گشنه بودم ولی از ترس چیزی نمیتونستم بخورم.😱
ساعت ۴ بالاخره پذیرش شدم رفتم لباس مخصوص پوشیدم و وارد بلوک شدم....و چقدر بد بود که دیگه ساعت نداشتم.😥😥😥😥
فقط حس کردم باید نصف شب باشه و دردی که امونم رو بریده بود و بچه ای که حتی با وجود پاره کردن کیسه اب توسط ماما قصد دنیا اومدن نداشت... چند نفر همراهم بودن که پیشرفت کردن و رفتن اتاق زایمان اما من....😭😭
فقط گریه میکردم. ۵.۳۰ صبح دکتر گفت بره برای سزارین‌
از خوشحالی میخواستم بال دربیارم اونقدر درد داشتم که به زور رو ویلچر نشستم. 😖
امپول بی حسی رو که برام زرن سبک شدم و بعدش صورت نوزادی که روی صورتم بود. ۲۰ آذر ساعت ۶.۳۰ صبح اهورا به دنیا اومد🥰🥰🥰🥰
مامان مهدی مامان مهدی ۱۳ ماهگی
۸ آبان سال پیش،قبل ساعت ۱۲ شب رفتیم بیمارستان
آخه تقریبا دو روز بود دردام شروع شده بود و من خونه ورزش و ..‌اینا انجام می‌دادم دیکه حس میکردم انقباض ها ده دقیقه یکبار و مرتب شده بود
رفتیم بیمارستان و منو بشتری کردن گفتن خیلی شرایطت خوبه فردا ساعت ۹ صبح دیگه زایمان کردی(بیمارستان خصوصی بود)
اتاق خصوصی گرفتیم با شوهرم ب هیچکدوم از خانواده ها هم نگفتیم.تا ۶ صبح مرتب درد کشیدم ورزش کردم تا ماما همراهم بیاد.صبح اومد کلی ورزش کردیم
خیلی سخت می‌گذشت
ولی پیشرفت خوبی نداشتم
اپیدورال آوردن ولی دکترم اجازه نداده بود بزنن،من دردهای شدید داشتم رسیده بودم ب شیش هفت سانت ولی دیگه بیشتر نمیشد ،مرگ و جلوی چشمام میدیدم ساعت شد ۱۰....۱۲ظهر....۱ظهر...خبری از دکترم نبود،از درد گریه نمیتونستم بکنم فقط فریاد میزدم تا بلاخره آماده کردن بردن سزارین،همه پرسنل اتاق عمل یکی یکی منو بغل می‌گردن تا آرومم کنن ولی من دیگه خارج از کنترل شده بودم التماس دکتر بیهوشی میکردم زودتر آمپول سر کننده رو بزنه ولی میگفت باید دکترت برسه داخل بیمارستان حضوری رضابت بده برای سزارین(شهر خراب شده ما سزارین اختیاری ممنوع جز برای دوستان و آشنایان دکترها)وای نابود شدم تا بلاخره ساعت دوونیم اینها آمپول رو زد
تازه من تونستم گریه کنم....حتی وقتی بچمو درآورد نتوستم نگاش کنم فقط تا ساعتها همینطور اشکم میومد چون قبلش موقع درد حتی نمیتونستم گریه کنم
بعدش گفتم خداروشکر بچم سالمه عوضش
وقتی اومدیم توی اتاق بچه شروع کرد یالا آوردن فهمیدیم عفونت حین زایمان گرفته
و اون شد شروع داستان های ما ....
اما با تمام زجر های ک اون روز و بعدش کشیدم پسرم باارزش ترین و قشنگ ترین دارایی منو باباشه....
یکسال شد ک مامان شدم😍
مامان دلانا مامان دلانا ۱۴ ماهگی
پارت یک
۱۸ مهر ۱۳۰۳ شبش شوهرم زنگ زدگفت دلم قورمه سبزی خودتو مبهاد چون ابن۸ ماه خونه مادرم بودیم چون خونه خودمون طبثه ۳ و من ۳۲ هفته بودم شب شروع کردم غذا اماده کردم و خابیدم صبح ک بیدارم شدم برای نماز حس کردم شکمم شل میشه سفت میشه سوزش ادرارم داشتم نمازمو خوندم و خابیدم اما حالم اوکی نبود ساعت ۹ بیدار شدم دردپریودی داشتم شدید شدیدزنگ زدم شوهرم گفتم دارم میمیرمگفت باز ادا دراوردی تو فعلا ۸ ماهته خلاصه شوهرم اومد و نهار خورد شد ساعت ۱ ولی دیگ تحمل نداشتم گفتم بریم بیمارستان وقتی اومدم بیمارستان چون من سرکلاژ بودم گفت داری زایمان میکنی ۲ سانت بازی سرکلازم پاره شده برو ایلام ولی من دزفول نزدیک تر بود سریع مامانم برداشتیم رفتیم دزفول وقتی رسیدیم درجا ماینه کردن گفت شدی ۳سانت وبستری شدم بدبختی من تازه شروع شده بوداسترس ابنه بچم چیزیش نشه و اینکه من از طبیعی متنفر بودم داشتم از درد میمیردم ب خودم میپیچیدم التماس میکردم منو سزارین کنید کی گوش بده شب تا صبح فقد گریه کردم صبح ساعت ۶ مابنه کردن گفت ۵ سانتی من شروع ک ورزش گفتم فقدمامانمو بیارید برام هیچی نمیخام مامانمو ساعت۸ اوردن مامانم مامانم با اب داغ کمرمو ماساژ میداد لاخر ساعت ۲ شدم ۸ سانت واحساس مدفوع داشتم ک زور بزنم سریع تخت اماده کردن و من زور میزدم جوری زور میزدم ک حس میکردم چشمام داره از کاسه در مباد💔🤣
بعد ۵ دقیقه دختر نازم ب دنیا اومدساعت ۳ و۲۰ دقیقه ب دنیا اومد ک ۲ کیلو بود من بخیه خوردم اما سریع دخترمو بردن ان ای سیو
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۱۷ ماهگی