۸ آبان سال پیش،قبل ساعت ۱۲ شب رفتیم بیمارستان
آخه تقریبا دو روز بود دردام شروع شده بود و من خونه ورزش و ..‌اینا انجام می‌دادم دیکه حس میکردم انقباض ها ده دقیقه یکبار و مرتب شده بود
رفتیم بیمارستان و منو بشتری کردن گفتن خیلی شرایطت خوبه فردا ساعت ۹ صبح دیگه زایمان کردی(بیمارستان خصوصی بود)
اتاق خصوصی گرفتیم با شوهرم ب هیچکدوم از خانواده ها هم نگفتیم.تا ۶ صبح مرتب درد کشیدم ورزش کردم تا ماما همراهم بیاد.صبح اومد کلی ورزش کردیم
خیلی سخت می‌گذشت
ولی پیشرفت خوبی نداشتم
اپیدورال آوردن ولی دکترم اجازه نداده بود بزنن،من دردهای شدید داشتم رسیده بودم ب شیش هفت سانت ولی دیگه بیشتر نمیشد ،مرگ و جلوی چشمام میدیدم ساعت شد ۱۰....۱۲ظهر....۱ظهر...خبری از دکترم نبود،از درد گریه نمیتونستم بکنم فقط فریاد میزدم تا بلاخره آماده کردن بردن سزارین،همه پرسنل اتاق عمل یکی یکی منو بغل می‌گردن تا آرومم کنن ولی من دیگه خارج از کنترل شده بودم التماس دکتر بیهوشی میکردم زودتر آمپول سر کننده رو بزنه ولی میگفت باید دکترت برسه داخل بیمارستان حضوری رضابت بده برای سزارین(شهر خراب شده ما سزارین اختیاری ممنوع جز برای دوستان و آشنایان دکترها)وای نابود شدم تا بلاخره ساعت دوونیم اینها آمپول رو زد
تازه من تونستم گریه کنم....حتی وقتی بچمو درآورد نتوستم نگاش کنم فقط تا ساعتها همینطور اشکم میومد چون قبلش موقع درد حتی نمیتونستم گریه کنم
بعدش گفتم خداروشکر بچم سالمه عوضش
وقتی اومدیم توی اتاق بچه شروع کرد یالا آوردن فهمیدیم عفونت حین زایمان گرفته
و اون شد شروع داستان های ما ....
اما با تمام زجر های ک اون روز و بعدش کشیدم پسرم باارزش ترین و قشنگ ترین دارایی منو باباشه....
یکسال شد ک مامان شدم😍

۵ پاسخ

مبارک باشه گلم سالهای سال زیر سایه پدر و مادرش بسلامتی قد بکشه

عزیزدلم همیشه شاد و سالم باشه

با تموم سختی‌هایی که کشیدی تولد کوچولو مبارک،باید بگم شما یه مادر قوی و توانمند وقهرمان هستی بخودت افتخار کن 👌⚘️🥰

مبارک باشه عزیزم 😍
پسر منم عفونت گرفته بود چه روزایی بود

تولدش مبارک باشه فداتشم ❤️🥰

سوال های مرتبط

مامان دلانا مامان دلانا ۱۳ ماهگی
پارت یک
۱۸ مهر ۱۳۰۳ شبش شوهرم زنگ زدگفت دلم قورمه سبزی خودتو مبهاد چون ابن۸ ماه خونه مادرم بودیم چون خونه خودمون طبثه ۳ و من ۳۲ هفته بودم شب شروع کردم غذا اماده کردم و خابیدم صبح ک بیدارم شدم برای نماز حس کردم شکمم شل میشه سفت میشه سوزش ادرارم داشتم نمازمو خوندم و خابیدم اما حالم اوکی نبود ساعت ۹ بیدار شدم دردپریودی داشتم شدید شدیدزنگ زدم شوهرم گفتم دارم میمیرمگفت باز ادا دراوردی تو فعلا ۸ ماهته خلاصه شوهرم اومد و نهار خورد شد ساعت ۱ ولی دیگ تحمل نداشتم گفتم بریم بیمارستان وقتی اومدم بیمارستان چون من سرکلاژ بودم گفت داری زایمان میکنی ۲ سانت بازی سرکلازم پاره شده برو ایلام ولی من دزفول نزدیک تر بود سریع مامانم برداشتیم رفتیم دزفول وقتی رسیدیم درجا ماینه کردن گفت شدی ۳سانت وبستری شدم بدبختی من تازه شروع شده بوداسترس ابنه بچم چیزیش نشه و اینکه من از طبیعی متنفر بودم داشتم از درد میمیردم ب خودم میپیچیدم التماس میکردم منو سزارین کنید کی گوش بده شب تا صبح فقد گریه کردم صبح ساعت ۶ مابنه کردن گفت ۵ سانتی من شروع ک ورزش گفتم فقدمامانمو بیارید برام هیچی نمیخام مامانمو ساعت۸ اوردن مامانم مامانم با اب داغ کمرمو ماساژ میداد لاخر ساعت ۲ شدم ۸ سانت واحساس مدفوع داشتم ک زور بزنم سریع تخت اماده کردن و من زور میزدم جوری زور میزدم ک حس میکردم چشمام داره از کاسه در مباد💔🤣
بعد ۵ دقیقه دختر نازم ب دنیا اومدساعت ۳ و۲۰ دقیقه ب دنیا اومد ک ۲ کیلو بود من بخیه خوردم اما سریع دخترمو بردن ان ای سیو
مامان محمدحسن💙 مامان محمدحسن💙 ۱۲ ماهگی
چقدر این روزا تو حس و حال پارسالم🥹 پارسال مثل امشبی از دکتر برگشتم شام خوردم خابیدم صبح ساعت ۱۰ با خیس شدن و درد از خاب بیدار شدم!
کیسه ابم سوراخ شده بود
چون دکتر معاینم کرده بود تو ۳۷ هفته و ۵ روز🥲
باکمک شوهرم رفتم حموم وسایلم رو جمع کردم
تا ساعت ۱۲ خودمو رسوندم بیمارستان
و با معاینه ۱ ثانت بستری شدم...
چقدر زود دردای شدیدم شروع شد
چه دردای وحشتناکی بود و خبری از پیشرفت نبود
هر مامایی دردام رو زیر ان اس تی چک میکرد تعجب میکرد
میگفت دردایی داری میکشی که بقیه زنا تو فول شدن میکشن و تو فقط ۱ ونیم ثانتی😢
وقتی سرم فشار بهم وصل شد دردام ثانیه ب ثانیه وحشتناک تر میشدن ساعت هااا از فشار درد زور میزدم
همه پرستارا دعوام میکردن خانم زور نزن دهانه رحمت داره پاره میشه ولی اصلااا دست خودم نبود زور خودش میومد... همش خونریزی داشتم و ولی پیشرفت نه...
ماماهمراهمم اومد و فایده ای نداشت
ورزش کردم و فایده ای نداشت
فقط گاز انتوکس و مخدر برای چند دقیقه کوتاه گیجم میکرد و...
پیشرفت اصلا نمیکردم فقط دردای شدید...
اخر سر بعد ۲۴ ساعت یعنی روز ۲۰ ام ساعت ۱۰ صبح ضربان قلب بچم افت کرد من صداشو میشنیدم ک داره کم میشه و میخاستم از استرس دق کنم
امااا من هنوز ۴ ثانت بودم
سریع سوند وصل کردن و بردنم برای سزارین... بعد اون همه درد کشیدن علکی
وقتی امپول بی حسی رو زدن و دردام موند بهترین حس بود😭وقتی بچمو از شکمم خارج کردن...🥹
صدای گریه شو شنیدم... ناخوداگاه زدم زبر گریه و قربون صدقش رفتم باورم نمیشد ک تموم شد... تموم شد🥲 و من وقتی وارد بخش شدم همه ی اون سختی هارو فراموش کردم... چیه این مادر شدن؟ چیه واقعا؟
حتی الان ک ب اون روز فکر میکنم زوق میکنم چون بعدش پسرم رو تحویل گرفتم
شکر واقعا🥹❤
مامان فندق مامان فندق ۱۲ ماهگی
سلام به همگی من بارداری پر خطر بودم پسرم ۶ماهگی اومده بود پایین و احتمال زایمان داشتم باید سرکلاژمیشدم که دکتراحمق انجام نداد،از روز اول که تستم مثبت شدبخاطر دردهایی که داشتم سیاف میزدم یه دوره آمپول نوشت ولی باز طول سرویکسم اومد پایین استراحت مطلق بودم و هزار تا درد و استرس و نگرانی ،خلاصه دکترم و عوض کردم‌و با یه فرشته روبه رو شدم واسم روزی دوتا شیاف تجویز کرد و هفته ای آمپول ۵۰۰ ،استراحت مطلق خداروشکر پسرم سفت سد بود دهانه رحمم بسته شد ولی تا آخرش این بارداری پر خطر و زایمان زود راس رو داشتم و گاهی درد های بدی میومد سراغم با فعالیت کردن ،خلاصه من از ۷ماهگی گریه میکردم ک نکنه زود بدنیا بیاد سیسمونی رو کامل تهیه کردیم‌و جیدیم خونه تکونی کردیم ساک خودمو پسرم‌و آماده کزدم،خلاصه رسیدم‌۸ناهگی و آماده زایمان ولی دکترم گفت فعلا همه چی‌نرمال و بیشتر استراحت کن خلاصه رسیدم ۹ماهگی و من ۳۸و ۳روز زایمان کردم چون درد خفیف داشتم و دکترم اول هفته ها اهواز بود میگفت میترسم دردت بیاد و من نباشم قرار بود ۳۹هفته زایمان کنم خداروشکر ۱۰ابان ۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۰ پسرم بیمارستان امام علی اندیمشک بدنیا اومد با دستای پر مهر خانم‌دکترم خدایا شکرت که پسرم سالمه و امروز یک سال شد
مامان کیــــ💙ــاشا مامان کیــــ💙ــاشا ۱۴ ماهگی
پارسال 3 شهریور دکترم زنگ میزد بیا چکت کنم شوهرم نبود نمیخواستم برم به دکترم گفتم خندید گفت دختر پاشو اسنپ بگیر بیا
ولی حتما بیا
خلاصه اماده شدم رفتم
دکترم چک کرد گفت دهانه رحمت هنوز بستس گفت باید چیکارا کنم که باز شه تا بتونم زایمان طبیعی کنم
ولی وقتی فشارمو گرفت گفت فشارت خیلی بالاس و خطر داره نمیتونم ریسک کنم برو بیمارستان منم میام باید فشارتو کنترل کنیم نشد باید سزارینت کنیم رفتیم بیمارستان گفتن نمیشه اگه سزارین بخوایین میشه سزارین اختیاری و هزینش بالاس باید اول تصویه کنین و برین پذیرش
وای وقتی شوهرم اینو شنید عقل از کلش پرید جوری شد که تاحالا ندیده بودم بخدا تو ادارجات ارومه هاا ولی اونجا داد میزد که زن و بچه من تو خطره شما بجای اینکه بفکر جون دونفر باشین بفکر هزینه زایمانی؟!
منم نمیخواستم برم سزارین اختیاری چون خودمو اماده زایمان طبیعی کردن بودم همش فرض میکردمش
خلاصه شوهرم نزاشت بهم امپول فشار بزنن و بزور زایمان کنم
منم روز اربعین ساعت 8 صبح رفتم اتاق عمل سزارینی شدم و شد قشنگ ترین و لذت بخش ترین عملی که انجام دادم
اون لحظه که کیاشا رو دادن بغلم وااای نمیتونم توصیف کنم لذتشو 😭❤️
وقتی ازم جداش کردن بند نافشو ببرن انقدر بچم گریه کرد منم گریه میکردم که چرا نمیتونم براش کاری کنم 🥹
از اون روز دیگه دارم برای کیاشا و همسرم زندگی میکنم
نبض زندگی منن🥹❤
مامان محمد مامان محمد ۱۳ ماهگی
پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘
مامان نورهان مامان نورهان ۱۶ ماهگی
پارسال همین موقع ها بود از ساعت ۹ صبح بیمارستان بودم‌‌ انقد استرس داشتم چون‌بچه سفالیک بودو باید طبیعی‌زایمان میکردم ولی من میخواستم سزارین یشم‌چون هم بچه‌درشت بود‌هم خودم خیلی میترسم‌ ‌از این طرفم بجز پدر مادرم با‌اینکه شوهر داشتم هیشکی‌پشتم نبود یاد اون موقع‌بابام گفت‌کل خرج بیمارستان خصوصی خودم میدم فقط بریم سزارین زایمان کن چون ۴۱‌هفته بودم ‌بابامم ‌که عاشق نوشه میگفت بچه خفه میشه چیزیش میشه‌ولی من به حرفش‌گوش ندادم میگفتم شوهر دارم‌بره کار کنه خرج عملو بده ولی کو گوش شنوا ‌‌ کاش اون روز‌به حرف بابام گوش میدادم‌میرفتم بیمارستان خصوصی اون پولو خرج خودم میکرد نه شوهرم بعدش ۴تومن پول گرفت ماشینو درس کرد‌‌درسته ‌اون روز ‌به لطف یه خانمی دکتر سزارین کردم به ملی استرسو ترس پسر گلم ساعت ۸شب به دنیا اومد ‌‌ولی بعد ۱۲ روز من بازم رفتم اتاق عمل دوباره بخیه هامو باز کردم ۶روز‌تو بیمارستان هر روز هر ۸ساعت یبار جای سزارین میشتن ‌انقد از درد جبغ میزدم بعد شش ردز دوباره رفتم اتاق عمل تو ۲۰‌روز سه بار عمل شدم نمیدم تقدیر بچمه یا جی الانم امر وز تولده ‌پسرمه من بعد‌دارم طلاق میگیرم ‌ درسته‌دلم‌گرفته ولی نمیدونم اگه‌پدرم مادرم نبودن نمیدونستم چیکار کنم الان میگفتم نمیخوام تولد بگیرم گفتن مگه دست خودته ‌باید تولد‌بگیرم ‌‌‌نمیدونم حالا ‌تولده پسرم شاد باشم یاغمگین ولی من تو این یه‌سال خیلی ‌سختی کشیدم فقط نمیدونم خدا چرا جواب بعضی بنده های بدشو نمیده ‌‌😭😭
مامان کیان مامان کیان ۱۴ ماهگی
کیان مامانم یکساله شد پارسال همچین روزی قرار بود برم سونو وزن که دیگه دکترم نامه عمل بده برا ۲۰ شهریور سز بشم با خوشحالی رفتیم سونو که دکتر گفت آب دور بچه کم شده ساعت ۹ شب برو بیمارستان برا سزارین اورژانسی من و بابات خوشکمون زد ولی دکتر مهربونم گفت خیالت راحت بچه ت سالمه رفتیم بیمارستان اما از شانس بد من وقتی آمپول بیحسی زدن پام پرید بالا و بیحس نشدم و بیهوشم کردن و من همیشه حسرت اینکه صورتتو بزارن رو صورتم تو دلم موند ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه به دنیا اومدی وقتی من آوردن بخش گفتن بچه رفته ان ای سیو نفسش سخت بوده ۵ ساعت تو دستگاه بودی نمیدونی اون ۵ ساعت چی به من گذشت تا تو رو بیارن من هر دقیقه زنگ میزدم به بابات بره از پرستار بپرسه چرا بچمو نمیارن اونم هی می‌گفت میگن حالش خوبه تا اینکه ساعت ۲ ونیم شب گفتن ساک و لباس بچه رو بیارید داره میاد پیش مامانش انگار دنیا رو به من دادن آوردنت پیشم مثل ماه بودی مامان تولدت مبارک پسر کوچولو مو فرفری مامان میدونم مامان خوبی برات نیستم ولی تو با قلب کوچیکت منو ببخش مامان دوستت دارم پناه من