سلام به همگیِ دوستان
میخوام موقعیتمو توصیف کنم و شما تصور کنید
با یه دختر۲سال ۷ماهه تو اوجِ بداخلاقی و بدقلقی(نمیدونم کجای دنیا بی کی بد کردم که دخترم انقد اذیت میکنه و یه نوزاد ۴ماهه )
این روزا مهمون داری واقعا برام سخته ولی متاسفانه اطرافیان درکی از این موضوع ندارن یکی از دوستای قدیمی همسرم تماس گرفت که میان برای دیدن آیدن ما هم تعارف ک شام بیاید اونم چشم حتما میایم🫥ماهم دیدیم اینجوریه یکی دیگه از دوستای همسرمم دعوت کردیم که یدفعه بشه منم دیدم هیج جوره از پسش برنمیام همون اول غذارو کلا سپردم به مامانم ‌‌..از اون شبایی بود ک بشدت خسته بودمو لبخند زوری میزدم ..خانمای جمع که بچه هاشون از اب و گل دراومده بودن هعی منو نصیحت میکردن که تا میتونی از این دوران لذت ببر که دیگه تکرار نمیشه ..حالا تو همین لحظه آنیا هم مدام بهونه میگیره بیا بریم تو اتاق من نمیخوام پیش مهمونا باشم .‌.همسرمم پسرمو داد بغلم ک چایی بریزه اوناهم دوباره ادامه دادن ک لذت ببر کیف کن باهاشون میگذره دلتنگ میشی .. یکی از دوستان یه پسر داشتن سال دوم دبیرستان نگام افتاد به دستش ..یه دستبند مشکی تو دستش بود ولی اینکه دستبند نبود بندِ سوتین بود ک از طرف دوست دخترش بهش رسیده بود برای اینکه دیگران بدونن این پسر صاحب داره 🫥خدایا این چیزا کی مد شده اصلا 🥲🥲
به پسرم تو بغلم نگاه کردم خدایا من دارم به سختی اینو بزرگ میکنم اینم فردا اینجوری میشه ؟اصلا آنیارو بگو ک ازدستش دارم سکته میکنم این روزا
راستش خسته ترینم گاهی احساسِ پوچی میکنم برای خودم برای این زندگی ):)

تصویر
۲۲ پاسخ

کلا از نظر من تو این دوره زمونه بچه آوردن اشتباهه . چون آرامش و نظم زندگی آدم بهم میخوره . مادر دیگه وقت کافی برای خودش نداره . و دیگه مثل سابق نمیتونه از زندگی لذت ببر و اگه کمکی نداشته باشه که تایم هایی فقط برای خودش باشه حتما افسردگی میگیره. حالا چه برسه دو تا بچه !! . حتی تصورم برام وحشتناکه . واقعا برام سخت و غیر قابل پذیرش هست

عزیزدلم تو ی مامان خیلی قوی و صبور هستی
حق داری که خسته بشی
حق داره گریه کنی
حق داری خودت بداخلاقی کنی

مگه چه قدر تحمل و صبر داری...

یرای خودت وقت خالی کن
یعنی در هفته دو روز مشخص کن که دو ساعتش برای خودت باشی
بری هرجا دوست داری هرکاری دوست داری انجام بدی دور از بچه و همسر و خانواده
فقطططط خودتتتتت

یکی از بچه هارو بده مادرت یکی هم همسرت

دیگه خودشون میدونن میخوان چیکار کنن

تو برو فقط
برو ی جای اروم
برو ی کافه بشین

واقعا بهت حق میدم.دوران خیلی سختیه و فقط کسی با شرایط شبیهت میتونه درکت کنه. فقط میتونی خودتو دلداری بدی کمی از نظر ذهنی ارومتر بشی. ب افرادی مثل من فکر کن که به فکر بچه ی دوم هستن ولی هنوز شرایطش پیش نیومده.میدونم روزای سختی رو میگذرونی ولی تو دلم میگم کاش جای شما بودم ک هم بارداری و زایمان دومم سپری شده بود و هم شاغل نبودم.

خسته نباشی عزیزم
واقعا سخته
خیلی سخت
من تا ۲ سالگی هدیه هنوز روال زندگی دستم نبود و این سن هم که اوج لجبازی و رو مخ شدن بچه هاس بعد شما با دو تا واقعا سخته
انشاالله بچه هامون سالم و صالح بزرگ بشن و مایه افتخار و آبرومون باشن

عزیزم حق داری ولی خوبیش اینه میگذره
حتما هفته ای چن ساعتا بزار برا خودت

دلت وبزار پیش من.بچه مدرسه‌ای دارم.از اونور دوقلو.هیچ هیچ کمکی ندارم.واسم دعاکن

خیلیییی سخته من با تمام وجودم درکت میکنم
میگذره خب!؟
فقط یکم شل بگیر یکم اسون تر یکم بیخیال تر
کاری که خودم نمیتونستم

منم همینطور دوست عزیز ، منم همین طور🙁

ولی خدایی بند سوتین تو حلقم بود

خدا قوت بهت میگم رفیق ندیده و
روی ماهت رو میبوسم😘

اصلا دعوت نکن نهایت غذاحاضری فقط برنج بپز

بند سوتین🤔ابلفضل بکجا چنین شتابان😅
این روزا حتما خیلی داری سخت میگذره بهت ولی خاهشا مهمون دیکه دعوت نکن یا حداقل یه شب نشینی بگو بیان...اخه مجبور نیستی شام بدی با دوتا بچه عزییزم....ب فکر خودت باش در درجه اول ....تا باید جون داشته باشی تا به دسته گل هات رسیدگی کنیی

دقیقاااااا درکت میکنم پسر منم خیلیییی بد قلق شده خیلییی انقدرررر کقریم از دستش که نکم😓
ولی خداروشکر تنشون سالم باشه
چشم روهم بزاریم بزرگ میشن بخدا

حق داری خیلی سخته خداروشکر مامانت همراهته من بگو مادرم نمیاد دخترم بشدت بداخلاق لجباز بد غذا بد خواب 5ماهه باردارم شوهر سرکار ساعاتی که خونه هست یا بیرون یا پایین پیش مامانش تازه الآنم اخم مادر شوهرم باید تحمل بیارم که چرا بچه دومم دختره فقط این روزا از خدا صبر می‌خوام

وای دقیقا حال و روز منو توصیف کردی اطرافیان من علاوه بر لذت بردن میگن وای چقدر سخت میگیری 😐نه تنها درک نمیکنن بلکه بنظرشون من خیلی سخت میگیرم😂😂😂

مرضیه جان میدونم روزای سختیو میگذرونی ...بخدا دختر منم همینه ینی فک‌نکن کم‌کاری کردی بخاطر بچه دوم...بیوارم کرده این سن خیلی سن بدیه .ینی گاهی میگم خدایا منو بکش..باز پشیمون میشم ...چی بگم.اینا همه ذات خود بچست .ابنجوری نیست که همه بچها اینجوری شن.همه بستگی به تربیت خودمون داره.انشالله بچه‌های خوبی و به جامعه تحویل بدیم.

سلام .
قبول دارم خیلی سخته،ولی میگذره .

وااای چه قدر خندیدم سر اون پسره😂دیگه اینو ندیده بودیم

اخی عزیزم چقد درکت میکنم دلم کباب شد واست

حق داری عزیزم واقعا سخته
ایکاش کمکی میداشتی تا راحت تر این روزارو سپری کنی

همچنین منم:)

الهی بگزدم چقدررردرکت میکنم

سوال های مرتبط

مامان آنیاوآیدِن💙🥺 مامان آنیاوآیدِن💙🥺 ۲ سالگی
اضافه وزنِ بعد از زایمان_۲تا فرزند شیر به شیر
سلام شاید فکر کنید بعد از خوردن این قهوه افتادم به جون آشپزخونه حسابی تمیرش کردم ولی نه اینطور نیست ..
دخترمو فرستادم خونه مادرم
پسرمو خوابوندم و بعدش رفتم رو تردمیل ورزش کردم ..
درسته همیشه بعد از مرتب شدن خونه حسِ خوبی میگرفتم ولی تاحالا هیچکس بابت انجام کارای خونه کاپ قهرمانی نگرفته ❤️‍🩹
پس امروز تصمیم گرفتم رو کاهش وزنم تمرکز کنم آخه دیروز که رفته بودم شلوار بگیرم سایز ۳۸ بهم کوچیک بود ۴۰ هم بزرگ بود ..
با اینکه تا الان ۱۷کیلو کم کردم ولی شکم پهلو هام حسابی تو ذوق میزنه ..
نمیدونم به هیکلم برسم به خونه زندگی برسم به بچه هام برسم
به تفریحم برسم به کارای مورد علاقم برسم دقیقا به چی برسم ک حس خوبی بگیرم ..
هنوزم سرم از گریه های صبحم درد میکنه .‌.
میدونید ۲تا بچه پشت هم داشتن چه جوریه ؟مثلا من آیدن رو گذاشتم رو پام و داره میخوابه همون لحظه آنیا اب میخواد باید بلند شم
آیدن رو خوابوندم دارم آشپزی میکنم آنیا داد میزنه بیدار میشه میام دوباره بخوابونمش غذام نصفه میمونه ...
انیا رو بردم دستشویی بیرون نمیاد ،آیدن داره نق میزنه رو زمین بغل میخواد ..
اول مهر رفته بودم سووپری خرید یه خانومه بچه کلاس اولی داشت یه نوزاد چند ماهم بغلش داشت به دوستش غر میزد چرا انقد فاصله انداختم بین بچه ها آخه چرا من باید یه بچه کلاس اولی رو بایه نوزاد ببرم مدرسه چند روز دیگه هواسرد میشه چیکار کنم ...
خواستم بگم چه پشت هم بیاری چه فاصله بندازی همیشه دردسراشو داری ..شل کنید لذت ببرید کاری که این روزا خودم نمیتونم بکنم ):)
مامان عسل مامان عسل ۲ سالگی
خانوما توقع شما از مهد کودک چیه؟
جدای از آموزش..
من یه مهدی رفتم که با چشم خودم میدیدم مربی کاردستی درست میکنه میده بچه و مادر هم فکر میکنه بچه درست کرده
یا مثلا وقتی مامان میومد دنبال بچه ،،مربی کلا مهربون میشد و با خوشحالی از بچه خداحافظی میکرد..
امروز به مربی گفتم فلان رفتار طبیعیه تو بچه من؟
اومده به من میگه برو کلاسهای فرزندپروی و بگذرون و کلی غر زد...
درحالیکه اگر نگران نبودم غیر طبیعی بود و من کلی دوره فرزندپروی گذروندم..
یه بچه ای مامان باباش دکترن تو مهد بود..بچه اومد پسر من و اذیت کرد و هیچی بهش نگفت منم فقط گفتم عجب بچه شیطونی....آقا این و گفتم مربی سریع اومد یقه من و گرفت که نباید اینجوری بگی..این خانوادش دکترن و بچه افسرده ای بوده اومده مهد و...اصلا از خودم بدم اومد بچه رو بردم اونجا..
بهش میگم چرا بچه ها تو مهد یادنگرفتن اسباب بازی و به هم اشتراک بزارن؟
بچه من میره سمت اسباب بازی ها یکی دیگه از دستش میگیره و طردش میکنه..
میگه اینا بچه هستن نمیفهمن.. نمیدونم ببرمش یا نه..
از طرفی خیلی به خونه ما نزدیکه..
اومده میگه چند روز دیگه بچه خودتم اسباب بازی به بقیه نمیده..
میشه راهنمایی کنید نظرتون و بگید چکار کنم. راستش رفتار مربی خورد تو ذوقم.