۸ پاسخ

منشی گفت عزیزم ایشون هنوز نوبتش رد نشده که میخوای شما بری.زنه دست بردار نبود پشت سر هم با صدای بلند هی میگفت نه این پایین بود صداش زدی نبود الان من باید برم 🤦🏾منم واسه اینکه شر بخوابه دقیقا با لحن آروم گفتم باشه با اینکه نوبت ما هنوز رد نشده اما شما برو چرا عصبی میشی عزیزم.اما اون کوتاه نمیومد و پشت سر هم داشت غر میزد حتی با وجود اینکه من از حقم گذشتم چون درکش کردم بچه اش بی قراری میکرد و اونم خسته بود از چهره اش مشخص بوداما همسرم برعکس من دید خانمه داره غر میزنه گفت اصلا حالا که اینجوری نوبتمون که رد نشده منشی هم شاهد خودمون میریم داخل زنه هم بدتر کرد هرچی لایق خودش بود گفت جوری بود که مریض اومد بیرون نوبت ما بود رفته بود تو اتاق دکتر بیرون نمیومد منم دیدم اینجوری آنقدر پرو بازی در میاره کم نیاوردم رفتم داخل اتاق تا بالاخره همسرش اومد بردش بیرون وای خلاصه که مغزم از این حجم از بی ادبی و بی فرهنگی سوت کشید 😵 یعنی تو اتاق دکترم که بودم صداش رو مغزم بود که داشت با منشی بحث میکرد یعنی نفهمیدم دکتر چی گفت من به دکتر چی گفتم کلی سوال داشتم از دکتر با وجود اون از ذهنم پاک شد خیلی غصه خوردم الان باید بخاطره سوال هام دوباره ویزیت آنلاین بگیرم 😒

اونکه چیزی نیست ما نوبت دکتر داشتیم عجله داشتیم کالسکه ما خورد به یه زنه .زنه هرچی از دهنش دراومدبه همسرم گفت منم گفتم خودتی😂بعد شروع کرد به من فحش دادن مامانم رسید گفت اونا که رفتن جوابتو نمیدن چرا ول نمیکنی ادب نداری بعد یقه مامانمو میگیره فحش میده مامانم یدونه میزنه زیر گوشش😂میگه خودش انداخته بود زمین میگفت این منو زده باید نمیدونم چیکارش کنم میگه شوهزش اومد بزدتش

چه بی فرهنگ.باید حقشو‌میزاشتی کف‌دستش.
منم یه بار رفتم‌بیمارستان‌نوبت دکتر عمومی‌بگیرم.اول از دستگاه‌نوبت‌گرفتم‌ بعد تو صف بودم‌که‌برم‌حساب‌کنم‌تا نوبتم‌شد یه‌خانومه‌پرید جولوی‌من‌نوبت‌گرفت‌من‌هیچی‌نگفتم‌٫با خودم‌گفتم‌یه‌نوبت‌پس‌و‌پیش‌چیزی‌از‌من‌کم‌نمیکنه.ولی‌چون‌نوبت‌دستگاهی‌که‌گرفته‌بودم‌ از اون‌ زنه‌ جلو‌تر‌ بود من‌باید زودتر میرفتم‌تو حق‌به‌حقدار رسید ولی اون‌ زنه شاکی شده‌بود که‌ من ازین‌ زودتر حساب‌کردم‌چرا باید بعد این‌خانوم‌برم! اصلا خجالت هم‌نمیکشید که پریده جلوی من و‌منم‌هیچی بهش نگفتم.

عزیزم پناه جان رو کدوم دکتر میبری؟

☹️😑🫤😯😯😯وایی

واییییی خداااااا من اصلا اعصاب اینجور ادمارو ندارم خوب کاری کردی کوتاه نیومدی من اونجا بودم ممکن بود بزنم لهش کنم😅

بعضیا فک میکنن زرنگن این بازیارو در میارن ولی زرنگ نیستن بیشعور تشریف دارن

ناراحت نشه آدم اینجوری زیاد پرو هستن مخم نیست خداشگر که پناه حالش خوب

سوال های مرتبط

مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۳ ماهگی
مامان نیلان👧🏻 مامان نیلان👧🏻 ۹ ماهگی
تجربه من از دوباره سینه گرفتن دخترم
تعطیلات هفته پیش دخترمو میگذاشتم پیش همسرم و میرفتم مراسم
اون هم تو گهواره بهش شیر خشک میداد ممکن بود دو سه نویت پشت سرهم این اتفاق بیفته
بعد دیدم تا میام دخترمو بخوابونم که بهش سینه بدم شروع میکرد به گریه شدید و از سینه نمیخورد
منم این چند تا کارو انجام دادم گفتم شاید به درد بقیه بخوره
۱) اصلا اشتباه منو نکنین بچه نباید چند وعده پشت سرهم شیر خشک بخوره اونم جایی به غیر از بغل
۲) من رفتم قرص لاکتاول گرفتم واقعااا تاثیر داشت روی شیرم
۳) هر بار برای شیر دهی
اول از یک دقیقه شروع کردم ناز و نوازش که سینه بگیره دقیقا بعد یک دقیقه جیغ میزد من (شیشه شیر درست میکردم اما اول باید حداقل یک دقیقه سینه رو میگرفت تا بهش بدم)
تو نوبت بعدی کردمش دو دقیقه
روز دوم هدفم این بود پنج دقیقه سینه بخوره تا پنج دقیقه نمیشد بهش شیشه نمیدادم
امروز که روز سوم بود هدفم ده دقیقه بود امام دیدم خودش ربع ساعت خورد
و تو این چند نوبت شیر دادن برای سینه خوردن گریه نکرد و
* قرص لاکتاول رو صبح و عصر بخورین
مامان جوجوی من😍 مامان جوجوی من😍 ۹ ماهگی
۲سال پیش توی هوای سرد زمستونی ک دیگه ناامید شده بودیم خودمو شوهرم ک ما بچه دار نمیشم دختر خاهرم گفت خاله بریم اصفهان پیش ی دکتر خوب منم ک خیلی ناامید بودم گفتم منک تمام دکترارو رفتم بزار این یکیرو هم برم ۳سال هرماه اصفهان بودم تو سرما و گرماه حرکت کردیم برا تهران اونجا ک رسیدم چون جایی نداشیم رفتیم تو پارک روبرو متب نشستیم چن ساعتی بعد دکتر پیش دکتر ک رفتم با حال خیلی خراب ب دکتر گفتم برا کاشت بزن دیگه نمیتونم دکتری کنم خسته شدم دکترم گفت تا فردا باید بمونی ک شوهرت آزمایش بده ماهم هتل گرفتیم برا یک شب فرداشم ک آزمایش دادیم حرکت کردیم برا دزفول ماه بعد ک خاستم بریم تهران شوهرم گفت دیگه من نمیتونم بیام خسته شدم از دکتری منم ک همیشه بهش روحیه میدادم با اینک خودم روحیم صفر بود خلاصه رفیم صب ک هوا خیلییی سرد بود ساعت ۴صب رسیدم ماشین پارک کردیم تو ماشین خابیدم😢یادمه من رفتم دنبال نان وا میگشتم همینطور ک شوهرم خاب بود خیلی خسته شده بودیم نون گرفتم حدود ساعت ۱۱شد تو پارک داشتیم صبحانه میخوردیم تا مطب ساعت ۳باز شه رفتم پیش دکتر گفت شوهر ضعیفه منم گفتم خب از یکی دیگه برام اهدا کن گفت ن از شوهرت میتونیم تقویت کنیم منم اومدم بیرون از مطب ب شوهرم گفتم اگ میخام بکارم چرا نرم اهواز نزدیک ترهه هم شوهرم با کلی دعوا قبول کرد هی دکتر عوض میکنی فلان از این حرفا یک سال هرماه میرفتم اهواز برا ای وی اف پانچردرد خون ریزی ٥تا جنین برام تشکیل شده بود ۳تاشو زدم با کلی استرس شوهرم خوشحال ترین بود فک نمیکرد ک باید بمون فک میکرد باردارم ۹روز بعد اوفتادم ب خون ریزی برج ۲پارسال بود حالم خیلی بدشد ۳روز مطب بسته بود من اون ۳روز همرو دفع کردم 😢
مامان ریحانه جونم 😘 مامان ریحانه جونم 😘 ۷ ماهگی
دیشب خیلی شب بدی بود خدا قسمت هیچ مادری نکنه که بچه اش مریض باشه و کاری از دستش برنیاد..دیشب بعد اینکه ۴ نفر نتونستن رگ گیری کنن یکی صدا زدن اومد با یکم تلاش پیدا کرد و سرم زد تا آخر سرم پای دخترم دستم بود چون تکون میداد و سرم قطع میشد ..سرم تموم شد و تب دخترم اومد رو ۳۷ خوشحال شدم کمی بعد دوبار یهویی بی‌قراری کرد تب شو گرفتم دیدم ۳۸.۵ هست پرستار صدا زدم اومد یک سرم دیگه هم زد و گفت باید آزمایش کشت ادرار بدی ..کیسه رو آوردن منم که دفعه اولم بود بلد نبودم وصل کردم در رفت و نتونستم ادرار شو بگیرم .‌این حرف به تخت بغلم گفتم اونم گفت من بلد برای دخترم وصل میکردم ..خدا خیر شیده وصل کرد ولی دوباره دخترم زیاد تکون خورد . چسب اونم باز شد ..با یه خانم دیگه که تخت بغلم بود گفتم گفت صبر کن الان من کیسه رو بلدم بزنم اونم زد و آخر نتونستم ادرار بگیرم به دکترش گفتم قبول نکرد گفت باید آزمایش بده ببینم خدای نکرده عفونت نداره بعد مرخصش کنیم ..بعد برای چهارمین بار کیسه خریدم و خودم با دقت وصل کردم و دیدم درست چسبوندمش ..
باید گذشت و دکتر اومد گفت هنوز نتونستی بگیری گفتم نه ادرار نکرده و دوباره اومد دیدم همسرم صدا زد بعد ۲ ساعت از شب منتظر ادرارش بودن که آزمایش بگیرن ...وقتی دیدن نشد همسرم صدا زدن و گفتن برو سونت بخر .. وقتی دیدم همسرم یا سونت اومد خیلی ناراحت شدم گفتم بچه به این کوچکی سونت میخواد چیکار ..بعد خیلی دعا و التماس از خدا خواستم تا پرستار نیاد سونت بزار من پوشکش باز کنم ببینم ادرار شو کرده ...
و قربون خدا برم که حرف مو شنیدم .‌‌..یعنی نمی‌دونید که چه حالی داشتم وقتی سونت دیدم خودم تو زایمان کشیدم درد داره چه برسه به بچه ۵ ماهه
مامان آهـو♡⁠ مامان آهـو♡⁠ ۶ ماهگی
سلام عزیزان 🫶🏻بلاخره بعد کلی تحقیق ، مشورت و گیر نیوردن نوبت پیش یه دکتر خوب تونستیم یه نوبت بگیریم واسه آهو جان اول اینو بگم از فضای مطب خیییلی لذت بردم😍 بچها حوصلشون سر نمیره عکسشو پایین میزارم بعدم اخلاق دکتر و منشی حرفه ای بود چقدم آهو رو دوست داشتن کلی ازش عکس و فیلم گرفتن✨🌸 (دکتر خودش برعکس این دکتر همون دو ماهگی اوایل که رفلاکس گرفت من گفتم و اهمیتی نداد حتی نگفت شیرخشک مخصوص بدم اینقد بچم عذاب نکشه و نوبت گرفتنش هم که هر بار باید یک ماه تماس می‌گرفتم تا بتونم یه نوبت بگیرم اونوقت که نوبت می‌گرفتیم همزمان سه تا بیمار می‌فرستاد داخل که من برا این وارد که گفتم اصلا راضی نبودم😑) موضوع این بود که آهو جان یک ماهی میشه از یه هفته قبل واکسن چهارماهگی درست شیر نمیخوره بچه ای که هر دو ساعت ۱۲۰ تا میخورد الان سه ساعت چهار ساعت میگذره و فقط ۳۰ تا میخورد😟 اما در عوض تو خواب خوب میخورد ، تو بیداری طلب شیر نداشت و اگر داشت همین که یه ذره میخوره سریع میورد بیرون صورتشو جمع می‌کرد مثل اینکه دوستش نداشته یا اذیت بود از خوردنش هم گشنش بود هم نمی‌خورد بینیش هم مدام کیپ خلطی روزی چند بار تمیز میکردم ،،، بچه ای که هر ماه یه کیلو به وزنش اضافه میشد این ماه که شیر نخورد 😭 ۴۰۰ گرم فقط اضاف شد اون لحظه جونم در اومد این مدت فقط خدا می‌دونه چه عذابی کشیدم چقد گریه کردم چقد غذا نخوردم و شب و روز تو خواب و بیداری تو فکر بودم 😔 که بچم چش شده آخه ، طوری که نذر شیر خشک کردم اگر خوب شد ده عدد شیرخشک بخرم بدم کسایی که نیاز دارن ،،،خلاصه رفتیم پیش دکتر توضیح دادم که رفلاکس خفیفی هم داره سوالاتمو پرسیدم کی می‌تونم بزارم بشینه که آسیب نبینه؟ کی غذای کمکی شروع کنم ؟ ادامه در کپشن 👇🏻
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۷ ماهگی
دیروز خیلی اعصابم خورد بود همش پسرم سرفه میکرد زدم به سیم آخر گفتم میرم تا آخر وقت تو مطب میشینم بالاخره رام میندازه
رفتم دیدم خانوم دکتر مطب نیست بیمارستان گفت بیمار ویزیت نمیکنه تو بیمارستان بالاسر نوزاد های بد حال
برو شنبه نوبت بگیر بیار گفتم پسرم مریضه چند روزه در تلاش نوبت گرفتنم نتونستم گفت راهش همبنه مگر اینکه جمعه این پسرتو به این شماره بفرستی اگه کنسلی داشتم بهت زنگ میزنم
همسرم گفت آشنا یکی از دوستامه میگم شب تو بیمارستان ویزیتش کنه 😞😞😞خلاصه همسرم زنگ زد حاضر شو بریم بیمارستان رفتیم
حتی خانوم دکتر به خودش اجازه نداد تا پایین بیاد پسر منو معاینه کنه به یکی از دکترا گفت علائمشو بگو
اون دکتر هم علائمشو گفت
خانوم دکتر دستور بستری و آزمایش و سرم و اینجور چیزا دادن 😭😭😭اعصابم خورد شد
رفتیم پذیرش همکارای خودشون میگفتن چجوری دلتون میاد بستریش نکنین پنج ماهشه سوراخ سوراخش میکنن
یکی دیگ گفت چیشد خانوم دکتر معاینه کرد دستور بستری داد؟
گفتیم نه اینجوری شده و جریان رو گفتیم
گفت چقدر بی وجدان که خودش نیومده معاینه کنه با چهار تا حرف نوشته بستری
بخدا همکارای خودشون بودن که اینجور میگفتن
دیدم هیچکس موافق بستری نیست منم گفتم نه بریم خونه
حالا از دیشب پسرم سرفه هاش بدتر شده قبلا خشک بود الان خلط دار شده 😞😭بمیرم براش
ساعت ده نوبت یه دکتر دیگ داریم
حالم دیگه از اون دکتر بهم میخوره همه تعریفشو می‌کردن ولی ....
بی مسئولیت ترین دکتری بود که دیدم
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۶ ماهگی
شما هم اینو قبول دارید که هرکسی میتونه خیلی آزادانه به انتخاب خودش بچه اشو تربیت کنه؟من خیلی از اطرافیانم میشنوم که میگن وای چرا آنقدر میشینی بالا سر بچه باهاش بازی میکنی؟(دیگه نمیگن حتما لازمه که نشستم)مثلا دختر خواهر شوهرم1سال و 7 ماهشه با پیتزابر نزدیک بود سر پناهو ببره یعنی اگه بالا سرش نبودم..... یا میگن وای چقدر داریددخترتون رو لوس میکنید چرا؟ چون هم من هم پدرش خیلی سختی کشیدیم تا پناهو داشته باشیم به همین دلیل سریه سری مسائل با کسی تعارف نداریم سر پناه.شاید این روش تربیتی ما از نظر دیگران اشتباه باشه اما بنا به شرایط خودمون و زندگیمون اینو انتخاب کردیم چه درست چه غلط.مثلا پناه از روزی که آوردمش خونه از بیمارستان کلا با صداهای ناگهانی بلند مثل جیغ یا یهویی با صدای بلند حرف زدن باهاش میترسه گریه میکنه دیشب خاله های همسرم(که خیلی خشن با بچه ها رفتار میکنن) با صدای جیغ و بلند اومدن سمت پناه که بغلم بود پناهم زدزیر جیغ و تا آخر مهمونی بغل هیچکس بجز خودم آروم نمیشد بعدهرکسی نظری میداد یکی میگفت دلش درد میکنه، شیر میخواد، جاش خیسه درصورتیکه من دخترم رو خیلی خوب میشناسم از اینجور رفتار ها از اول میترسیده یا همه بهمون میگفتن خیلی دخترتون لوسه چرا دهنش همش بازه. یعنی فقط کم مونده بود بچه رو بندازن هوا نگیرن بیوفته زمین همین.مدام پناهو با پسر خاله همسرم که 6 ماهشه مقایسه میکردن و از خوبی های اون میگفتن و میگفتن که پناه خیلی بده نسبت به کارن واینکه چون نمیذاشتیم زیاد بچه تو دستشون اذیت بشه و سریع میگرفتیم ازشون میگفتن بابا مگه بچه شما عتیقه اس ناراحت میشدن ازمون دیگه رفتار های خشن و ترسناک خودشون رو نمیدیدن